#وصیت_نامه
وصیت نامه پر از زحمات
مختصر عرض که برای شما زحمات زیادی دارد
سلام علیکم خدمت خوانندگان این متن
اولازهمه اینکه بنده برای جهاد حرکت کردم و اگر در حین کار خداوند منت نهاد و سطح توفیق حقیر را بالا برد و ان شاء الله از من در مورد شهادت پرسید و به اذن خودش لبیک گفتم از شما درخواست دارم اولازهمه اگر پیگیری بازگشت یعنی اگر جسمی از گناه لبریز برگشت او را به حرم اباالجواد (ع) حضرت علی بن موسیالرضا (ع) ببرید و طواف دهید طوری که پیکر ضریح را ببیند.
دوم اینکه حقیر را با لباس پاکیزه سبز پاسداری که دارم دفن کنید اگر شد بدون غسل.
سوم اینکه محل دفن و مدفن حقیر پشت سر و پهلوی شهید رسول خلیلی باشد اگر شد در باغچه کناری چسبیده به رسول. این را به مسئولین بگویید که اگر مخالفت کنند حلال نمیکنم اگر نشد پشت رسول در وسط راه که زیر پای زائران شهدا و رسول باشم طوری که مزارم با زمین همسطح باشد امیدوارم که میسر باشد.
https://eitaa.com/refigh_shahid1
وصیت نامه
شهید مدافع حرم نوید صفری❣
https://eitaa.com/refigh_shahid1
#شهید_سید_سجاد_خلیلی
شهید مدافع حرم
نــام :
سید سجاد
نـام خـانوادگـی :
خلیلی
نـام پـدر :
سید احمد
تـاریخ تـولـد :
۱۳۷۰/۹/۱۵
مـحل تـولـد :
روستای بتکازین شهرستان بهشهر استان مازندارن
سـن :
۲۵سال
دیـن و مـذهب :
اسلام شیعه
وضـعیت تاهل :
مجرد
شـغل :
تکاور پاسدار
مـلّیـت :
ایرانی
دسـته اعـزامـی :
لشکر۲۵ کربلا،گردان صابرین
مسئولیت نظـامی :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
درجـه نظـامی :
تکاور نیرو ویژه صایرین
تـحصیـلات :
فوق دیپلم از دانشگاه امام حسین و لیسانس از دانشگاه نیرو زمینی اصفهان
https://eitaa.com/refigh_shahid1
🌹جـزئیات شـهادت🌹
تـاریخ شـهادت :
۱۳۹۵/۱/۲۱
کـشور شـهادت :
سوریه
مـحل شـهادت :
سوریه-خانطومان
عـملیـات :
آزاد سازی خانطومان
نـحوه شـهادت :
دو نفر از همرزمان شهید سجاد خلیلی زخمی شده بودند و سید سجاد برای کمک به آنها میرود و از ناحیه پهلو دچار جراحت شدید می شود و بدست داعشی های ملعون اسیر میشود بعد از آن شهید خلیلی به مدت ۲ سال مفقودالاثر میشود و در روز عید سعید غدیر، عید ویژه تکریم سادات، خبر بازگشت دو شهید از سلاله سادات #شهید_سیدجلال_حبیب_الله_پور و #شهید_سیدسجاد_خلیلی داده شد و
پس از مدتها فراق و انتظار ، چشمان خانواده های منتظر روشن شد..
یوسف گمگشته مازندران در تاریخ ۲۱ شهریور ۱۳۹۷ تشییع و به خاک سپرده شد..🌹🍃🌹
https://eitaa.com/refigh_shahid1
⚫️اطـلاعات مـزار⚫️
مـحل مـزار :
گلزار شهدای شهرستان بهشهر
وضـعیت پـیکر :
مـشـخـص
موقـعیت مـزاردر گـلزار شـهدا
شهيد سيد سجاد خليلى در تاريخ پانزدهم آذر 1370 در خانواده اى مذهبى و انقلابى در روستای «متکازین» از توابع شهرستان بهشهر،استان مازندران ديده به جهان گشود. پدرش سيد احمد و مادرش سيده زهرا نام داشت. سيد سجاد در 1 آبان ماه سال 1389 وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامى شد و به عضويت سپاه درآمد. سيد سجاد با اينكه سن كمى داشت ولى مردى دلير و شجاع بود.
براى دومین بار به سوريه اعزام مى شود كه در حين عملياتى ويژه در منطقه (120)، در درگیری با داعش در جنوب سوریه در تاریخ 21 فروردین 1395 مفقودالاثر مى شود. همرزمانش از نحوه ى شهادت سيد سجاد اينگونه مى گويند كه دو نفر از همرزمان سيد سجاد زخمى شده بودند و سيد سجاد براى نجات آنها ميرود كه از ناحيه پهلو دچار جراحت شديد مى شود و به دست داعش هاى ملعون اسير مى شود و مفقودالاثر مى شود.
در اعياد مبارك بزرگ قربان تا غدير در سال 97 هديه الهى به مردم شريف مازندران اينگونه رقم خورد كه پيكر شهيد «سيد سجاد خليلى» به همراه پيكر سردار شهيد «سيد جلال حبيب الله پور» پس از گذشت چند سال دورى و چشم انتظارى شناسايى شد و پس از طى مراحل مختلف آزمايشات متعدد؛ ابدان مطهرشان ثبت و پس از انجام سير مراحل ادارى، به ميهن اسلامى انتقال داده شد.
https://eitaa.com/refigh_shahid1
#وصیت_نامه
#شهید_سید_سجاد_خلیلی
بسم رب الشهدا و الصديقين
سپاس خداوند كريم را كه با وجود گناهان بسيار دوباره اين عمر رو سياه را براى دفاع از حرم همه خانم زينب(س) انتخاب نمود و خداوند بارى تعالى را بابت اين سعادت شاكرم.
پدر و مادر گرامى؛
باور كنيد نمى دانستم اعزان داريم والا حتماً شما را مطلع مى كردم و از شما حلاليت مى طلبيدم پس ببخشيدم.
اميدوارم كه اگر سعادت شهادت نصيب من شد بر اين امر الهى صبر كنيد همچون حضرت ام البنين(س) و بدانيد محتاج دعاى خيرتان هستم.
برادران عزيزم؛
ان شاءالله در خط ولايت بمانيد و راه نا تمام مرا ادامه دهيد. ان شاءالله شما هم زندگى دنيوى و اخروى با سعادت داشته باشيد.
دوستان گرامى؛
بدانيد روزگار خود را آرايش به زيور هاى دنيوى مى كند و شما سعى كنيد كه فريب اين زيورهاى دنيوى را نخوريد. مردان را دعوت به حيا و بانوان را دعوت به رعايت حجاب مى كنم كه جامعه سعادتمند شود.
همكاران گرامى؛
حلال كنيد اين حقير را مخصوصاً دوست بزرگوارم برادر عمار كريمى و عزيز دلم امين نديمى.
«ما را بنويسيد فداى سر زينب(س)»
روى سنگ قبرم فقط جمله بالا را بنويسيد
1.30 بامداد 1395/1/15
سيد سجاد خليلى
https://eitaa.com/refigh_shahid1
#خاطرات_یوسف_گمگشته_مازندران
🔹"یک دوست، یک خاطره"
زمانی که وارد دانشگاه افسری شدیم دو سه ماهی طول کشید تا همه بچه های گردان رو بشناسیم .
یکی از کسانی که توجه خیلی ازبچه ها و فرماندهان گردان رو به خودش جلب کرده بود #سید_سجاد_خلیلی بود.
من همیشه به سیدسجاد و به حال خوش معنوی که داشت غبطه می خوردم...دیدنش یه جورایی حال آدم رو خوب می کرد و آدم رو به تحسین وامی داشت..
یادمه در دانشگاه افسری امام حسین (ع) یه طرح معنوی و خودسازی به اسم طرح صائمین وجود داشت که بچه های دانشگاه، روزهای دوشنبه روزه میگرفتن..
دردل شبهای سرد و استخوان سوز زمستان سیدسجاد به همراه چند نفر دیگه از بچه های گردان بیدارمی شدند و مسیر زیادی رو می رفتند..غذا بسته بندی می کردن و بچه های گردان رو اتاق به اتاق بیدارمیکردن برای صرف سحری...🌷
این شور و اشتیاق سجاد و دوستانش در بسته بندی غذا، درسرمای زمستونی ومسافت زیادی رو رفتن و بیدارکردن بچه ها و ..جمع کردن زباله ها و برگزاری نماز جماعت و...همه و همه منو به این مطلب می رسوند که چقدر از هرلحظه عمرشون برای خدمت به خلق و بندگی و لذت معنوی استفاده می کنن ..
و بیچاره ما که تنها نظاره گر بودیم و حسرت می خوردیم..
جالب این که صبح هم از همه سرحال تر و شاداب تر بیدار میشدن...واقعا امثال سیدسجاد شایسته شهادت بودن و زندگی شهدایی داشتن..🌷
خاطره از آقای جهانگیرآشنا
https://eitaa.com/refigh_shahid1
سفر اول پسرم ؛ سیدسجادم..
چند روزی بود می خواست یه چیزی بگه..
آروم و قرار نداشت ؛ نمی دونست چطور بگه...
چند باری گفت: می خوام برم سوریه . گفتم: نرو مامان تازه از ماموریت برگشتی.
دید که خیلی مخالفم بهم گفت مامان پس چرا مسجد میری ؟ برای حضرت زینب (س) و امام حسین (ع)سینه میزنی ؟
الان حضرت زینب، به ما احتیاج داره ، دوست داری مقبره شو خراب کنن ؟
اگر دوست داری من نمیرم. وقتی اسم حضرت زینب رو می آورد ناخوداگاه قانع شدم و دیگه حرفی نمی زدم.
یه شب دیدم یه چیزی میخواد بگه .من و پدر و برادرش نشسته بودیم، پدرش شب بخیر گفت و داشت میرفت بخوابه که سجاد گفت: بابا !
من فردا می خوام برم ماموریت ..
پدرش گفت :کجا؟ گفت: بندرعباس.
پدرش با تعجب پرسید، چه ماموریتی ؟ گفت طرح اربعین هست و ما هم می خواهیم بریم اونجا..
یه کم با خودش کلنجار رفت کمی صبر کردو گفت میخوایم بریم سوریه .
پدرش گفت: در پناه خدا ..🌷
حضرت زینب (س) پشت و پناهت باشه.
من حالم یه طوری شد به سیدسجاد گفتم: مگه بهت نگفته بودم نرو مادر.
گفت: مامان منم اون روزبه شما توضیح دادم اوضاع رو...
دیدم از یه طرف حضرت زینب ..و خواسته قلبی پسرم جلوم هست و نتونستم مانعش بشم و دل پسرم و بشکنم..
با التماس گفتم پس سجاد به شرطی که اونجا رفتی هر روز به من زنگ بزنی .
ازینکه دیده بود بالاخره رضایتمو گرفت برق شادی تو چشماش موج زد و باخوشحالی گفت: چشم؛ هر روز زنگ میزنم مامان؛ شما فقط اجازه بده من برم. 🌷
گفتم :باشه پسرم برو..در پناه خدا .
من تو رو سپردم به حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س).🌷
فردا صبح خودم بدرقه ش کردم و.. رفت.🍃
آب و ریحان پشت پای چشمهایت ریختم
بر نگشتن از سفر رسم مسافرها نبود
خبر داشت که اگه بدقولی کنه و روزی زنگ نزنه چه دلشوره هایی میاد سراغم هر شب به من زنگ میزد ..
اگر یک شب نمی تونست فرداش زنگ میزد...
🌸ادامه دارد...
( 1 )
https://eitaa.com/refigh_shahid1
#سیره_شهدا
((شهید حسن باقری))
داخل که شدیم، دیدم بسیجی جوانی توی ستاد فرماندهی نشسته.
گفتم: بچه بلند شو برو بیرون. الان اینجا جلسه است.
یکی از کسانی که اونجا بود، سرش را به گوشم نزدیک کرد و گفت: این بچه، فرماندهی گردان تخریبه!!
https://eitaa.com/refigh_shahid1