#خاطرات_شهید
از آنجایـے ڪہ بہ شهید محمودرضــا بیضایـے خیلے علاقہ داشت، از همان #سوریـــــــہ اسم پسرش را محمودرضا انتخاب ڪرد،،
بعد از اینڪہ پسرش محمودرضا بہدنیا آمـــــــد، برادرم قصد داشت به ایـــران بیاید، امّـا وقتے بہ فرودگاه دمشق رسید درگیرے سختے پیش آمد و دوباره بہ جبهہے مقاومت بازگشت..
از آنجا پیام کوتاهے براے پسرش مےفرستد و مےگوید:" بـــــــابــــــا، محمودرضا!
من الان بعد از #صــــد_روز به فرودگاه دمشق آمدم تا بیایم ڪرمـان و تو را ببینم،
...ولے دو ساعت مانده به پرواز خبر دادند ڪه دوباره حمله شده و من باید برگردم..
{محمودرضا، من تو را خیلے دوست دارم، بابا، ڪار #بـےبـےزینب رو زمین است..
#شهید_غلامرضا_لنگری_زاده
#انوار_الهى_
🔴 پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله :
🔰 يشفع الشّهيد فى سبعين من اهله.
✅ شهيد هفتاد نفر از بستگان خود را شفاعت مى کند.
📚 کنز المعال، ج ٤، ص ٤٠١، حديث ١١١١٩
.
🌹شهدا🌹
نجواهاي ما را مي شنوند
و چنان سريع دستگيري مي کنند که مبهوت مي ماني...
اگر واقعا به آنها دل بسپاري با چشم دل، عناياتشان را مي بيني...
بـه ملـاقـات مـی رود ...
مگـر نمـی بیـنی چگـونه #خـاک را بـوسیـده؛
#تربـت_اعلی_مـال_کربلا
یا #شهــید !
زیارت گـوارایِ #وجـودت
🌷شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات🌷
⭕️از بے برکتے عمرم خجالت میکشم😔
🥀 #شهید_محمود_کاوه
از بیت امام تا لشگر ویژه شهدا؛
در سن۲۱ سالگے فرمانده لشگر ویژه شهدا
فرمانده اے که گروهک هاے ضد انقلاب براے زنده و مردهے او جایزه تعیین کردند...
و عاقبت در سن ۲۵ سالگے به #شهادت رسید!
🥀 #شهید_مهدے_زینالدین
در سن ۲۱ سالگے مسئول واحد اطلاعات و عملیات سپاه پاسداران در دزفول و سوسنگرد و چندے بعد به فرماندهے لشگر علے ابن ابیطالب رسید.
و در سن ۲۵ سالگے به #شهادت رسید!
🥀 #شهید_علیرضا_موحد_دانش
فرمانده اے با دست قطع شده؛
از گردان حبیب بن مظاهر تا فرماندهے تیپ ۱۰ سیدالشهدا
در عملیات والفجر ۲ با وجود شدت زخم خود را به سنگر دشمن رساند و با #دندان سیم ارتباطے آنها با عقبهشان قطع کرد.
و در نهایت در ۲۸ سالگے به #شهادت رسید!
🥀 #شهید_حسن_باقرے
چشم بینا و مغز متفکر دفاع مقدس؛
فرمانده قرارگاه نصر در عملیات هاے
فتح المبین، بیت المقدس، رمضان
که در نهایت در سن ۲۷ سالگے به #شهادت رسید!
🥀 #شهید_محمد_ابراهیم_همت
سردار خیبر ، ابراهیمِ قربانگاهِ جزیرهے مجنون
فرمانده لشگر۲۷ محمد رسول الله؛
که در سن ۲۸ سالگے به #شهادت رسید!
🥀 #شهید_حسین_علم_الهدے
فرمانده سپاه و حماسه ساز هویزه؛
در سال ۵۸ نمایشگاه پیش بینے جنگ در اهواز بر پا نمود!
در سال ۵۹ کلاسهاے قرآن و نهج البلاغه و تاریخ اسلام در سپاه پاسداران برگزار کرد.
و در ۱۶ دے ماه ۵۹ در سن ۲۲ سالگے به #شهادت رسید!
🥀 #شهید_عبدالحمید_دیالمه
دیده بان ولایت و انقلاب؛
در بزرگے او همین بس که مے گوید:
#گناه من این است که حرفهایم را زودتر از زمان خودم گفتم...
که در سن ۲۷ سالگے به #شهادت رسید!
از بے برکتے #عمرم خجالت میکشم!
آنگاه که انسان مے تواند خود را بسوزاند و از این سوختن، نور مشعل #هدایت نسل هایے گردد در تاریکے دنیا...
ما در #خود مانده ایم!
درگیر هزاران تعلقات پوچ و بے ارزش...
و بازیچه ے #زمان و #مکان و #هوس...
از #خود عبور کنیم...
راستے تو...
#چند_سالته؟!
ای شهید...
نگاه به چهره پاک و مظلوم شما...
همانند بارانی است که...
بر این دل خسته و آلوده میبارد...
در این دنیای وانفسا
همین یاد شماست که نمےگذارد
غبار گناه دل را سیاھ کند...
به دکتر گفتم :
همه داروهامو میخورم.
ولی تاثیرنداره!
گفت : سروقت میخوری!؟
تازه فهمیدم چرا نمازهام تاثیرنداره...✨
••••••••••••••••••••••••••••••••
❣ #مهـدے_جان❣🍃
ڪاش دل مستحق گوشہ نگاهے بشود
قسمتم رؤیٺ آن ماهِ الهـے بشود
#فاطمیہ سٺ بہ داغ دل زهراے بتول
فرج #مهدے_موعود الهی بشود
#بنماے_رخ_ڪہ🌺🍃
#باغ_وگلستانم_آرزوسٺ🌺🍃
✨شبتون مهدوی✨
یادتــ نرهــ آرامشـ الانتو مدیونـ کے هستے؟
🌟[امنیتـ اتفاقے نیستـ]🌟
شبـ خوشـ♥️
رفیقـ #شهیدتو خوابـ ببینے🙃
#شبتون_شهدایی❣
✨
سر صبح بردن نام حسین بن علی(علیهما السلام) میچسبد:
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ،
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ♥️
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
#زندگینامه شهدا #شهید ابراهیم هادی #قسمت هشتم بارها میدیدم ابراهیم، با بچه هائی که نه ظاهر مذهبی دا
#زندگینامه شهدا
#شهید ابراهیم هادی
#قسمت نهم
از دیگر کارهائی که در مجموعه ورزش باستانی انجام می شد این بود که بچه ها به صورت گروهی به زورخانه های دیگر می رفتند و آنجا ورزش می کردند. یک شب ماه رمضان ما به زورخانه ای در کرج رفتیم.
آن شب را فراموش نمی کنم. ابراهیم شعر می خواند. دعا می خواند و ورزش می کرد. مدتی طولانی بود که ابراهیم در کنار گود مشغول شنای زورخانه ای بود. چند سری بچه های داخل گود عوض شدند، اما ابراهیم همچنان مشغول شنا بود. اصلا به کسی توجه نمی کرد.
پیرمردی در بالای سکو نشسته بود و به ورزش بچه ها نگاه می کرد. پیش من آمد. ابراهیم را نشان داد و با ناراحتی گفت: آقا، این جوان کیه؟! با تعجب گفتم: چطور مگه؟؟ گفت: «من که وارد شدم، ایشان داشت شنا می رفت. من با تسبیح، شنا رفتنش را شمردم. تا الان هفت دور تسبیح رفته یعنی هفتصد تا شنا! تو رو خدا بیارش بالا الان حالش به هم می خوره.» وقتی ورزش تمام شد ابراهیم اصلا احساس خستگی نمی کرد. انگار نه انگار که چهار ساعت شنا رفته!
البته ابراهیم این کارها را برای قوی شدن انجام می داد. همیشه می گفت: برای خدمت به خدا و بندگانش، باید بدنی قوی داشته باشیم. مرتب دعا می کرد که: خدایا بدنم را برای خدمت کردن به خودت قوی کن.
ابراهیم در همان ایام یک جفت میل و سنگ بسیار سنگین برای خودش تهیه کرد. حسابی سر زبان ها افتاده و انگشت نما شده بود. اما بعد از مدتی دیگر جلوی بچه ها چنین کارهائی را انجام نداد! می گفت: این کارها عامل غرور انسان می شه.
می گفت: مردم به دنبال این هستند که چه کسی قوی تر از بقیه است. من اگر جلوی دیگران ورزش های سنگین را انجام دهم باعث ضایع شدن رفقایم می شوم. در واقع خودم را مطرح کرده ام و این کار اشتباه است.
بعد از آن وقتی میاندار ورزش بود و می دید که شخصی خسته شده و کم آورده، سریع ورزش را عوض می کرد.
# کتابهای زندگینامه_شهدا ❤️
@refigh_shahid1
••••••••••••••••••••••••••••••