🔰شهادت با لباس #رفیقِ_شهید
🍂وقتی خبر شهادت #محمودرضا بیضائی به اکبر شهریاری رسید خودش را بالای سر محمود رساند😔 و گفت: «باید #برگردانمش».
🍂آن روز خیلی بی تاب💓 شده بود. صبح فردای #شهادت محمودرضا بیضائی، به فرمانده گفت: «اگر اجازه بدهید من لباس های #رزم بیضائی را بپوشم.
🍂فرمانده گفت: «اگر لباس شهید🌷 را بپوشی تو هم #شهید می شوی⁉️ گفت: هر چه #خدا بخواهد همان می شود. بعد از صبحانه زد به خط.
🍂وقتی کمی از مقر فاصله گرفت💕 یک #خمپاره 60 او را مورد اصابت قرار داد و #پهلویش را شکافت. همرزمان بالای سرش که رسیدند نفس های آخرش بود...😭
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#شهید_اکبر_شهریاری
بدون شرح!
شما ایستادید ! بله تا آخرین نفس😔
ولی ما چه کردیم؟!
#مردان_بی_ادعای_ایران🇮🇷
#شادی_شهدا_صلوات
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
🥀هرشهیـدی را ڪه دوستش داری
#ڪوچه_دلـت را به نامـش ڪن
👌یقیـن بـدان
در ڪوچه پس ڪوچه های
پر پیـچ و خم دنیــا
تنهـایـت نمےگذارد...
#سردارشهید_مهدی_زین_الدین
#سالروز_ولادت
🍃
زینب اولین نفر از خانوادهاش بود که با حجاب شد.
اولین نفر بود که چادر رو انتخاب کرد.
و همین چادرش باعث کینهی دشمن شد؛ منافقین تو یه کوچه بعد از نماز مغرب و عشا آنقدر گره روسریش رو کشیدند تا به #شهادت رسید درحالی که فقط ۱۴ سال سن داشت.
#شهیده_زینب_کمایی
کتاب:من میترا نیستم._درخت کاج
#سلام_امام_زمانم❤
🌸سلام بر تو ای مولایی که حقیقت
دین از قلب نازنین تو می تراود...
🌸سلام بر تو و بر روزی که از جانب
خدا بسوی اسرار زمین هدایت میشوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفـــرج❣
✍خاطرات اسارت
یه اسپک جانانه
یکی از خاطره های ماندگارم از اسارت در همون آسایشگاه ناصر ماجرای اسپک زدن در خواب بود. تعدادی از بچه ها برای نماز صبح بیدار شده بودن و داشتن نماز می خوندن. من هنوز خواب بودم و در عالم رؤیا حسابی غرق شده بودم و خواب می دیدم با تعدادی از بچه ها در یه تیم دارم والیبال می کنم و من اسپک زن تیم بودم. یکی از بچه ها توپ رو برام بلند کرد و منم بلند شدم و محکم کوبیدم سرِ توپ، اسپک زدن من همان و نقش بر زمین شدن یکی از دوستانم که از بچه های شمال بود و داشت تعقیبات نماز صبح می خوند همون. از شدت اسپکی که کوبیدم بودم پسَ گردن اون بنده خدا از خواب بیدار شدم. ای داد بیداد اسپک رو به جای توپ زده بودم پس گردن دوستم. سرشو برگردوند سمت من که پشت سرش بودم و گفت چرا می زنی رحمان. من که از خواب پریده بودم و هنوز چشمام پر از خواب بود، خیلی عادی گفتم ببخشید داشتم تو خواب اسپک می زدم. گفت چی داری می گی؟ زدی پسِ گردن من و اون وقت میگی داشتم اسپک می زدم! من نمی دونستم بخندم یا ازین که زدم بودم پس گردنِ دوستم شرمنده باشم. به هر حال بوسیدمش و عذرخواهی کردم، ولی ناخودآگاه تا مدت ها هر وقت ایشون و پشت گردنش رو میدیدم خنده ام می گرفت و سعی می کردم ایشون خنده ی منو نبینه و یادش نیفته. این قضیه دستمایه طنز و خنده ی چند نفری شده بود که شاهد ماجرا بودن و دیده بودن که چه جوری من بلند شده بودم و یه اسپک جانانه زده بودم پشت گردن ایشون.
✔️منبع: وب سایت آزاده نیوز
@refigh_shahid1🌷🌷🌷