eitaa logo
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
432 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
345 ویدیو
55 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام...😊 امروز میرید گلزار شهدا.. یاد ماهم باشید...🌹
❌ در هفته آخر اكران،فروش تنها فيلمي كه حاج قاسم براي ساخته شدن اش تلاش كرد و وسط كلي مشغله،سر صحنه اش حاضر شد، رسيده به كمي بيش از يك ميليارد! درحاليكه مطرب،وسط تمام اين روزهاي غمبار،٣٥ميليارد را رد كرده! در حساب و كتاب امروز سينما،يك ميليارد يعني شكست كامل! عزيزاني كه سه هفته است چشمتان اشكبار حاج قاسم است و منتظر انتقام نظامي سخت!شما در حوزه فرهنگي انتقام سخت را از حاج قاسم گرفتيد!با زمين زدن فيلم اش!با خرج نكردن پولتان در راه دغدغه فرهنگي حاج قاسم!نيازي به ساختن فيلم زندگينامه او نيست!شما دِين تان را به دغدغه او،خوب ادا كرديد!دست مريزاد! 🔴🔴🔴 حاج قاسم #٢٣_نفر را نديد و رفت. شايد فكر مي كرد بين عشاق اش انقدر اعتبار دارد كه همان حضور پشت صحنه را روي هوا بزنند و روزشماري كنند براي ديدن فيلمي كه ليلي شبي از وادي اش گذر كرده بود...
: یڪ شب در خواب دوست شهیـدم را دیدم . از او پرسیـدم شمـا هستـے؟! گفت : بلہ گفتم : از شمـا یڪ درخواست دارم و آن اینڪہ اسم من را نیـز جـزء شهـدا در لیستـے ڪہ می‌نویسد و شمـا را گلچین می‌ڪند بنویسی . شهیداحمدمشلب بہ من گفت : اسمت چیسـت ؟ گفتم : علی‌الهـادے شهیداحمدمشلب گفت : این اسم براے من آشناسـت من اسـم تو را در لیستے ڪه حضرت زهـرا بود دیده‌ام و بہ زودے بہ ما ملحق خواهے شد |شهیـدعلےالهـادےبعد از دو مـاه بہ رسیـد :) |
| | | | :) متولد سال ۱۹۹۹ و از اهالی جنوب‌لبنان منطقہ العدیسہ و ساڪن منطقہ ڪفرجوز نبطیہ بود و در رشتہ پرستارے نبطیہ تحصیل میڪرد شهیدعلی‌الهادۍ ۲۰۱۶/۶/۱۶ مصادف با ۲۷ خرداد ۱۳۹۵ در بہ شهادت رسیـد اول‌ وقت ، نافلہ‌شب و زیارت‌عاشورا بعد از نمازهاے یومیہ ڪارهایے بود ڪہ علے هیچوقت ترڪ نمیڪرد !
🌱چہ زیبا گفت سردارِ بے سر جبهہ: ✨رســم نیست با یڪ دل دو دلبــر داشتن وقتے دلبــر دارے بایـد از دل بـــردارے....✨
🔴ثواب بے حد و اندازه ے دعاے مخصوص شب جمعه! ☘علامه مجلسے فرمودند : شب جمعه مشغول مطالعه بودم، به این دعا رسیدم: 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 ✨الْحَمْدُ لله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلے فَنائِها وَ مِنَ الآخِرَه اِلے بَقائِها, اَلْحَمْدُاللهِ عَلے ڪُلِّ نِعْمَه، اَسْتَغْفِرُالله مِنْ ڪُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه، وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ ✨ ✳️ بعد یک هفته مجدد خواستم آنرا بخوانم، ڪه در حالت مڪاشفه از ملائڪه ندایے شنیدم ڪه: 🌟 ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت قبلے فارغ نشده ایم...🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 📙 قصص العلماء،
مولا_جانم ❣ 🔸️شبِ جمعه است و سرم شورِ حرم افتاده 🔸️وا که این صحنه عجب حال و هوا می خواهد 🔹️آخر این غرقِ گنه را چه به این حال و هوا 🔹️جانِ من جرعه ای از آبِ شفا می خواهد 🔸️عاشقم در سرِ خود شوقِ زیارت دارم 🔸️زیرِ پرونده ام امضای شما می خواهد 🔹️باز پروانه ی دل طالبِ شمعِ رخِ توست 🔹️این تبِ عشق مگر چون و چرا می خواهد؟ 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏
سلام رفقا.. صبح جمعتون بخیر.. امروز به خودمون قول بدیم به خاطر آقا امام زمان کمتر گناه کنیم...🌹 یا اصلا هیچ گناه نکنیم😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دو تا سلام از طرف همه شما فرهیخته گان السّلام علیکَ یا بقیّه الله علیه السلام فی ارضه السّلام علیک یا ابا عبدللهِ الحسین علیه السلام.. @refigh_shahid1
🔰 داستان راستان 🔰 ✅ مکاشفات شهید برونسی پشت میدان های مین «کوشک» با (س) و عبور از میدان مین 🔸صورتش را گذاشت روی خاک های نرم و رملی کوشک. حول و حوش ده دقیقه گذشت . بالاخره عبدالحسین به حرف آمد گفت: سید کاظم! خوب گوش کن ببین چی می گم.گفت: خودت برو جلو. خودت می ری سر ستون، یعنی نفر اول.سر ستون که رسیدی، اون جا درست بر می گردی سمت راستت، بیست و پنج قدم می شماری. مات و مبهوت، فقط نگاهش می کردم. گفت: بیست و پنج قدم که شمردی و تموم شد، همون جا یک علامت بگذار، بعدش بر گرد و بچه ها رو پشت سرخودت ببر اون جا. وقتی به اون علامت که سر بیست و پنج قدم گذاشته بودی، رسیدی؛ این دفعه رو به عمق دشمن، چهل متر می ری جلو. اون جا دیگه خودم می گم به بچه ها چه کار کنن ... با تأکید گفت: دقیق بشماری ها. 🔸... کارها انجا شد در انتها عبدالحسین آمد و گفت: به مجردی که من گفتم الله اکبر، شما ردّ انگشت من رو می گیری و شلیک می کنی به همون طرف پیرمرد انگار ماتش برده بود. آهسته و با حیرت گفت: ما که چیزی نمی بینیم حاج آقا ! کجا رو بزنیم؟ 🔸... و بالاخره دشمن قبل از اینکه به خودش بیاید، تار و مار شد از خوشحالی کم مانده بود بال در بیاورم 🔸... فردا بی مقدمه پرسیدم جریان دیشب چی بود؟ طفره رفت. قرص و محکم گفتم: تا نگی، از جام تکون نمی خورم،کم کم اصرار من کار خودش را کرد. یک دفعه چشم هاش خیس اشک شد. به ناله گفت: باشه، برات می گم. موقعی که عملیات لو رفت و توی آن شرایط گیر افتادیم، حسابی قطع امید کردم . شما هم که گفتی برگردیم، ناامیدی ام بیشتر شد و واقعاً عقلم به جایی نرسید. مثل همیشه، تنها راه امیدی که باقی مانده بود، توسل به واسطه های فیض الهی بود. توی همان حال و هوا، صورتم را گذاشتم روی خاک های نرم اون منطقه و متوسل شدم به وجود مقدس خانم حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها). چشم هام را بستم و چند دقیقه ای با حضرت راز و نیاز کردم. حقیقتاً حال خودم را نمی فهمیدم. حس می کردم که اشک هام تند و تند دارند می ریزند. با تمام وجود می خواستم که راهی پیش پای ما بگذارند و از این مخمصه و مخمصه های بعدی، که در نتیجه شکست در این عملیات دامنمان را می گرفت، نجاتمان بدهند. 🔸در همان اوضاع، یک دفعه صدای خانمی به گوشم رسید؛ صدایی ملکوتی که هزار جان تازه به آدم می بخشید. به من فرمودند: فرمانده! یعنی آن خانم، به همین لفظ فرمانده صدام زدند و فرمودند: این طور وقت ها که به ما متوسل می شوید، ما هم از شما دستگیری می کنیم، ناراحت نباش. ادامه داد: چیزهایی را که دیشب به تو گفتم که برو سمت راست و برو کجا، همه اش از طرف همان خانم بود. بعد من با التماس گفتم: یا فاطمه زهرا (س)، اگر شما هستید، پس چرا خودتان را نشان نمی دهید؟! 🔸فرمودند: الان وقت این حرف ها نیست، واجب تر این است که بروی وظیفه ات را انجام بدهی... @refigh_shahid1