eitaa logo
این کانال دیگر در دسترس نمی باشد
432 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
345 ویدیو
55 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
771.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفیق شهید |•بذار تا ریا بشه تا بقیه یاد بگیرند، من می‌دانم شهید می‌شوم ☺️•| #شهید_حسین_ولایتی_فر
《شهیدی که هنوز هم حلال مشکلات است》 یکی از دوستان شهید به خاطره‌ای بعد از شهادت او و نظر کردن شهید به رفقایش اشاره کرده و آن را چنین روایت می‌کند: سر مزار حسین بودیم که یکی از رفقا پرسید: «برادرت کجاست؟ چند وقتی است ندیدیم‌اش.» داستان برادرم را برایش تعریف کردم. گفتم: «برادرم به خاطر شکایتی که از او شده زندان است.» جزئیات را روایت کردم: «برادرم ساکن کیش بود. آنجا به دختری علاقمند شد و از طریق خانواده‌اش پیگیری کرد. آن‌ها هم ابتدا به صورت مشروط می‌پذیرند. شرطشان این بود که برادرم خودش را به خانواده اثبات کند. برادر من هم هر کاری کرد تا اعتماد آن خانواده را جلب کند. از خریدن جهیزیه برای دختر مورد علاقه‌اش تا خرج‌های کذایی. برادرم که فکر می‌کرد با این کارها دل خانواده دختر را به دست آورده است، به آن‌ها اعلام کرد به همراه خانواده‌ا می‌خواهم بیایم خواستگاری. اما آن‌ها درخواستش را رد می‌کنند. حتی آن دختر می‌گوید: «من اصلا به تو علاقه‌ای ندارم.» برادرم وقتی می‌فهمد در این مدت فریب خانواده را خورده عصبانی شده و با خانواده درگیر می‌شود. در حین درگیری، لگدی هم به بخاری که آنجا بود می‌زند. بخاری روی زمین می‌افتد و آتش در خانه شعله‌ور می‌شود. همه به سلامت از خانه خارج شدند اما خانه کاملا سوخت. حالا آن خانواده از برادرم شکایت کرده‌اند. در دادگاه هم برادرم را به پرداخت 85 میلیون تومان جریمه محکوم کرده‌اند. او هم که این پول را نداشت، مجبور می‌شود به زندان برود.  این مدت بارها خواستیم رضایت خانواده را بگیریم. هر بار نمی‌شد. قبول نمی‌کردند رضایت بدهند. دیگر قطع امید کرده بودیم.» وقتی این ماجرا را تعریف می‌کردم، بغض گلویم را گرفته بود. هم شهادت رفیقم، هم ماجرای برادرم خیلی ناراحتم کرده بود. بیشتر از یک سال از زندان رفتن برادرم می‌گذشت و هیچ کاری هم از دست ما برنمی‌آمد. آن شب تا دم سحر با رفیق شهیدم درد و دل کردم. وقتی رفتم خانه اذان صبح بود. نمازم را که خواندم از شدت خستگی بیهوش شدم. صبح با صدای مادرم از خواب بیدار شدم. با خوشحالی گفت: «داداشت آزاد شده. آن خانواده اول صبح رفتند و رضایت داده‌اند.» صدای مادرم هنوز در گوشم می‌پیچد. خوشحالیش وصف شدنی نبود. من در آن حالت یقین داشتم که دل سنگ آن خانواده را حسین نرم کرده بود. با خودم گفتم رفیقمان هنوز هم مثل قدیم دنبال حل کردن مشکلات ماست.
همیشه می‌گفت: «من یک روز شهید می‌شوم.» حتی یکبار هم در همان سنین نوجوانی به علت بازیگوشی معلم او را از کلاس بیرون کرد. حسین هم می‌گوید: «حالا که مرا از کلاس بیرون می‌کنید حرفی نیست، اما حواستان باشد که دارید شهید آینده را از کلاس بیرون می‌کنید.» https://eitaa.com/refigh_shahid1
شهید در اردوی جهادی.. •|همه اجر ها در گمنامیست..|• https://eitaa.com/refigh_shahid1
رفیق شهید، شهیدت می کنه...😊 #رفیق_شهیدم #شهید_حسین_ولایتی #شهید_علیرضا_حاجیوند_قیاسی
707.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید حسین ولایتی فر در پیاده روی اربعین سال ۹۶ ان شاءالله سال آینده عکس ماروهم بزنن..😔 https://eitaa.com/refigh_shahid1
.. داشتیم با خواهرم از مجلس روضه بر می گشتم که یهو دلم هوای حسین کرد. نمی دونم چه سرّیه! اونم همین احساس رو داشت. قبول کرد بریم پیش حسین. قبول کردن او همانا و کج کردن مسیرمون به سمت گلزار هم همانا!.. اون موقع شب (تقریبا ساعت ١ شب) مسیرمون رو به سمت گلزار شهدا تغییر دادیم تا بیایم پیش حسین. نزدیکای گلزار یهو موتور به خرخر کردن افتاد و خاموش شد. هر کاری کردم روشن نشد. نمی دونستم چه مرگشه. اون لحظه چهره درهم من که نیم خیز شده بودم و با چیزی که زیاد سر در نمیاوردم ور می رفتم هم ترحم امیز بود هم خنده دار. از طرفی هم به خاطر اینکه اون موقع شب، تو اون تاریکی کنار بزرگراه با خواهرم گیر کرده بودم یکمی احساس نگرانی می کردم. هیچ کسی هم نبود که کمکی بهمون کنه.. تو اون حالت موتور رو دستم گرفتم و مسیرمون به سمت گلزار رو ادامه دادیم. تو راه با حسین حرف می زدم. "گفتم رفیق هوامونو داشته باش." بش گفتم رفیق، تو یه عمر کار مردم و راه انداختی، من که یقین دارم الان حواست به منم هست.. توسل کردم بهش و راه می رفتم. جالبه همینطور که تو فکر بودم و داشتم با حسین حرف می زدم، آقا و خانمی ترمز زدن و کنارمون ایستادند . نگاهی به موتورم انداختن و یکم بهمون بنزین دادن. در عین ناباوری موتور روشن شد. فکرشم نمی کردم موتور بنزین تموم کرده باشه. اخه چراغ بنزین که نشون می داد باک بنزین پر پر باشه. شاید این موتور هم اون لحظه بازیش گرفته بود. وقتی بنزین رو داد بهم گفت که این بنزین رو به نیت شهید ولایتی بهتون دادیم. باشد که ثوابش برسه به روح شهید. خانمی که همراهشون بود هم از تو کیفش یه کلوچه و یه پیکسل عکس شهید ولایتی رو به خواهرم داد و گفت اینها هدیه از طرف برادر شهیدم. وقتی اینو گفت با تعجب پرسیدم: برادر؟! گفت اره، ما خواهر و برادر شهید حسین ولایتی هستیم و وقتی شما رو دیدیم خواستیم به نیت حسین کمکتون کنیم. آخه اگه خودش بود هم حتما همین کار رو می کرد. هنوز صحبت ها ادامه داشت که احساس کردم یه لحظه گوش هام سنگین شده. چیزی نمی شنوم. فقط صدای حسین بود که تو گوشم می پیچید. صدای همون رفیق با مرامی که وقتی خودش نیست واسطه می فرسته واسه رفع مشکل رفقا..
نــام : مصطفی(اسم جهادی:ذوالفقار) نـام خـانوادگـی : بدرالدین(پسر عموی شهید عماد مغنیه) نـام پـدر : اطـلاعاتی مـوجود نـیست تـاریخ تـولـد : ۱۹۶۱/۰۴/۰۶(میلادی) مـحل تـولـد : الغبیری سـن : ۵۹سال دیـن و مـذهب : اسلام شیعه وضـعیت تاهل : متاهل شـغل : از فرماندهان حزب الله مـلّیـت : لبنانی دسـته اعـزامـی : حزب الله مسئولیت نظـامی : مشاور سیدحسن نصرالله مسئولیت عملیات نظامی مقاومت درجـه نظـامی : اطـلاعاتی مـوجود نـیست تـحصیـلات : اطـلاعاتی مـوجود نـیست https://eitaa.com/refigh_shahid1
🌹جـزئیات شـهادت🌹 تـاریخ شـهادت : ۱۰می۲۰۱۶ ۱۳۹۵/۲/۲۲ کـشور شـهادت : سوریه مـحل شـهادت : فرودگاه دمشق عـملیـات : حمله توپخانه ای نـحوه شـهادت : در اثر یک انفجار در نزدیکی فرودگاه دمشق به شهادت نائل آمد. https://eitaa.com/refigh_shahid1
⚫️اطـلاعات مـزار⚫️ مـحل مـزار: گلزار شهدای بیروت وضـعیت پـیکر : مـشـخـص موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا قـطعـه : اطـلاعاتی مـوجود نـیست ردیـف : اطـلاعاتی مـوجود نـیست شـماره : اطـلاعاتی مـوجود نـیست https://eitaa.com/refigh_shahid1