eitaa logo
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
432 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
345 ویدیو
55 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️ ولایت پذیری از سر جهل 🔻گفت "من که متوجه نشدم چرا رهبری چنین تصمیمی گرفت؛ اما از سر ولایت پذیرفتم." گفتم احسنت؛ اما هنری نیست. گفت چرا؟ گفتم سالها پیش با مرحوم ابراهیم یزدی مصاحبه میکردم. می گفت "من به ولایت فقیه اعتقادی ندارم اما التزام عملی به ایشان دارم." گفت: "یعنی بد است بگم نفهمیدم ولی به ولایت اعتماد دارم؟" گفتم "خوب است. ولی خیلی حداقلی است. اگر نفهمی و اعتماد کنی، عبور می کنی و به زندگیت میرسی. ولی اگر بفهمی، کمک می کنی حرف ولی جلو رود." تعابیری از این دست که "رهبری بیشتر می فهمد و ما نمی فهمیم" ظاهر زیبایی دارد اما ناشی از کم کاری و سلب مسئولیت ماست. 🔻رهبر به فهم من و تو نیاز دارد نه اعتمادت. عقلت را می خواهد نه صرفا اطاعتت. عمل وقتی قیمت دارد که از سر علم باشد نه جهل. 🔻جوانی که چون و چرا کند تا تصمیم رهبری را بفهمد بسیار جلوتر است از کسی که نمی فهمد و اعتماد می کند. چون اولی عقلش را بکار بسته است و اگر در نهایت متوجه شود خودش ناصر امام می شود. 🔻مدتها پیش جناب صفار هرندی خاطره ای تعریف کرد تاریخی. (نقل به مضمون) می گفت با جمعی از اهالی روزنامه کیهان خدمت رهبری رسیدیم. پیش از سخنان ایشان هرکس سخنی گفت تا نوبت من رسید. من خطاب به رهبری گفتم به جوانان انقلابی می گویم شماها باید دست بر قبضه شمشیر و چشم به چشم رهبری باشید و با اشاره ایشان اقدام کنید. اما رهبرانقلاب پاسخی می دهند که به نظر بسیار آموختنی است. ایشان به آقای هرندی می گویند "تعبیر لطیفی است. اما کارگشا نیست. اینها که همیشه چشم شان نمی تواند به چشم من باشد. بصیرتی لازم است که هرجا تشخیص دادند اقدام کنند." 🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#دمی_با_شهدا ❤️ بنزین ماشینم تمام شده بود از مهدی خواستم چند لیتر بنزین بدهد تا به پمپ بنزین برسم ، گفت : بنزین ماشین من از بیت المال است ، اگر ذره‌ای از آن را به تو بدهم نه تو خیر می‌بینی و نه من ! #شهید_مهدی_طیاری #یادشهداباذڪرصلوات
سعی نکن تو زندگی بهترین قطار رو سوار شی سعی کن بهترین ایستگاه پیاده شی در دنیا فقط یک نفر وجود دارد که باید از او بهتر باشید و کسی نیست جز خودتان...! "🌸✨" 🌹🌹🌹🌹
🌸 امام سجاد (ع): 💠 بهترين مردم هر زمان كسانى هستند كه منتظر ظهور حضرت مهدى عليه السلام هستند. 📚بحارالأنوار، ج۵۲، ص۱۲۲ 🌷🌺🌷🌺🌷🌺
✅امام خامنه ای را همانند امام علی (ع) خانه نشين نكنيد، چرا كه در اين دنيا ، "تنها چيزی كه مرا آرام می نمود، نگاه زيبا و قشنگ و پر درد اين آقا بود" 🌸🌸🌸🌸
💯✍🏻از امام صادق علیه السلام نقل شده است : یکی از اصحاب از آن حضرت پرسید اگر کسی بخواهد کارے انجام دهد و کسی را برای مشورت نباید چه کند ؟ ⇇امام فرمود : با خداے خود مشورت کن . پرسید : چگونه ؟فرمود : آن کار را در نظر بگیر نیت کن و دو رقعه بنویس . در یکی لا و در دیگری نعم بنویس و سپس آن ها را در میان دو گلوله از گل قرار ده و آن گاه در زیر جانماز خود بگذار . سپس برخیز و دو رکعت نماز بخوان و آن گاه بگو : ⇆يَا اللَّهُ إِنِّي أُشَاوِرُكَ فِي أَمْرِي هَذَا وَ أَنْتَ‏ خَيْرُ مُسْتَشَارٍ وَ مُشِيرٍ فَأَشِرْ عَلَيَ‏ بِمَا فِيهِ‏ صَلَاحٌ وَ حُسْنُ عَاقِبَةٍ سپس دست خود را از زیر سجاده ببر و یکی از آن ها را بیرون آور . اگر در آن نعم نوشته شده بود آن را انجام بده و اگر لا بود آن کار را انجا نده⇆ 📚بحارالانوار ج 88 ص 237 – 📚وسائل الشیعه ج 8 ص 69 – 📚مکارم الاخلاق ص 323 🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•~ ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً ~• 🕊 مرا با کسی که او را خود به تنهایی آفریده‌ام واگذار! { مدثر ، ۱۱ } #یک_حبه_نور ♥️ #یاس_فاطمی ...♡🍁♡...
☘️ سلام بر ابراهیم ☘️ 💥قسمت دهم : پورياي ولي ✔️راوی : ايرج گرائي 🔸مسابقات باشگاهها در سال 1355 بود. مقام اول مسابقات، هم نقدي ميگرفت هم به انتخابي کشور ميرفت. ابراهيم در اوج آمادگي بود. هرکس يک مسابقه از او ميديد اين مطلب را تأييد ميكرد. مربيان ميگفتند:امسال در 74 کيلو کسي ابراهيم نيست. 🔸مسابقات شروع شد. ابراهيم همه را يکي يکي از پيش رو برم يداشت. با چهار کشتي که برگزار کرد به نيمه نهائي رسيد. کشتيها را يا ضربه ميکرد يا با بالا ميبُرد. 🔸به رفقايم گفتم: مطمئن باشيد، امسال يه کشتي گير از باشگاه ما ميره تيم ملي. در ديدار نيمه نهائي با اينکه حريفش خيلي بود ولي ابراهيم برنده شد. او با اقتدار به فينال رفت. حريف پاياني او آقاي «محمود.ك» بود. ايشان همان سال قهرمان مسابقات ارتش هاي جهان شده بود. 🔸قبل از شروع رفتم پيش ابراهيم توی رختکن و گفتم: من مسابقه هاي حريفت رو ديدم. خيلي ضعيفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. خوب کشتي بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملي انتخاب ميشي. 🔸مربي، آخرين توصيه ها را به گوشزد ميکرد. در حالي که ابراهيم بندهاي کفشش را ميبست. بعد با هم به سمت تشک رفتند. من سريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روي تشک رفت. حريف ابراهيم هم وارد شد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيم جلو رفت و با به حريفش سلام كرد و دست داد. حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم. اما ابراهيم سرش را به علامت تائيد تکان داد. بعد هم حريف او جائي را در بالاي سالن بين تماشاگرها به او نشان داد! 🔸من هم برگشتم و نگاه کردم. ديدم پيرزني تنها، تسبيح به دست، بالاي سکوها نشسته. نفهميدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهيم خيلي بد کشتي را شروع کرد. همه اش ميکرد. بيچاره مربي ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائي کرد که صِدايش گرفت. ابراهيم انگار چيزي از فريادهاي مربي و حتي داد زدنهاي من را نميشنيد. فقط وقت را تلف ميکرد! 🔸حريف ابراهيم با اينکه در ابتدا خيلي ترسيده بود اما پيدا کرد. مرتب حمله ميکرد. ابراهيم هم با خونسردي مشغول دفاع بود. داور اولين اخطار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيم داد. در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و و حريف ابراهيم قهرمان 74 کيلو شد! وقتي داور دست حريف را بالا م يبرد ابراهيم خوشحال بود! انگار که خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشت يگير يکديگر را بغل کردند. 🔸حريفِ ابراهيم در حالي که از خوشحالي گريه ميکرد خم شد و دست ابراهيم را بوسيد! دو کشتي گير در حال خروج از سالن بودند. من از بالاي سکوها پريدم پائين. باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم. داد زدم و گفتم: آدم عاقل، اين چه وضع کشتي بود؟ بعد هم از زور عصبانيت با مشت زدم به بازوي ابراهيم و گفتم: آخه اگه نميخواي کشتي بگيري بگو، ما رو هم معطل نکن. ابراهيم خيلي و با لبخند هميشگي گفت: اينقدر نخور! 🔸بعد سريع رفت تو رختکن،لباسهايش را پوشيد. سرش را پائين انداخت و رفت. از زور عصبانيت به در و ديوار مشت ميزدم. بعد يك گوشه نشستم. نيم ساعتي گذشت. کمي آرام شدم. راه افتادم که بروم. جلوي در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حريف فينال ابراهيم با مادر و کلي از فاميلها و رفقا دور هم ايستاده بودند. خيلي بودند. يکدفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به سمت من و گفت: شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟ با عصبانيت گفتم: فرمايش؟! 🔸بي مقدمه گفت: آقا عجب رفيق با مرام يداريد. من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما ميخورم، اما هواي ما رو داشته باش، و برادرام بالاي سالن نشستند. كاري كن ما خيلي ضايع نشيم. بعد ادامه داد: رفيقتون سنگ تموم گذاشت. نميدوني مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گريه اش گرفت و گفت: من تازه کرد هام. به جايزه نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نميدوني چقدر خوشحالم. مانده بودم كه چه بگويم. کمي سکوت کردم و به چهر هاش نگاه كردم. 🔸تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعدگفتم: رفيق جون، اگه من جاي داش ابرام بودم، با اين همه تمرين و سختي کشيدن اين کار رو نميکردم. اين کارا مخصوص آدماي بزرگي مثل آقا ابرامه. از آن پسر خداحافظي کردم. نيم نگاهي به آن پيرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهيم فکر ميکردم. اينطور گذشت کردن، اصلاً با عقل جور درنمياد! 🔸با خودم فکر ميکردم، پوريايِ ولي وقتي فهميد حريفش به قهرماني در مسابقه احتياج دارد و حاکم شهر، آنها را اذيت کرده، به حريفش باخت. اما ابراهيم... ياد تمرينهاي سختي که ابراهيم در اين مدت کشيده بود افتادم. ياد لبخندهاي آن پيرزن وخوشحالي آن جوان، يكدفعه گريه ام گرفت. عجب آدميه اين ابراهيم! 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
🌸🌸🌸🌸 پيامبر خدا صلي‌الله عليه و آله 🔷منافق آن كسي است كه ظاهرش برخلاف باطنش باشد. سفينه، ج ٢، ص ٦٠٦ 🌺🌺🌺🌺 پيامبر خدا صلي‌الله عليه و آله 🔷منافق آن كسي است كه ظاهرش برخلاف باطنش باشد. سفينه، ج ٢، ص ٦٠٦ 🌷🌷🌷🌷
امام صادق(ع) خطاب به یكی از اصحاب خود فرمودند: هرگز نباش كه بگویی: من تابع مردم هستم و من هم مثل بقیه مردم. (معانی الأخبار ۲۶‌۶/۱) 💐💐💐💐 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌