eitaa logo
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
432 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
345 ویدیو
55 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
قرارمان این نبود راه شهدا خیلی خلوت هست 😔 ☘ مینویسم تا نرود تمام اقتدار میهنم را از شما دارم این روزها بیشتر از همیشه شرمنده منتظرتان هستیم نگاهی که گویا میزند را با به نفروشید... 🌷🌷🌷@refigh_shahid1🌷🌷
💫شهید احمد علی نیری💫 💠چند پسر داشت. یکی از آنها راهی جبهه شد. مدتی بعد و در جریان عملیات پسرش مفقودالاثر شد. خیلی ها می گفتند که پسر او در جریان عملیات شهید شده. حتی برخی گفتند ما پیکر این شهید را دیده ایم.همه‌ی اهل محل ایشان را به عنوان پدر شهید می شناختند. 💠ای پدر، انسان بسیار زحمت کشی بود اما اهل مسجد و نماز جماعت نبود. او یک ویژگی دیگر هم داشت و آن اینکه به احمد آقا خیلی ارادت داشت. این اواخر که حالات احمداقا خیلی عارفانه شده بود، در حضور او صحبت از پسر همین آقا شد، از همین شهید. ☘احمداقا خیلی محکم و با صراحت گفت: پسر ایشان شهید نشده و الان در زندان‌های عراق اسیر است! بعد ادامه داد: روزی می رسد که پسرش بر می گردد. ☘من خیلی خوشحال شدم.رفتم به آن پدر گفتم: احمداقا را قبول داری؟ گفت: بله، پاک ترین و بهترین جوان این محل احمد آقاست. با خوشحالی گفتم: احمداقا می گه پسر شما زنده است.در زندان‌های عراق اسیره و بعدها بر می گرده. 💠خیلی خوشحال شد.گفت: خودت از احمداقا شنیدی؟ گفتم: آره، همین الان تو مسجد داشت درباره‌ی پسر شما صحبت می کرد. با من راه افتاد و آمد مسجد. نشست کنار احمداقا و شروع به صحبت کرد. ✨پیرمرد ساده‌دل همین که از خود احمداقا شنید برایش کافی بود. دیگر دنبال سند و مدرک نمی گشت! اشک می ریخت و خدا را شکر می کرد. بعد از آن صحبت، خانواده‌ی آن ها بارها با صلیب سرخ نامه نگاری کردند. اما هیچ خبری نگرفتند. ✨برخی این پدر را ساده می خواندند که به حرف یک جوان اعتماد کرده و می گوید پسرم زنده است. اما این پدر اعتماد کامل به حرف‌‌های احمداقا داشت. البته خوابی هم که در همان ایام دیده بود کلام احمداقا را تایید می کرد. از آن روز به بعد نماز جماعت این پدر ترک نشد.همیشه به مسجد می آمد و به بچه‌های مسجد خصوصا احمداقا ارادت بیشتری پیدا کرده بود. ✨صدق کلام احمداقا پنج سال بعد مشخص شد.در مرداد ماه سال۱۳۶۹ اسرای ایران و عراق تبادل شدند. بعد اعلام شد که تعدادی از مفقودان ایرانی که در اردو گاه‌های مخفی رژیم صدام بودند آزاد شده‌اند. مسجد و محله‌ی امین الدوله چراغانی شد. آزاده‌ی سرافراز ابوالفضل میرزایی، که هیچ کس تا زمان آزادی از زنده بودن او مطمئن نبود، به وطن بازگشت. اما آن روز دیگر احمداقا در میان ما نبود. 🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹 🌷🌷🌷@refigh_shahid1🌷🌷
✍خاطرات اسارت باغچه سبزیجات و خیار قلمی تو بند سه یه پیرمرد داشتیم که خیلی بلند قد و خوش استیل و معلوم بود که ورزشکار بوده، ولی شرایط اسارت باعث شده بود مقداری کمرش خم بشه، شایدم اینجوری تظاهر می کرد که بعثیا کمتر بهش گیر بدن و اذیتش کنن. خودشو کشاورز معرفی کرده بود. حالا واقعا کشاورز بود یا نه نمی دونم، سال دوم اسارت بود که بچه ها از فرمانده اردوگاه درخواست کردن اگه ممکنه مقداری تخم سبزیجات و خیار با پول خودمون برامون بیارید و کنار آسایشگاها مقداری سبزی کاری کنیم، اونم موافقت کرد. البته بیشتر به خاطر نگهبانای خودشون. چون عراقیا بیشتر از ما مصرف می کردن و اضافیشو به ما می دادن. نهایتا مش ابراهیم شد مسئول باغچه ها و تعدادی از بچه ها هم در آماده سازی زمین کمکش کردن. وقتی که محصول دست اومد اول باید برای نگهبانا می چید و به اونا می داد که کوفت کنن و بعدشم مقداری کمی بین آسایشگاها تقسیم می شد که البته تو اون شرایط بد و سوء تغذیه خودش گشایش خوبی بود. وقتی خیارها بدست اومد مش ابراهیم به عنوان احترام مقداری از خیارهای قلمی رو چید و به افسر اردوگاه تقدیم کرد. افسرِ با فرهنگ نگاهی به خیارای قلمی کرد و با عصبانیت گفت: بزرگاشو برای خودتون برداشتین و کوچکاشو به من میدین. برو نمیخوام.!! بچه ها داشتن از خنده روده بر می شدن. چقد آدم باید با کلاس باشه که نفهمه بابا خیار قلمی رو به عنوان احترام و تکریم جلوی میهمان میذارن و خیارای بزرگ رو برای سالاد استفاده می کنن. خیلی خوشم اومد. خیلی باکلاس و چیز فهم بود! فوری فهمید که ما بزرگاشو برای خودمون ورداشتیم! به هر حال از سایز قلمی خوشش نمیومد.! خدا بیامرزه مش ابراهیم رو یه بار که داشت باغچه رو آب می داد قیس یه گیر الکی بهش داد و با کابل حسابی به جون این پیرمرد افتاد، ولی مش ابراهیم فقط نگاش کرد و حتی یه آخ هم نگفت. فقط با زبون بی زبونی شاید می گفت: بچه جون من سنِ بابابزرگت هستم خجالت نمی کشی؟! این بسیجی مجاهد در سال ۱۳۹۵ و در سن ۸۲ سالگی دعوت حق رو لبیک گفت و همنشین شهدا شد. 🌷🌷🌷@refigh_shahid1🌷🌷
اعمال قبل از خواب حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب : ۱. قرآن را ختم کنید (=٣ بار سوره توحید) 2. پیامبران را شفیع خود گردانید (=۱ بار: الهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم، الهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین) 3. مومنین را از خود راضی کنید (=۱بار: الهم اغفر للمومنین و المومنات) 4. یک حج و یک عمره به جا آورید ( ۱ بار: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر) 5. اقامه هزار ركعت نماز (=٣ بار: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ» ) 🌷🌷🌷@refigh_shahid1🌷🌷
نزدیڪ اربعینے اینو یادٺ باشہ رفیق🙂↓ . . #جاماندن نه اینکه معنی اش #لایق‌نبودن باشد! بلکه ، سیدالشهدا امتحان می کند #عشّاق را به فراق ... امتحانی چون دوری یوسف از یعقوب ! . . ♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ @refigh_shahid1👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ مى گفتند «چمران همیشه توى محاصره است.» راست مى گفتند. منتها دشمن ما را محاصره نمى کرد. دکتر نقشه اى مى ریخت. مى رفتیم وسط محاصره. محاصره را مى شکستیم و مى آمدیم بیرون. @refigh_shahid1
دلم‌خرابه‌شده...اما ،، #مگربـہ‌خرابه‌ها‌نمےروےحسین؟ دلم که هیچ،،، دنیایم بی‌تو تنگ شده.... #أَبْکٖی‌مِنْ‌فِرٰاقَ‌ٱلْحُسَیْنْ‌💔
سلام علیکم در نجف حرم امیرالمومنین دعاگوی همه اعضای کانال هستیم... التماس دعا
5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😔😔جاماندگان اربعین دراین شمارش‌های آخر هرکجا دلتون شکست ما روهم در دعای خود شریک بدونید#لبیک یاحسین#🌷
🌷یــــادی از مهـدی باکـری🌷 🛑 مهدی باکری فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا برای نیروهای بسیجی احترام زیادی قائل می شد . 🛑 به دلیل اینکه بیش از حد ساده و متواضع بود ، اکثر بسیجیان لشکر او را نمی شناختند . 🛑 یک بار در عملیات والفجر یک دستور داده بود که هیچکس وارد قرارگاه لشکر نشود ، دژبان قرارگاه که یک بسیجی بود و آقا مهدی را با آن وضع ساده نمی شناخت ، از ورود او به قرارگاه جلوگیری کرده بود . 🛑 آقا مهدی نه تنها از کار آن بسیجی ناراحت نشد که او را تشویق کرد . 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨