سلام خدمت همه اعضای عزیز
ما ان شاءالله هر روز عصر معرفی یک شهید رو داریم..
ان شاءالله که بتونید استفاده کافی و وافی رو از معرفی شهدا ببرید..🌹
#شهید_مسعود_عسگری
#شهید_مدافع_حرم
نــام :
مسعود
نـام خـانوادگـی :
عسگری
نـام پـدر :
صفدر
تـاریخ تـولـد :
۱۳۶۹/۶/۸
مـحل تـولـد :
تهران
سـن :
۲۵ سـال
دیـن و مـذهب :
اسلام شیعه
وضـعیت تاهل :
مجرد
شـغل :
خلبان پاسدار
مـلّیـت :
ایرانی
دسـته اعـزامـی :
یگان فاتحین
مسئولیت نظـامی :
در رزم: فرمانده دسته تکاوران
سمت سازمانی: خلبان هواپیمای شناسایی و پشتیبانی
درجـه نظـامی :
اطلاعاتی موجود نیست..
تـحصیـلات :
رشته الکترونیک و حقوق
@refigh_shahid1
🌹جـزئیات شـهادت🌹
تـاریخ شـهادت :
۱۳۹۴/۸/۲۱
کـشور شـهادت :
سوریه
مـحل شـهادت :
شهر العیس استان حلب..
عـملیـات :
طی یک عملیات شهر الحاضر توسط رزمندگان گردان خط شکن حیدر کرار فتح شد و ما مشغول تثبیت مواضع و گشت زنی داخل شهر بودیم که خبر رسید دشمن پاتک زده و باید به شهر العیس میرسیدیم
نحوه شهادت :
نزدیک غروب آفتاب بود که بعد از هماهنگی و طبق دستورات ابلاغ شده وارد شهر العیس شدیم.
در ورودی شهر وقتی ستون وارد شهر شد در یک درگیری نزدیک و نابرابر با اصابت مستقیم تیر توپ ۲۳ میلی متری ، چهار نفر از بسیجیان گردان حیدر کرار به ترتیب :
شهید مسعود عسگری(با اصابت پنج تیر)
شهید محمدرضا دهقان امیری ،
شهید سید مصطفی موسوی
شهید احمد اعطایی
در اولین شب ماه صفر۱۴۳۷ قمری به هنگام نماز مغرب
با خون خود وضو گرفتند و به دیدار اربابشان حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام شتافتند.
@refigh_shahid1
🖤اطـلاعات مـزار🖤
مـحل مـزار :
بهشت زهرا(س) استان تهران
وضـعیت پـیکر :
مـشـخـص
موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا
قـطعـه :
۲۶
ردیـف :
۷۹
شـماره :
۱۹
@refigh_shahid1
صفات بارز اخلاقی:
انجام کارها با ایمان و اعتقاد ، مومن ، متعهد و متخصص ، #ولایت_مدار زرنگ ، باهوش ، کنجکاو ، خوش رو ،شوخ طبع ، ورزشکار ، شجاع ، کم حرف و بی ادعا ، صبور ، آرام ، متبسم ، شاد ، بسیجی فعال ، با اخلاص و در یک کلام سرباز امام خامنه ای..
@refigh_shahid1
#شهید_مسعود_عسگری
✅ فعالیت ها، آموزش ها و مهارت ها :
▫️استاد خلبان هواپیمای فوق سبک
▫️استاد کار و نجات در ارتفاع
▫️غواص سه ستاره بین المللی
▫️صخره نورد
▫️چترباز سقوط آزاد
▫️خلبان پاراگلایدر
▫️ورزش های رزمی(کیک بوکسینک، هاپکیدو، پارکو)
▫️آموزش دیده دوره های اسکورت
▫️رهایی گروگان
▫️تک تیرانداز
▫️حفاظت شخصیت
▫️عملیات ویژه
▫️مهارت در انجام حرکات آکروباتیک با دوچرخه
▫️راننده حرفه ای انواع موتور سیکلت و خودرو
▫️رزم در محیط های ویژه
▫️مهندسی تخریب
▫️جنگ شهری
▫️محافظ دانشمندان هسته ای
▫️مدیر آموزش شرکت خصوصی کار دراتفاع
شهید عسگری رشته خلبانی فوق سبک را به طور حرفه ای دنبال می کرده و در اکثر رشته های ذکر شده مدارج عالی را کسب نمود.
@refigh_shahid1
#خاطرات
#شهید_مسعود_عسگری
مسعود خیلی زرنگ و باهوش بود گاهی کنجکاویهای زیادی به خرج میداد که همه را نگران میکرد. در بچگی دوبار برق او را گرفت یک بار سیم کاملا لخت و بدون محافظی را برداشته بود و در این حالی بود که هنوز دو سالش تمام نمیشد. این سیم لخت را کاملا در پریز فرو برد اما فقط کف دستش کمی سوخت. یعنی این بچه از اول ذخیره خود خدا بود نیامده بود که الکی از دست برود. یک بار هم من خواب بودم و مسعود یکی از قیچیهای کوچکی که داشتیم را در پریز فرو برده بود و دیدم یک چیزی بالای سر من به دیوار کوبیده شده چشمم را باز کردم دیدم مسعود است. قیچی کاملا در هم فرو رفته بود اما مسعود کاملا سالم بود.
@refigh_shahid1
#خاطرات
#شهید_مسعود_عسگری
چهار ساله بودکه ما به تهران آمده بودیم. میخواستیم جایی برویم پدرش او را در ماشین گذاشته بود و حواسش نبود نباید بچه را تنها در ماشین بگذارد یکهو دیدیم همسایه دارد صدا میزند. گفت بچهتان ماشین را راه انداخته است آن طرف خیابان یک نانوایی بود که پر از جمعیت بود اگر ماشین مستقیم میرفت کلی در جمعیت تلفات میداد. بچه ماشین را روشن کرده بود چشمش هم که نمیدید میگفت «رانندگی را پیچاندم رفت». خدا را شکر آن موقع هیچ ماشینی نیامده بود تا به این ماشین بزند. ماشین داخل جوی آب افتاده بود اگر از روی پل رد میشد به جمیعت جلوی نانوایی حتما صدمه زیادی وارد میکرد. همه اینها نشانه بود یعنی اگر خدا بخواهد یکی را نگه دارد او را از هر نوع بلایی حفظ میکند الحمدلله وقتی بزرگ شد، با افتخار از این دنیا رفت. خدایی نکرده آن موقع اگر او را از دست میدادیم تا عمر داشتیم میسوختیم اما الان هم خدا را شکر و هم به شهادتش افتخار میکنیم.
#شهید_مسعود_عسگری
#خاطرات
بار اول که به سوریه رفت قبل از عید بود و اصلا به ما چیزی نگفت.
دو شب نبود بعدش برگشت. شکلات سوریهای برایمان آورده بود گفتم کجا بودی گفت جایی کار داشتیم.گفتم
مسعود من هم مثل خودت میفهمم. گفت مادر فقط به کسی نگو.
من هم برای اینکه کسی متوجه نشود نوار عربی دور شکلاتها را باز کردم تا اگر اقوام از آن خوردند متوجه نشوند از کجا آمده است.
سری دوم که هم رفت گفت «مادر یک ماه و نیم ماموریت داریم» گفتم کجا؟ گفت نمیتوانم بگویم فقط بدان زیارت است.
رفت و یک هفتهای برگشت. گفتم چه شد برگشتی تو که گفتی یک ماهه دیگر میآیی. گفت گاهی فرصتی میشود که برگردیم. سر بزنیم.
چند ساعتی میماند و دوباره میرفت. بار دوم باز هم گفت یک ماه دیر میآیم اما دوباره یک هفته بعد برگشت.
هربار که میخواست برود همین را میگفت که تا یک ماه دیگر برنمیگردم.
اما سری آخر گفت این بار توقع نداشته باش برگردم منتظرم نباش دیگر واقعا یک ماه طول میکشد. گفتم باشد قبول.
گفت تا وقتی اسم مرا از رسانه یا تلویزیونی نگفتهاند به هیچکس نگو که من کجا رفتهام. حتی به پدر و برادر و خواهرش هم هیچ چیز نگفتم.
@refigh_shahid1
#خاطرات
#شهید_مسعود_عسگری
قبل ازعملیات باهم قرار گذاشته بودیم که اگر شهید یامجروح شدیم وسائل مهم مثل بی سیم، جی پی اس همدیگروبرداریم، همینطور ساعت ها و انگشترامون، ازهمه مهمتر انگشترها بود.
وقتی بانگ توپ بیست و سه بلندشد و مسعود وهمرزم هاش روی زمین افتادن،رسیدم بالاسرش بی سیم و جی پی اسش رو برداشتم مسعود رو کشیدم عقب و سوار بر ماشین به سمت درمانگاه، تو درمانگاه صحرایی اشک تو چشمام جمع شد و یاد حرفمون افتادم.
خواستم انگشترو دربیارم انگشت رو.کمی حرکت دادم اما دلم نیومد،انگشت ها دستان و بدن مسعود پراز ترکش بود دلم نیومد انگشتر رو از روی زخم ها به زور دربیارم،دوباره سواربرماشین بعدی به سمت عقبه و قسمت شهدا برگشتیم
خیلی پیگیر انگشترمسعود بودم، با دعوا وارد قسمت شهدا شدم و از مسئولش پرسیدم گفت نگران نباش میرسه دست صاحبش. وقتی به ایران امدیم و انگشتر رو دست مادرشون دیدم دلم اروم گرفت.
راوی:همرزم شهید مسعود عسگری
شهادت:۹۴
@refigh_shahid1