#شهید_محمود_رضا_بیضائی
محمودرضا هرچه داشت از فرهنگ ایثار و شهادت بود. میراث فرهنگی دفاع مقدس را دوست داشت، مجموعه کتابهایش را خوانده بود. «همپای صاعقه» را واو به واو خوانده بود. تقریباً همه کتابخانهاش به جز چند کتاب، کتابهای دفاع مقدسی بود. «خاکهای نرم کوشک» را با علاقه بسیاری خواند، سری «به مجنون گفتم زنده بمان»، «ویرانی دروازه شرقی»، «ضربت متقابل»، «سلام بر ابراهیم» و این کتابهایی که در دسترس همه است. تقریباً تا آخرین کتابهایی را که در حوزه دفاع مقدس منتشر شده داشت و گرفته بود. «کوچه نقاشها» را به من توصیه کرده بود که بخوانم و من هنوز آن را نخواندهام. خواندن این کتاب را چند بار به من توصیه کرد. خیلی او را به وجد آورده بود. به لحاظ روحی ارتباط تنگاتنگی با شهدا داشت. علاقه خاصی به بهشت زهرا (س) و مزار شهدا داشت.
راوی :برادر شهید
https://eitaa.com/refigh_shahid1
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
تاسوعای سال ٩٢ بود، بهمون خبر دادند، بچه های مقاومت، عملیاتی وسیعی تو منطقه زینبیه، اطراف منطقه حجیره، کردند و تروریستها رو سه کیلومتری از اطراف حرم مطهر خانم زینب ( س )، دور کردن.
صبح زود رفتیم اونجا و محمود رضا رو هم دیدیم ، خیلی از عملیاتی که منجر به تامینِ امنیت حرم خانوم شده بود، خوشحال بود .
پرچم سیاهی تو دستش بود و می گفت : خودم از بالای اون ساختمون پایینش آوردم .
به اون ساختمون نگاه کردم دیدم پرچم سرخ یا ابالفضل رو جاش به اهتزاز در آورده
رسیدیم خیابون جلوی حرم که دو سال احدالناسی جرات رد شدن ازش رو نداشت
و تک تیراندازها حسابش رو می رسیدند و حالا با تلاش محمود رضا و دوستاش، امن شده بود .
رفتیم وسط خیابون، رو به حرم وایستادیم، دیدم محمود رضا داره آروم گریه می کنه و سلام می ده .
السلام علیکی یا سیدننا زینب …
#شهید_مدافع_حرم
#خاطرات
https://eitaa.com/refigh_shahid1
#ماجرای_چفیه_حضرت_آقا
وقتی پیکرش را داخل قبر گذاشتم، از طرف همسر معززش گفتند محمودرضا سفارش کرده چفیهای که از آقا گرفته با او دفن شود،
جا خوردم نمیدانستم از آقا چفیه گرفته، رفتند چفیه را از داخل ماشین آوردند، مانده بودم با پیکرش چه بگویم،
همیشه در ارادت به آقا خودم را بالاتر از او میدانستم، چفیه را که روی پیکرش گذاشتم فهمیدم به گرد پایش هم نرسیدهام
در این چند وقت، یادم هست یکبار چند سال پیش گفت شیعیان در بعضی از کشورها بدون وضو تصویر آقا را مس نمیکنند و گفت ما اینجا از شیعیان عقب افتادهایم.
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
https://eitaa.com/refigh_shahid1
بسم رب الحسین
#خاطرات_حاج_حسین_معز_غلامی
قسمت سوم:
( عاشق مداحی )
حسین عاشق مداحی بود, برای همین خیلی از اوقات که وقت پرتی براش پیش میومد ; یا مشغول کار بود, زیر لب مداحی میکرد.یه تیکه ها و حالات بعضی مداح ها رو خیلی قشنگ مثل خودشون اجرا میکرد , البته نه با تمسخر. خیلی حاج سعید حدادیان رو دوست داشت و تقریبا تو تمام جلسات و مراسماتش شرکت میکرد. در حدی که ثانیه به ثانیه مداحی حاج سعید حدادیان رو مثل خودش با ریزه کاری هایش اجرا میکرد.واقعا عین صدای حاج سعید می خوند, همیشه بهش میگفتم جون من حسین یه دونه از اون سعید هات ( حاج سعید حدادیان ) رو برام بخون ; میگفت نه نمیخونم لوث میشه.اگه الان بگم مسخره بازی میشه. اما خودم حال دارم میخونم یه چیز دیگه است.اینقدر حاج سعید رو دوست داشت که کاملا تکیه کلام های حاج سعید تو بدنش نشسته بود. حسین با اینکه سنش کم بود خیلی زود شخصیتش بزرگ شده بود و رشد کرده بود. یکی از,ویژگی های هیئت اینه که آدم تموم شئونات زندگیش رنگ و بوی دین میگیره , حسین همه اعمال و سکناتش منبعث از هیئت بود و طوری شده بود که زندگی و کارش همه وقف اهل بیت سلام الله علیها شده بود.
به نقل از( دوست و همکار شهید )
https://eitaa.com/refigh_shahid1
#شهید_رضا_بخشی
#شهید_لشکر_فاطمیون
نــام :
رضا (نام جهادی:فاتح)
نـام خـانوادگـی :
بخشی
نـام پـدر :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
تـاریخ تـولـد :
۱۳۶۵/۷/۹
مـحل تـولـد :
مشهد مقدس
سـن :
۲۷سـال
دیـن و مـذهب :
اسلام شیعه
وضـعیت تاهل :
مجرد
شـغل :
دانشجو
مـلّیـت :
ایرانی
دسـته اعـزامـی :
لشکر فاطمیون
مسئولیت نظـامی :
جانشین لشکر
درجـه نظـامی :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
تـحصیـلات :
دانشجوی رشته علوم قرآنی و طلبه
https://eitaa.com/refigh_shahid1
🌹جـزئیات شـهادت🌹
تـاریخ شـهادت :
۱۳۹۳/۱۲/۸
کـشور شـهادت :
سوریه
مـحل شـهادت :
تل قرین
عـملیـات :
آزادسازی تل قرین(مشرف به مرزهای رژیم صهیونیستی)
نـحوه شـهادت :
در عملیات آزاد سازی تل قرین بواسطه خمپاره دشمن به شهادت رسید.
https://eitaa.com/refigh_shahid1
⚫️اطـلاعات مـزار⚫️
مـحل مـزار:
بهشت رضا(ع) مشهد
وضـعیت پـیکر :
مـشـخـص
موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا
قـطعـه :
مدافعان حرم
ردیـف :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
شـماره :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
https://eitaa.com/refigh_shahid1
#خاطره
#شهید_رضا_بخشی
تا شهيد نشدم عكسها را منتشر نكن!
گاهي كه او را به كارگاه خياطي كه در آن كار ميكردم ميبردم، به خاطر شخصيت گيرايي كه داشت همه را به خودش جذب ميكرد. زياد اهل عكس گرفتن و اينطور برنامهها نبود اما در آخرين روزهاي عمرش به يكي از دوستانش زنگ ميزند و از و ميخواهد كه باهم به كوه بروند. آنجا عكسهاي زيادي ميگيرند و رضا ميگويد: «اينها را تا وقتي من شهيد نشدم، منتشر نكن.» آن روز او از دوستش ميخواهد كه به سبب سرماي هوا به خانه برگردند كه دوستش ميگويد: «مگر تو فاتح نيستي؟ نميخواهي قله را فتح كني؟!» رضا جواب ميدهد: «انشاءا… فتح قله شهادت.» چند ساعت پيش از شهادتش هم به همرزمانش ميگويد: «از من عكس بگيريد و بغلم كنيد كه ديگر مرا نميبينيد.»
(راوی:سجاد بخشی)
https://eitaa.com/refigh_shahid1