ولی یکم دور تر از ظریح تو یه گوشه نشسته بودم هی داشتم اشک میریختم
خودمم نمیدونم چطوری این همه اشک ریختم..
کیسه اشکم خشک شد اصلا..
گفتم من میرم ان شاءالله و انگشترام و تسبیحم رو تبرک میکنم یه یا رقیه گفتم و رفتم
باور نمیکنید بخدا رفتم به جمعیت که نزدیک شدم..
یه نفر با پالتو سیاه اومد راه رو برام باز کرد...😭
نزدیک سه متر من یه لحظه واقعا باور نشد دیدم ظریح تو بغلمه...
سرم رو آوردم بالا دیدم شهید حجت الله رحیمی..
بخدا یادم میاد گفت خوبه؟
بسه؟
دوست نداری بیشتر باشی؟؟؟