#خاطره_کوتاه
همیشه میگفت: «من یک روز شهید میشوم.» حتی یکبار هم در همان سنین نوجوانی به علت بازیگوشی معلم او را از کلاس بیرون کرد. حسین هم میگوید: «حالا که مرا از کلاس بیرون میکنید حرفی نیست، اما حواستان باشد که دارید شهید آینده را از کلاس بیرون میکنید.»
#شهید_حادثه_تروریستی
#شهید_حسین_ولایتی_فر
https://eitaa.com/refigh_shahid1
شهید #شهید_حسین_ولایتی_فر در اردوی جهادی..
•|همه اجر ها در گمنامیست..|•
https://eitaa.com/refigh_shahid1
707.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید حسین ولایتی فر در پیاده روی اربعین سال ۹۶
ان شاءالله سال آینده عکس ماروهم بزنن..😔
#رفیق_شهید
https://eitaa.com/refigh_shahid1
#خاطره..
داشتیم با خواهرم از مجلس روضه بر می گشتم که یهو دلم هوای حسین کرد.
نمی دونم چه سرّیه!
اونم همین احساس رو داشت. قبول کرد بریم پیش حسین. قبول کردن او همانا و کج کردن مسیرمون به سمت گلزار هم همانا!..
اون موقع شب (تقریبا ساعت ١ شب) مسیرمون رو به سمت گلزار شهدا تغییر دادیم تا بیایم پیش حسین.
نزدیکای گلزار یهو موتور به خرخر کردن افتاد و خاموش شد. هر کاری کردم روشن نشد.
نمی دونستم چه مرگشه.
اون لحظه چهره درهم من که نیم خیز شده بودم و با چیزی که زیاد سر در نمیاوردم ور می رفتم هم ترحم امیز بود هم خنده دار. از طرفی هم به خاطر اینکه اون موقع شب، تو اون تاریکی کنار بزرگراه با خواهرم گیر کرده بودم یکمی احساس نگرانی می کردم.
هیچ کسی هم نبود که کمکی بهمون کنه..
تو اون حالت موتور رو دستم گرفتم و مسیرمون به سمت گلزار رو ادامه دادیم.
تو راه با حسین حرف می زدم.
"گفتم رفیق هوامونو داشته باش."
بش گفتم رفیق، تو یه عمر کار مردم و راه انداختی، من که یقین دارم الان حواست به منم هست..
توسل کردم بهش و راه می رفتم.
جالبه همینطور که تو فکر بودم و داشتم با حسین حرف می زدم، آقا و خانمی ترمز زدن و کنارمون ایستادند .
نگاهی به موتورم انداختن و یکم بهمون بنزین دادن.
در عین ناباوری موتور روشن شد.
فکرشم نمی کردم موتور بنزین تموم کرده باشه.
اخه چراغ بنزین که نشون می داد باک بنزین پر پر باشه.
شاید این موتور هم اون لحظه بازیش گرفته بود.
وقتی بنزین رو داد بهم گفت که این بنزین رو به نیت شهید ولایتی بهتون دادیم. باشد که ثوابش برسه به روح شهید.
خانمی که همراهشون بود هم از تو کیفش یه کلوچه و یه پیکسل عکس شهید ولایتی رو به خواهرم داد و گفت اینها هدیه از طرف برادر شهیدم.
وقتی اینو گفت با تعجب پرسیدم: برادر؟!
گفت اره، ما خواهر و برادر شهید حسین ولایتی هستیم و وقتی شما رو دیدیم خواستیم به نیت حسین کمکتون کنیم. آخه اگه خودش بود هم حتما همین کار رو می کرد.
هنوز صحبت ها ادامه داشت که احساس کردم یه لحظه گوش هام سنگین شده.
چیزی نمی شنوم.
فقط صدای حسین بود که تو گوشم می پیچید.
صدای همون رفیق با مرامی که وقتی خودش نیست واسطه می فرسته واسه رفع مشکل رفقا..
#شهید_حسین_ولایتی
#رفیق_شهید
#شهید_مصطفی_بدرالدین
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_حزب_الله
نــام :
مصطفی(اسم جهادی:ذوالفقار)
نـام خـانوادگـی :
بدرالدین(پسر عموی شهید عماد مغنیه)
نـام پـدر :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
تـاریخ تـولـد :
۱۹۶۱/۰۴/۰۶(میلادی)
مـحل تـولـد :
الغبیری
سـن :
۵۹سال
دیـن و مـذهب :
اسلام شیعه
وضـعیت تاهل :
متاهل
شـغل :
از فرماندهان حزب الله
مـلّیـت :
لبنانی
دسـته اعـزامـی :
حزب الله
مسئولیت نظـامی :
مشاور سیدحسن نصرالله
مسئولیت عملیات نظامی مقاومت
درجـه نظـامی :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
تـحصیـلات :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
https://eitaa.com/refigh_shahid1
🌹جـزئیات شـهادت🌹
تـاریخ شـهادت :
۱۰می۲۰۱۶
۱۳۹۵/۲/۲۲
کـشور شـهادت :
سوریه
مـحل شـهادت :
فرودگاه دمشق
عـملیـات :
حمله توپخانه ای
نـحوه شـهادت :
در اثر یک انفجار در نزدیکی فرودگاه دمشق به شهادت نائل آمد.
https://eitaa.com/refigh_shahid1
⚫️اطـلاعات مـزار⚫️
مـحل مـزار:
گلزار شهدای بیروت
وضـعیت پـیکر :
مـشـخـص
موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا
قـطعـه :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
ردیـف :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
شـماره :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
https://eitaa.com/refigh_shahid1
پنجشنبه ها گلزار شهدا میرے آیا..؟
دل مادراے شهید خوشحال میشه ها..؛
تنبلے نڪنی(:
#گُـمـنـٰامـ_نِـوِشـتـ
•|التماس دعا|•
https://eitaa.com/refigh_shahid1
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️
⚫️🔸⚫️ 🔸
🔸⚫️ 💠 💠 ⚫️
⚫️ 💠 🌹 🔸
🔸 🌹 💠 ⚫️
⚫️ 💠 💠 ⚫️🔸
🔸 ⚫️ 🔸⚫️
⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸⚫️💠
#ذاکربااخلاص
#شهیدمدافع_حرم
#حسین_معزغلامی
دوسال پیش شب پنجم محرم بود حسین گفت میای بریم هیات ؟ دعوتم کردن باید برم بخونم
گفتم بریم
با خودم فک کردم شاید یه هیات بزرگ و معروفیه که یه شب محرم رو وقت میذاره و میره اونجا ..
وقتی رسیدیم جلوی هیات به ما گفتن هنوز شروع نشده
حسین گفت مشکلی نداره ما منتظر میمونیم تا شروع شه ...
نیم ساعتی تو ماشین نشستیم و حسین شعرهاشو ورق میزد و تمرین میکرد ...
وقتی داخل هیات شدیم جا خوردم ، دیدم کلا سه چهار نفر نشستن و یک نفر مشغول قران خوندنه ...
بعد از قرائت قران حسین رفت و شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا و روضه ...
چشم هاشو بسته بود و میخوند به جمعیت و ... هم هیچ کاری نداشت
برگشتنی گفتم حاج حسین شما میدونستی اینجا انقد خلوته ؟
گفت بله من هرسال قول دادم یه شب بیام اینجا روضه بخونم ..
گاهی تو این مجالس خلوت که معروفم نیستن یه عنایاتی به آدم میشه که هیچ جا همچین چیزی پیدا نمیشه ..
💠⚫️🔸⚫️🔸⚫️🔸
⚫️🔸⚫️
🔸⚫️💠💠
⚫️ 💠🌹
🔸
https://eitaa.com/refigh_shahid1