eitaa logo
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
432 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
345 ویدیو
55 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 خاطرات شهید 📖 🌾 شهیده صدیقه رودباری🌾 بخش هایی از کتاب "راز یاس های کبود" 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 زهرا دوستش به مژگان که دیروز غایب بود میگفت: همه جمع شده بودیم وسط حیاط مدرسه و شعار می دادیم. داشتیم آماده می شدیم که بریم: علم و صنعت، قرار بود از اونجا با بقیه بریم.جلوی دانشگاه تهران، هیمن که شعارها را تمرین می کردیم... مژگان وسط حرفش دوید و گفت: صدیقه هم بود؟ صدیقه رودباری. زهرا گفت: اصلاً سردسته اون بود. اون شعار می داد و ما تکرار می کردیم بایا مدرسه که دم در کشیلک می داد، گفت: یه ماشین از گاردهیا ها به طرف مدرسه اومدن، اما صدیقه ول کن نبود. یک جوری می گفت:«مرگ برشاه، بگین مرگ برشاه» که انگار شاه جلوی رویش وایساده و قراره که با شعارهای اون بمیره، دوباره بابای مدرسه به خانم ناظم گفت: بچه های مردم را جلوی تیر نبرید، گناه دارن، که صدیقه اون شعره را خوند. خلاصه همه گرم خوندن بودیم که یک سرباز اومد توی حیاط، ما را که دید، یک تیرهوایی شلیک کرد و گفت: متفرق بشین، صدیقه رفت جلو و گفت: به چه اجازه ای اومدین توی مدرسه؟ سرباز گفت: خمینی «حضرت امام رحمة الله علیه» نظم مدرسه را بهم زده، برید سر کلاس بجای این چرت و پرت گفتنها. صدیقه هم نمی دونم با چه جرأتی خوابوند توی گوش سربازه. مژگان گفت: صدیقه جان و روحش حضرت امام خمینیه. هر کی به امام چیزی بگه، صدیقه انگار دیوونه می شه. بعد چی شد؟ زهرا گفت: خلاصه خانم ناظم که دید اوضاع بد شده گفت: شعار بدیم. ارتش برادر ماست خمینی رهبر ماست گاردی هم که حسابی خیط شده بود رفت بیرون. صدیقه وایستاده بود و یه دفعه داد زد، روح منی خمینی بت شکنی خمینی چشمت روز بد نبینه، همه سربازا ریختن تو مدرسه، فرمانده شون به خانم ناظم گفت: ما فقط اون دانش آموز خرابکار را می خواهیم، دستور برهم زدن نظم مدرسه و فعالیت شما را نداریم، بچه ها بی مقدمه ریختن جلو، گفتن همه ما مثل اون هستیم. خانم مدیر و بعضی از معلمها هم اومدن جلو، گفتن ما و بقیه کارکنان مدرسه هم هستیم، کار صدیقه به همه دل و جرأت داد. صدیقه مدرسه را زنده کرد. از شجاعت صدیقه آنها هم دُمشان را گذاشتند روی کولشان و رفتند. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 صدیقه امتحانهای خرداد را که تمام کرد، دیگر تاب ماندن نداشت. رفت... صبح گرمی بود، میانه تابستان. صدای اذان در اتاقها و در حیاط و در جای خالی صدیقه پیچید. مریم چشمهایش را باز کرد و رو به مادر گفت: مامان خواب آبجی صدیق را دیدم. مادر چشمش را به مهر جانمازش دوخته بود به آب حوض دوست و گفت: خیره انشاءالله، حالا پاشو نمازت را بخوان، الآن دیگه قضا می شه، پاشو، پاشو. مریم اما نگران خواهر بود، کاش صدیقه زودتر می آمد این بار چه رفتنش طولانی بود. کاش اصلاً نمی رفت. کاش... خدایا! صدیقه را، همه پاسداران را، رزمندگان را در پناه خودت داشته باش. هیچ چیز مثل نوشته های خود صدیقه مایه آرامش نبود. صدیقه در دفتر یادداشتش نوشته بود:«خدایا به مادران در راه نشسته، به پدران رخ، زغم چروکیده، به یاران همسنگر، به قلم که می نویسد به شب که می آید، به سحر که از دل سیاه این شب تیره راه روشنی را طی می کند، به خوبیها و، قسم ات می دهم که پاسداران ما را نگه داری و صبر و شکیبایی و ایمان، دشمنان ما رارو سیاهی عطا کنی.» مریم نشسته بود و زمزمه های صدیقه را تکرار می کرد. مادر به مریم گفت: دعای بعد از نماز می خوانی؟ مریم دفتر صدیقه را بست و گفت: خوابش را دیدم، دلواپسم. مادر گفت: انشاءالله خیره، چی دیدی. مریم گفت: خواب دیدم، عده ای دور هم نشسته اند، همه از بزرگانند، آدمهای مهمی اند، نورانی اند، نمی دانم کی هستند، اما می دانم جمع با اهمیتی هستن، من از پشت در می بینم، یکی از بین اون جمع بلند شد. گفتن، آقا امام الزمان هستند. دست صدیقه را گرفت و انگار از در، از دیوار، رد شدند و به آسمان رفتند. نمی دانم واقعاً آقا صدیقه را انتخاب کردن؟ صدیقه انتخاب شده خداست؟ 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 یک هفته از تلفن صدیقه به خانواده اش می گذشت. دلها بیقراره آمدنش بود. دوستش هم خواب دیده بود که صدیقه در خواب می گوید:«مبادا از جنازه ام عکس بگیرید راضی نیستم به جای اون نوشته هام را چاپ کنید. آخر مرداد بود، آخرین افطار رمضان را می خوردند. صدیقه بعد از سحری مختصری که خورده بود تا موقع افطار سخت مشغول به کار بود. تنها در سلام نماز ظهر و عصرش فرصت پیدا کرده بود، لحظه ای آرام بگیرد. کلاس قرآنی که آن روز داشت، شلوغترین کلاسش، در مدتی بود که در بانه اقامت داشت. صدیقه افطارش را با نمک باز کرده بود قیافه اش بنظر بقیه بچه ها یکجوری خاصی شده بود. آن روز آرامتر از روزهای قبل بود. قصد کرد که اول نماز بخواند بعد چیزی بخورد از جا به قصد وضو بلند شد که تیری از تفنگ منافقی، جان ۱۹ ساله اش را از ما گرفت.» 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 ⚜ @refigh_shahid1
🖼عکس هایی از شهیده صدیقه رودباری در طول حیات ایشان ⚜ @refigh_shahid1 ⚜
هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کردید، آن‌ها شما را نزد سیدالشهدا(ع) یاد می‌کنند.📿 ⚜ @refigh_shahid1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
➰معرفی شهید📿📜 🌱 شهید علی اکبر شیرودی🌱 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🔸نــام: علی اکبر 🔹نـام خـانوادگـی : شیرودی 🔸نـام پـدر : اسدالله قربان 🔹تـاریخ تـولـد : ۱۳۳۴/۱۰/۲۵ 🔸مـحل تـولـد : تنکابن مازندران 🔹سـن : ۲۶ 🔸دیـن و مـذهب : اسلام شیعه 🔷وضـعیت تاهل : متاهل 🔸شـغل : سرلشگر خلبان ارتش 🔹مـلّیـت : ایرانی 🔸دسته اعزامی: ارتش 🔹مسئولیت نظامی: خلبان نیرو هوایی ارتش 🔸درجـه نظامی: سرلشگر 🔹تـحصیـلات : دیپلم ⚜ @refigh_shahid1
🌹 جـزئیات شـهادت 🌹 ● شهید علی اکبر شیرودی ● 〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🔶تـاریخ شـهادت : ۱۳۶۰/۲/۸ 🔷کـشور شـهادت : ایران 🔶مـحل شـهادت : بازی دراز، سرپل ذهاپ 🔷عـملیـات : اطلاعاتی موجود نیست 🔶نـحوه شـهادت : شیرودی پس از چند هزار مأموریت هوایی و انجام بالاترین پروازهای جنگی در دنیا و نجات یافتن از ۳۶۰ خطر مرگ سرانجام در آخرین عملیات پروازی خود (۸ اردیبهشت ۱۳۶۰) در منطقه بازی دراز، هنگامی که عراق لشکری زرهی با ۲۵۰ تانک و با پشتیبانی توپخانه و خمپاره‌انداز و چند فروند جنگنده روسی و فرانسوی، برای بازپس‌گیری ارتفاعات «بازی دراز» به سوی سرپل ذهاب گسیل داشته بود، به مقابله با آنان پرداخت و پس از انهدام چندین تانک از پشت سر مورد اصابت گلوله تانک قرار گرفت و به شهادت رسید. ⚜ @refigh_shahid1
⚫️ اطـلاعات مـزار ⚫️ 💠 شهید علی اکبر شیرودی 💠 〰〰〰〰〰〰〰〰〰 ◽️مـحل مـزار : شیرود تنکابن مازندران ◽️وضـعیت پـیکر : مشخص ◾️موقـعیت مـزاردر گـلزار شـهدا ◾️ ▫️قـطعـه : ▫️ردیـف : ▫️شـماره : اطلاعاتی موجود نیست ⚜ @refigh_shahid1
📄 وصیت نامه 📄 🖋شهید علی اکبر شیرودی: 〰〰〰〰〰〰〰〰 بخشی از وصیت نامه شهید شیرودی: هنگامی که پرواز می کنم احساس می کنم همچون عاشق به سوی معشوق خود نزدیک می شوم و در بازگشت هرچند پروازم موفقیت آمیز بوده باشد، مقداری غمگین هستم چون احساس می کنم هنوز خالص نشده ام تا به سوی خداوند برگردم. اگر برای احیای اسلام نبود، هرگز اسلحه به دست نمی گرفتم و به جبهه نمی رفتم. پیروزیهای ما مدیون دستهای غیبی خداوند است. این کشاورز زاده تنکابنی، سرباز ساده اسلام است و به هیچ یک از حزب ها و گروه ها وابسته نیست. آرزو دارم که جنگ تمام شود و به زادگاهم بروم و به کار کشاورزی مشغول شوم. 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 ⚜ @refigh_shahid1
📖 خاطرات شهید 📖 🌾 شهید علی اکبر شیرودی🌾 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 شهید چمران در خصوص رشادت های شهید شیرودی در غائله کردستان و پاوه می گوید: "هنگام هجوم به دشمن با هلیکوپتر به صورت مایل شیرجه می رفت و دشمن را زیر رگبار گلوله می گرفت و مثل جت جنگنده فانتوم مانور می داد. او با آن وحشتی که در دل دشمن ایجاد می کرد، بزرگترین ضربات را به آنها می زد".همرزمان این شهید بزرگوار در خصوص شخصیت والای خلبان شیرودی می گویند: روزی در تعقیب ضد انقلاب وقتی خواست راکتی شلیک کند متوجه حضور بچه ای در آن حوالی شد، برگشت و ابتدا با بال هلیکوپتر بچه را ترساند و از آنجا راند و بعد برگشت و حمله کرد. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 12 نفر آدم با 3 هلیکوپتر در پادگان ابوذر ،سه تا لشگر را لت و پار کردیم .یک ستون سوخته در مسیر گیلان غرب است ،یک ستون سوخته در مسیر قصر شیرین و سر پل ذهاب است ،یک ستون سوخته توی دشت ذهاب است ،باید یادم باشد وقتی رفتم از آنجا عکسی بردارم .این کارها یی بود که ما درست در عرض 48 ساعت انجام دادیم .این کارهایی بود که ما با سه هلیکوپتر و فقط یک دانه آتشبار این کار را کردیم. سه تا هلیکوپتر در مقابل 120 الی 150 تا تانک عراقی فقط در جبهه سر پل ذهاب . ما اینجا را در همان 48 ساعت اول گرفتیم .شما فکر می کنید این قدرت من است ؟نه ،این قدرت خداست ،که آنجا حکمفرما یی می کند .این قدرت حق است ،اینجاست که خداوند می فرماید اگر تو حرکت کنی برکت از من است .ما حرکت کردیم و این همه برکت به دست آوردیم .12 نفر حرکت کردیم و باور کنید 12 هزار نفر را عقب راندیم ،درست یک ماه هیچ کس پیش ما نیامد ،یک ماه تنها در آنجا بودیم و من فرمانده تیپ بودم ،فرمانده تیپ ما در رفته بود چون یک زره ایمان در این مرد نبود ،که خوشبختانه الان در زندان است .خلاصه ما ماندیم و این سه لشگر را عقب زدیم و این خاک را گرفتیم و حفظ کردیم تا عزیزان پاسدار آمدند به یاری ما .تا بسیج آمد به یاری ما . 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 با شروع جنگ تحمیلی در ۳۱ شهریور ماه سال ۱۳۵۹ به منطقه کرمانشاه رفت. وی هنگامی که شنید بنی صدر دستور داده پادگان تخلیه و انبار مهمات منهدم شود از دستور سرپیچی کرد و به دو خلبانی که با او همفکر بودند گفت : "ما می مانیم و با همین دو هلیکوپتری که در اختیار داریم مهمات دشمن را می کوبیم و مسئولیت تمرد را می پذیریم". در طول ۱۲ ساعت پرواز بی نهایت حساس و خطرناک، این شهید به عنوان تنها موشک انداز پیشاپیش دو خلبان دیگر به قلب دشمن یورش برد. شجاعت و ابتکار عمل این شهید نه تنها در سراسر کشور، بلکه در تمام خبرگزاری های مهم جهان منعکس شد. بنی صدر برای حفظ ظاهر دو هفته بعد به او ارتقاء درجه داد، اما خلبان شیرودی درجه تشویقی را نپذیرفت و تنها خواسته اش این بود که کارشکنی های بنی صدر و بی تفاوتی برخی از فرماندهان را به عرض امام (ره) برساند. در همان ایام به دستور فرماندهی هوانیروز چند درجه تشویقی گرفت و از ستوانیار سوم خلبان به درجه سروانی ارتقاء یافت، اما طی نامه ای به فرمانده هوانیروز کرمانشاه در ۹ مهر ۱۳۵۹ چنین نوشت:" اینجانب خلبان پایگاه هوانیروز کرمانشاه می باشم و تا کنون برای احیای اسلام و حفظ مملکت اسلامی در کلیه جنگ ها شرکت نموده اند، منظوری جز پیروزی اسلام نداشته ام و به دستور رهبر عزیزم به جنگ رفته ام. لذا تقاضا دارم درجه تشویقی که به اینجانب داده اند، پس گرفته و مرا به درجه ستوانیار سومی که بوده ام، برگردانید". 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 هم رزمان شهید در خصوص شخصیت والای شیرودی می‌گویند: «روزی در تعقیب ضد انقلاب وقتی خواست راکتی شلیک کند، متوجه حضور بچه‌ای در آن حوالی شد. برگشت و ابتدا با بال هیلکوپتر بچه را ترساند که از آنجا برود و بعد از اینکه بچه از آنجا رفت، مجدداً حمله خود را آغاز نمود.» شهید شیرودی پس از دو سال مبارزه با ضد انقلاب در غرب کشور، به اصرار روحانیون و همرزمان پاسدارش در 20/6/1359 برای یکماه به مرخصی رفت، اما بیش ا زده روز در تنکابن نماند و به محض شنیدن حمله عراق به منطقه بازگشت. در آن چند روزی هم که در مرخصی بود اغلب با لباس کار به میان روستائیان می‌رفت و در گشتزارها به سالخوردگان کمک می‌کرد. 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 ⚜ @refigh_shahid1
🖼 تصاویری از شهید علی اکبر شیرودی در دوران حیات ایشان ⚜ @refigh_shahid1 ⚜
📚کتاب خاطرات سرلشگر خلبان علی اکبر شیرودی با نام #بر_فراز_آسمان ⚜ @refigh_shahid1 ⚜