eitaa logo
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
432 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
345 ویدیو
55 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت بیست وپنجم : شروع جنگ ۱ ✔️ راوی : تقی مسگرها 🔸صبح روز دوشنبه سي و يكم شهريور 1359 بود. و برادرش را ديدم. مشغول اثاث كشي بودند. سلام كردم وگفتم: امروز عصر قاسم با يك ماشين تداركات ميره كردستان ما هم همراهش هستيم. با تعجب پرسيد: خبريه؟! گفتم: ممكنه دوباره درگيري بشه. جواب داد: باشه اگر شد من هم مييام. 🔸ظهر همان روز با حمله هواپيماهاي عراق جنگ شروع شد. همه در خيابان به سمت آسمان نگاه ميكردند. ساعت 4 عصر، سر خيابان بوديم. قاسم تشكري با يك جيپ آهو، پر از وسايل تداركاتي آمد. علي خرّمدل هم بود. من هم سوار شدم. موقع حركت ابراهيم هم رسيد و سوار شد. گفتم: داش ابرام مگه اثاث كشي نداشتيد؟! گفت: اثاثها رو گذاشتيم خونه جديد و اومدم. روز دوم جنگ بود. قبل از ظهر با سختي بسيار و عبور از چندين جاده خاكي رسيديم سرپل ذهاب. هيچكس نميتوانست آنچه را ميبيند باور كند. مردم دست هدسته از شهر فرار ميكردند.از داخل شهر صداي گلوله هاي توپ و خمپاره شنيده ميشد. 🔸مانده بوديم چه كنيم. در ورودي شهر از يك گردنه رد شديم. از دور بچه هاي را ديديم كه دست تكان ميدادند! گفتم: قاسم، بچه ها اشاره ميكنند كه سريعتر بياييد! يكدفعه ابراهيم گفت: اونجا رو! بعد سمت مقابل را نشان داد. 🔸از پشت تپه تانكهاي عراقي كاملاً پيدا بود. مرتب شليك ميكردند. چند گلوله به اطراف ماشين اصابت كرد. ولي خدا را شكر به خير گذشت. از گردنه رد شديم. يكي از بچه هاي سپاه جلو آمد و گفت: شما كي هستيد!؟ من مرتب اشاره ميكردم كه نياييد، اما شما گاز ميداديد! قاسم پرسيد: اينجا چه خبره؟ فرمانده كيه؟! آن هم جواب داد: آقاي بروجردي تو شهر پيش بچ ههاست. امروز صبح عراقيها بيشتر شهر را گرفته بودند. اما با حمله بچه ها عقب رفتند. 🔸حركت كرديم و رفتيم داخل شهر، در يك جاي امن ماشين را پارك كرديم. قاسم، همان جا دو ركعت خواند! ابراهيم جلو رفت و باتعجب پرسيد: قاسم، اين نماز چي بود؟! قاسم هم خيلي با آرامش گفت: تو كردستان هميشه از ميخواستم كه وقتي با دشمنان و انقلاب ميجنگم اسير يا معلول نشم. اما اين دفعه از خدا خواستم كه رو نصيبم كنه! ديگه تحمل رو ندارم! 🔸ابراهيم خيلي دقيق به حرفهاي او گوش ميكرد. بعد با هم رفتيم پيش محمد بروجردي، ايشان از قبل قاسم را ميشناخت. خيلي خوشحال شد. بعد از كمي صحبت، جائي را به ما نشان داد و گفت: دو گردان سرباز آنطرف رفتند و فرمانده ندارند. قاسم جان، برو ببين ميتوني اونها رو بياري تو شهر. 🔸با هم رفتيم. آنجا پر از سرباز بود. همه مسلح و آماده، ولي خيلي ترسيده بودند. اصلاً آمادگي چنين حمله اي را از طرف عراق نداشتند.قاسم و ابراهيم جلو رفتند و شروع به صحبت كردند. طوري با آنها حرف زدند كه خيلي از آنها غيرتي شدند. آخر صحبتها هم گفتند: هر كي مَرده و داره و نميخواد دست اين بعثيها به ناموسش برسه با ما بياد. 🔸سخنان آنها باعث شد كه تقريباً همه سربازها حركت كردند.قاسم نيروها را آرايش داد و وارد شهر شديم. شروع كرديم به سنگربندي. چند نفر از سربازها گفتند: ما توپ 106 هم داريم. قاسم هم منطقه خوبي را پيدا كرد و نشان داد. توپها را به آنجا انتقال دادند و شروع به شليك کردند. با شليك چند گلوله توپ، تانكهاي عراقي عقب رفتند و پشت مواضع مستقر شدند. بچه هاي ما خيلي روحيه گرفتند. 🔸غروب روز دوم جنگ بود. قاسم خانه اي را به عنوان مقر انتخاب كرد كه به سنگر سربازها نزديكتر باشد. بعد به من گفت: برو به ابراهيم بگو بيا دعاي توسل بخوانيم. شب چهارشنبه بود. من راه افتادم و قاسم مشغول نماز مغرب شد. هنوز زياد دور نشده بودم كه يك گلوله جلوي درب همان خانه منفجر شد. گفتم: خدا رو شكر قاسم رفت تو اتاق. اما با اين حال برگشتم. ابراهيم هم كه صداي انفجار را شنيده بود سريع به طرف ما آمد. 🔸وارد اتاق شديم. چيزي كه ميديديم باورمان نميشد. يك تركش به اندازه دانه عدس از پنجره رد شده و به سينه خورده بود. قاسم در حال نماز به آرزويش رسيد! محمد بروجردي با شنيدن اين خبر خيلي ناراحت شد. آن شب كنار پيكر قاسم، دعاي را خوانديم. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
🔹قال الصادق علیه السلام: 🔸هر عصر پنجشنبه خداوند ملائکه ای را به سمت زمین نازل می کند که در دفاتری از نقره با قلمهایی از طلا ، صلوات های شما را مینویسند تا غروب جمعه. 🔹 إِذَا كَانَ يَوْمُ الْخَمِيسِ عِنْدَ الْعَصْرِ أَهْبَطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَلَائِكَةً مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ مَعَهَا صَحَائِفُ مِنْ فِضَّةٍ بِأَيْدِيهِمْ أَقْلَامٌ مِنْ ذَهَبٍ تَكْتُبُ الصَّلَاةَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ إِلَى عِنْدِ غُرُوبِ الشَّمْسِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ. ✅ شادی روح همه ی گذشتگان صلوات ⚜اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم⚜ 🔸بحارالانوار ج 86 ص 362
❗️ 💠 حاج آقا قرائتی : تیر سه شعبه یعنی چه⁉️ تیر سه شعبه یعنی همین گناهانی که ما در کوچه و خیابان انجام میدهیم . یک شعبه اش این است که خودمان گناه کرده ایم😞 یک شعبه اش این است که دیگران راه به گناه انداختیم😓 ، یک شعبه هم قلب (عج) است که نشانه گرفتیم😭 @refigh_shahid1
🐎زندگی کردن با مردم همچون دویدن در گله اسب است تا میتازی با تو میتازند زمین که خوردی آنها که جلوتر بودند به عقب باز نمیگردند و آنهایی که عقب بودند به داغ روزهایی که میتاختی لگد مالت میکنند... #🦋امام علی(ع) @refigh_shahid1
هیچوقت هیچ چیز را بی‌جواب نگذار!! نگاه مهربان را با لبخند.. دورنگـی را بـا خــلوص.. مسئولیت را با وجدان.. بی ادبی را بـا سـکوت.. خشــم را بـــا صبـوری.. پشتکار را بـا تشـویق.. کینــه را بــا گـذشـت.. گنـاه را بــا بخــشش.. دلـمرده را بـــا امیــد.. منتظر را بــا نــویــد.. @refigh_shahid1
تا حد امكان هر چه مى توانيد كمتر درباره ى كارهاى خود صحبت كنيد؛ آن هم تنها با كسانى كه به شما دلگرمى و الهام مى بخشند! چون دنيا پر از آدم هايى است كه نفوس بد مى زنند! مردمى كه تنها بلدند بگويند: اين محال است يا واقعا كه تو زيادى بلند پروازى...! @refigh_shahid1 👤چهار اثر از اسکاول‌شین
دلم شلمچھ میـخواهد ...❤️ دلم طلاییھ میـخواهد ...❤️ پس تا به ڪی چشم انتظارے بکشم...😞 براے یڪ دعوت نامھ شھدا منتظـرم فقط یھ گوشھ چشمـی بھ دل بیمارم بیندازید 💔 دلـم غـروب میخواهـد در سنگرے از جنس عشـق... شھدا طلبـم ڪنید منتظـرم 😭 😔 @refigh_shahid1
یادمان باشد ؛ در همین کوچه‌ی ما مادری هست که عشقش را داد ، تا تو عاشق بشوی .... @refigh_shahid1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آموزش ثبت نام خادمین افتخاری.pdf
حجم: 2.33M
#آموزش #ثبت_نام #خادمین_افتخاری در سامانه خادم اگه مشورتی خواستید در خدمتم؛ @sarbaze_zeynab
🍃🌺چرا خوشبخت بودن مشکل است؟! ➖ چون از رها کردن چیزهایی که باعث غمگینی ما می شود، سرباز می زنیم ➖ چون کلید خوشبختی خودمان را، در جیب دیگران قرار داده ایم و باور نداریم که كليد خوشبختی ما در دستان خود ماست! ➖ کلید خوشبختی، درک این واقعیت است که آنچه برای شما رخ می دهد مهم نیست بلکه چگونگی پاسخ شما ست كه اهميت دارد. ➖ در حقيقت خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد بلکه کسی است که با مشکلاتش، مشکلی ندارد. @refigh_shahid1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا