#مکارم_اخلاق
سفارشات امام صادق علیه اسلام به عنوان بصری:
کسى که به تو گفت: اگر یکى بگویى، ده جواب خواهى شنید،
به او بگو: اگر ده تا هم بگویى، یک پاسخ از من نخواهى شنید!
(یعنی در مقابل تند گویی ها هیچ مگو!)
✍🏻برگرفته از حدیث عنوان بصری
@refigh_shahid1
در عشق اگرچه منزل آخر
#شهادت است...
*تکلیف اول است..*شهیدانه زیستن❤️
نظرات_اعضا
#انرژی_مثبت😍
ســلامـ و خستهــ نـباشـــــید...
منـ کانالتونوــیهـ مدتـی هستــ دارمــ...
خــیلیــ اهلــ خوندنـ مطالبــاشـ نبودمــ
هراز گــاهـی بعضیـ از دلنوشتهــ هاــشو میخوندمــو دوستـــ داشتمــ...
چنبارمــ خاستمــ کانالوـ پـــاکـ کنمــ ولیـ نمیدونمــ چراـ دلمــ نـــیومدـ ....
اینـ دلنوشتهـ های ساعتـ دوازدهـ رو همـ نمیخوندمــ...
تااینکهـ دلنوشتهـ پـــریــشبتونوـ دربارهـ خـــــــداا رو خوندمـ
نمــیدونمـ چراااـ ولـــــــی باید بهتونـ میگفتمــ واقعــــا حرفاــیی کهـ زدید شایدـ خیلــی تکراریـ بودددددد
ولــــــــــــــی اینـجور حرفـــ زدنـــ یهــ تلنگــــــــــــــــــــــــــــــــــر خیلیـــ اساسیـ بووووووود خــصوصـــا بهــ منـــــ
خــیلیــ بهـ نظرــــــــمـ اونــ حرفااااااا قابلـ تاملــــ بووود....
مــیخاسمــ یهـ تـــشکر بکنمـــ بهـ خـــاطر اینـ کانالــ آموزندتونــ ....
کهـ میدونمــ خیلیـــ میتونهـــ تاثــــــــــــیر بزارهـ...
وظیفتونوــ سنگـــــــــــــینـ تر میکنهــ یعنـــی یهــ جورااااییــ کارتونــ تبلیغـــهـ ...
وـ مــیدونمــ حتمــاـ شهــــــــــدااااخودشونـ نظـــریـ دارندــ کهـ تونستهـ اینجوریــ رو مخاطبـــ تاثــــــــــیر بزارهــ....
ازتونــ یهــ خاهـــشیـ دارمــ خــیـــــــــــلی بیشتـــر دربارهـ امامـ زمانـ صحبتــ کنـــیدـ کهـ هرچــقدرمــ دربارهـ امامــ زمانـ صحبتــ کنــید بازمـــــــ کمـــــــــــهـــ....
چونـــــ میدونمـ حرفاتونـ رو مخاطباتونــ اثــر گزارهـــ....
حــــــتیـ شدهـ در حـــد تلنگــــر آدمـ رو یهـ خوردهـ بهـ فـــــــــکر میندازهـ ...
بازمــ ممنونـــ...
ببخـــشید زیاد صحبت کردمــ ولـی باید نظــرموـ میــگفتمــ تا بدونــیدـ کانالتونــ واقعاـــ خوبهـ....
از آدمهای مذهبی نما خیلی بترسید!!
آنان به درجه ای رسیده اند که؛
مطمئن هستندهرکاری بکننداشکالی نداره
چون فکرمی کنند
با عبادت کردن جبرانش می کنند!!
@refigh_shahid1
#چالشداریم😍🎈
یکسری نامه بدستم رسیده💌محرمانه🖇
📌از طرف : صاحبالزمانعج
برای دریافت نامه مخصوص خودتون ✨یکی از عدد های ۱تا ۱۰ را ارسال کنید به 👇👇
📫 @kharabeh_sham_315
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
#چالشداریم😍🎈 یکسری نامه بدستم رسیده💌محرمانه🖇 📌از طرف : صاحبالزمانعج برای دریافت نامه مخصوص خودتو
پشیمون نمیشد..
انگار واقعا برا خودتون گفته حتما امتحان کنید..
@Panahian_ir1_4434948.mp3
زمان:
حجم:
1.21M
🎵چطور محبتمون نسبت به امام زمان(عج) رو بیشتر کنیم؟
#کلیپ_صوتی
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
#قسمت چهل و هشتم داستان دنباله دار نسل سوخته: مهمان خدا چقدر به اذان مونده بود ... نمی دونم ... اما
#قسمت پنجاهم داستان دنباله دار نسل سوخته: دعایم کن
با شنیدن این جمله حسابی جا خوردم ... همین طور مات و مبهوت چند لحظه بهش نگاه کردم ... با تکرار جمله اش به خودم اومدم ....
تلویزیون رو خاموش کردم و نشستم پایین تخت ... هنوز بسم الله رو نگفته بودم که ...
- پسرم ... این شب ها ... شب استجابت دعاست ... اما یه وقتی دعات رو واسه من حروم نکنی مادر ... من عمرم رو کردم ... ثمره اش رو هم دیدم ... عمرم بی برکت نبود ... ثمره عمرم ... میوه دلم اینجا نشسته ...
گریه ام گرفت ...
- توی این شب ها ... از خدا چیزهای بزرگ بخواه ... من امشب از خدا فقط یه چیز می خوام ... من ازت راضیم ... از خدا می خوام ... خدا هم ازت راضی باشه ...
پسرم یه طوری زندگی کن ... خدا همیشه ازت راضی باشه... من نباشم ... اون دنیا هم واست دعا می کنم ... دعات می کنم ... همون طور که پدربزرگت سرباز اسلام بود ... تو هم سرباز امام زمان بشی ... حتی اگر مرده بودی ... خدا برت گردونه ...
دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم ... همون طور روی زمین ... با دست ... چشم هام رو گرفته بودم ... و گریه می کردم ... نیمه جوشن ... ضعف به بی بی غلبه کرد و خوابش برد ... اما اون شب ... خواب به چشم های من حروم شده بود ... و فکر می کردم ...
در برابر چه بها و و تلاش اندکی ... در چنین شب عظیمی ... از دهان یه پیرزن سید ... با اون همه درد ... توی شرایطی که نزدیک ترین حال به خداست ... توی آخرین شب قدر زندگیش... چنین دعای عظیمی نصیبم شده بود ...
- خدایا ... من لایق چنین دعایی نبودم ... ولی مادربزرگ سیدم ... با دهانی در حقم دعا کرد ... که دائم الصلواته ... اونقدر که توی خواب هم ... لب هاش به صلوات، حرکت می کنه ... خدایا ... من رو لایق این دعا قرار بده ...
🍃🌹 @refigh_shahid1🍃
#قسمت پنجاه و یکم داستان دنباله دار نسل سوخته: برکت
با وجود فشار زیاد نگهداری و مراقبت از بی بی ... معدلم بالای هجده شده بود ... پسر خاله ام باورش نمی شد ... خودش رو می کشت که ...
- جان ما چطوری تقلب کردی که همه نمراتت بالاست؟ ...
اونقدر اصرار می کرد که ... منی که اهل قسم خوردن نبودم... کم کم داشتم مجبور به قسم خوردن می شدم ... دیگه اسم تقلب رو می آورد یا سوال می کرد ... رگ های صورتم که هیچ ... رگ های چشم هام هم بیرون می زد ...
ولی از حق نگذریم ... خودمم نمی دونستم چطور معدلم بالای هجده شده بود ... سوالی رو بی جواب نگذاشته بودم... اما با درس خوندن توی اون شرایط ... بین خواب و بیداری خودم ... و درد کشیدن ها و خواب های کوتاه مادربزرگ ... چرت زدن های سر کلاس ... جز لطف و عنایت خدا ... هیچ دلیل دیگه ای برای اون معدل نمی دیدم ... خدا به ذهن و حافظه ام برکت داده بود ...
دو ماه آخر ... دیگه مراقبت های شیفتی و پاره وقت ... و کمک بقیه فایده نداشت ...
اون روز صبح ... روزی بود که همسایه مون برای نگهداری مادربزرگ اومد ... تا من برم مدرسه ... اما دیگه اینطوری نمی شد ادامه داد ... نمی تونستم از بقیه بخوام لباس ها و ملحفه ها رو بشورن ... آب بکشن و بلافاصله خشک کنن ...
تصمیمم رو قاطع گرفته بودم ... زنگ کلاس رو زدن ... اما من به جای رفتن سر کلاس ... بعد از خالی شدن دفتر ... رفتم اونجا ... رفتم داخل و حرفم رو زدم ...
- آقای مدیر ... من دیگه نمی تونم بیام مدرسه ... حال مادربزرگم اصلا خوب نیست ... با وجود اینکه داییم، نیروی کمکی استخدام کرده ... دیگه اینطوری نمیشه ازش پرستاری کرد ... اگه راهی داره ... این مدت رو نیام ... و الا امسال ترک تحصیل می کنم ...
اصرارها و حرف های مدیر ... هیچ کدوم فایده نداشت ... من محکم تر از این حرف ها بودم ... و هیچ تصمیمی رو هم بدون فکر و محاسبه نمی گرفتم ... در نهایت قرار شد ... من، این چند ماه آخر رو خودم توی خونه درس بخونم ...
🍃🌹 @refigh_shahid1🌹🍃