رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلامبرابراهیم۱🌸 پارت۱۱ ورزش باستانی دوستی ابراهیم با این پسر به جایی رسی
🌸#سلامبرابراهیم۱🌸
پارت۱۲
ورزش باستانی
ابراهیم شعر می خواند . دعا میخواند و ورزش می کرد . مدتی طولانی بود که ابراهیم در کنار گود مشغول شنای زورخانه ای بود . چند سری بچه های داخل گود عوض شدند ، اما ابراهیم همچنان مشغول شنا بود . اصلاً به کسی توجه نمی کرد .
پیرمردی در بالای سکو نشسته بود و به ورزش بچه ها نگاه می کرد . پیش من آمد . ابراهیم را نشان داد و با ناراحتی گفت : آقا ، این جوان کیه؟! با تعجب گفتم : چطورمگه!؟
گفت : من که وارد شدم ، ایشان داشت شنا می رفت . من با تسبیح ، شنا رفتنش را شمردم . تا الان هفت دور تسبیح رفته یعنی هفصد تا شنا! تو رو خدا بیارش بالا الان حالش به هم میخوره .
وقتی ورزش تمام شد ابراهیم اصلا احساس خستگی نمی کرد . انگار نه انگار که چهار ساعت شنا رفته! البته ابراهیم این کار ها را برای قوی شدن انجام می داد . همیشه می گفت : برای خدمت به خدا و بندگانش ، باید بدنی قوی داشته باشیم . مرتب دعا می کرد که : خدایا بدنم را برای خدمت کردن به خودت قوی کن .
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
🌸#سلامبرابراهیم۱🌸 پارت۱۲ ورزش باستانی ابراهیم شعر می خواند . دعا میخ
#سلامبرابراهیم۱🍀
پارت۱۳
ورزش باستانی
ابراهیم در همان ایام یک جفت میل و سنگ بسیار سنگین برای خورش تهیه کرد . حسابی سر زبان ها افتاده و انگشت نما شده بود . اما بعد از مدنی دیگر جلوی بچه ها چنین کارهائی را انجام نداد!
می گفت : این کارها عامل غرور انسان میشه .
می گفت : مردم دنبال این هستند که چه کسی قوی تر از بقیه است . من اگر جلوی دیگران ورزش های سنگین را انجام دهم باعث ضایع شدن رفقایم می شوم . در واقع خودم را مطرح کرده ام و این کار اشتباه است .
بعد از آن وقتی میاندار ورزش بود و می دید که شخصی خسته شده و کم آورده ، سریع ورزش را عوض می کرد .
اما بدن قوی ابراهیم یکبار قدرتش را نشان داد و آن ، زمانی بود که سید حسین طحامی قهرمان کشتی جهان و یکی از ارادتمندان حاج حسن به زورخانه آمده بود و با بچه ها ورزش می کرد .
#سلامبرابراهیم۱🍀
پارت۱۴
<<پهلوان>>
سید حسین طحامی ( کشتی گیر قهرمان جهان ) به زورخانه ما آمده بود و با بچه ها ورزش می کرد .
هر چند مدتی بود که سید به مسابقات قهرمانی نمی رفت . اما هنوز بدنی بسیار ورزیده و قوی داشت . بعد از پایان ورزش رو کرد به حاج حسن و گفت : حاجی ، کسی هست با من کشتی بگیره ؟
حاج حسن نگاهی به بچه ها کرد و گفت : ابراهیم ، بعد هم اشاره کرد ؛ برو وسط گود .
معمولاً در کشتی پهلوانی ، حریفی که زمین بخورد ، یا خاک شود می بازد . کشتی شروع شد . همه ما تماشا می کردیم . مدتی طولانی دو کشتی گیر درگیر بودند . اما هیچکدام زمین نخوردند .
فشار زیادی به هر دو نفر آمد ، اما هیچکدام نتوانست حریفش را مغلوب کند ، این کشتی پیروز نداشت .
"""""""""""""""""""""""
ورزش تمام شده بود . حاج حسن خیره خیره به صورت ابراهیم نگاه می کرد . ابراهیم آمد جلو و با تعجب گفت : چیزی شده حاجی!؟
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلامبرابراهیم۱🍀 پارت۱۴ <<پهلوان>> سید حسین طحامی ( کشتی گیر قهرمان جهان ) به زورخانه ما آمده بود
#سلامبرابراهیم۱🍀
پارت۱۵
<<پهلوان>>
حســن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت: تو قديمهاي اين تهرون، دو تا پهلوون بودند به نامهاي حاج سيد حسن رزاّز و حاج صادق بلور فروش، اونها خيلي با هم دوست و رفيق بودند.
توي کشــتي هم هيچکس حريفشــان نبــود. اما مهمتر از همــه اين بود که بندههاي خالصي براي خدا بودند.
هميشه قبل از شروع ورزش کارشان رو با چند آيه قرآن و يه روضه مختصر و با چشمان اشــکآلود براي آقا اباعبدالله شروع ميکردند. نََفس گرم حاج محمد صادق و حاج سيد حسن، مريض شفا ميداد.
بعــد ادامه داد: ابراهيم، من تو رو يه پهلوون ميدونم مثل اونها! ابراهيم هم لبخندي زد و گفت: نه حاجي، ما کجا و اونها کجا.بعضــي از بچه ها از اينکه حاج حســن اينطور از ابراهيــم تعريف ميکرد، ناراحت شدند.
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلامبرابراهیم۱🍀 پارت۱۵ <<پهلوان>> حســن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت: تو قديمهاي اين تهرون، دو تا
#سلامبرابراهیم۱🍀
پارت۱۶
<<پهلوان>>
فرداي آن روز پنج پهلوان از يکي از زورخانه هاي تهران به آنجا آمدند. قرار شد بعد از ورزش با بچه هاي ما کشتي بگيرند. همه قبول کردند که حاج حسن داور شود. بعداز ورزش کشتي ها شروع شد.
چهار مسابقه برگزار شد، دو کشتي را بچههاي ما بردند، دو تا هم آنها. اما در کشتي آخركمي شلوغ کاري شد!
آنها سر حاج حسن داد ميزدند. حاج حسن هم خيلي ناراحت شده بود.
من دقت کردم و ديدم کشــتي بعدي بين ابراهيم و يکي از بچه هاي مهمان اســت. آنها هم که ابراهيم را خوب ميشناختند مطمئن بودند که ميبازند.
براي همين شلوغ کاري کردند که اگر باختند تقصير را بيندازند گردن داور!
همه عصباني بودند. چند لحظهاي نگذشــت که ابراهيم داخل گود آمد. با لبخندي که بر لب داشــت با همه بچه هاي مهمان دست داد. آرامش به جمع ما برگشت.
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلامبرابراهیم۱🍀 پارت۱۶ <<پهلوان>> فرداي آن روز پنج پهلوان از يکي از زورخانه هاي تهران به آنجا آم
#سلامبرابراهیم۱🍀
#پارت۱۷📚
<<پهلوان>>
آرامش به جمع ما برگشت.
بعد هم گفت: من کشتي نميگيرم! همه با تعجب پرسيديم: چرا !؟
كمي مكث كرد و به آرامي گفت: دوســتي و رفاقت ما خيلي بيشتر از اين حرفها وكارها ارزش داره!
بعد هم دست حاج حسن را بوسيد و با يك صلوات پايان کشتيها را اعالم کرد.
شــايد در آن روز برنده و بازنده نداشتيم. اما برنده واقعي فقط ابراهيم بود.
وقتي هم ميخواستيم لباس بپوشيم و برويم. حاج حسن همه ما را صدا کرد و گفت: فهميديد چرا گفتم ابراهيم پهلوانه!؟
ما همه ساکت بوديم، حاج حسن ادامه داد: ببينيد بچهها، پهلواني يعني همين کاري که امروز ديديد.
ابراهيم امروز با نَفس خودش کشتي گرفت و پيروز شد.
ابراهيم به خاطر خدا با اونها کشتي نگرفت و با اين کار جلوي کينه و دعوا را گرفت. بچه ها پهلواني يعني همين کاري که امروز ديديد.
#سلامبرابراهیم۱🌸✨
پارت۱۸
داستان پهلوانی های ابراهیم ادامه داشت تا ماجرای پیروزی انقلاب پیش آمد .
بعد از آن اکثر بچه ها درگیر مسائل انقلاب شدند و حضورشان در ورزش باستانی خیلی کمتر شد .
تا اینکه ابراهیم پیشنهاد داد که صبح ها در زورخانه نماز جماعت صبح را بخوانیم و بعد ورزش کنیم و همه قبول کردند .
بعد از آن هر روز صبح برای اذان در زورخانه جمع شدیم . نماز صبح را به جماعت می خوانیم و ورزش را شروع می کردیم . بعد هم صبحانه مختصری و به سر کارهایمان می رفتیم .
ابراهیم خیلی از این قضیه خوشحال بود . چرا که از طرفی ورزش بچه ها تعطیل نشده بود و از طرفی بچه ها نماز صبح را جماعت می خواندند .
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلامبرابراهیم۱🌸✨ پارت۱۸ داستان پهلوانی های ابراهیم ادامه داشت تا ماجرای
#سلامبرابراهیم۱🍀
پارت۱۹🍀
همیشه هم حدیث پیامبر گرامی اسلام را میخواند: اگر نماز صبح را به جماعت بخوانم در نظرم از عبادت و شب زنده داری تا صبح محبوبتر است .
با شروع جنگ تحمیلی فعالیت زورخانه بسیار کم شد . اکثر بچه ها در جبهه حضور داشتند .
ابراهیم هم کمتر به تهران می آمد . یکبار هم که آمده بود ، مسائل ورزش باستانی خودش را برد و در همان مناطق جنگی بساط ورزش باستانی را راه اندازی کرد .
زورخانه حاج حسن توکل ، در تربیت پهلوان های واقعی زبانزد بود . از بچه های آنجا به جز ابراهیم ، جوان های بسیاری بودند که در پیشگاه خداوند پهلوانیشان اثبات شده بود!
آن ها با خون خودشان ایمانشان را حفظ کردند و پهلوان های واقعی همین ها هستند .
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلامبرابراهیم۱🍀 پارت۱۹🍀 همیشه هم حدیث پیامبر گرامی اسلام را میخواند: اگر نماز صبح را به جماعت بخ
#سلامبرابراهیم۱✨
پارت۲۰✨
<<پهلوان>>
دوران زیبا و معنوی زورخانه حاج حسن در همان سال های اول دفاع مقدس ، با شهادت شهید حسن شهابی ( مرشد زورخانه ) شهید اصغر رنجبران ( فرمانده تیپ عمار ) و شهیدان سید صالحی ، محمد شاهرودی ، علی خرّمدل ، نسن زاهدی ، سید محمد سبحانی ، سید جواد مجد پور ، رضاپند ، حمدالله مرادی ، رضا هوریار ، مجید فریدوند ، قاسم کاظمی و ابراهیم و چندین شهید دیگز و همچنین جانباز حاج علی نصرالله ، مصطفی هرندی و علی مقدم و همچنین در گذست حاج حسن توکل به پایان رسید .
مدتی بعد با تبدیل محل زورخانه به ساختمان مسکونی ، دوران ورزش باستانی ما هم به خاطره ها پوست .
#سلامبرابراهیم۱✨
پارت۲۱📚
<<والیبال تک نفره>>
بازوان قوي ابراهيم از همان اوايل دبيرســتان نشــان داد که در بســياري از ورزشها قهرمان اســت. در زنگهاي ورزش هميشــه مشــغول واليبال بود. هيچکس از بچه ها حريف او نميشد.
يک بار تک نفره در مقابل يک تيم شش نفره بازي کرد! فقط اجازه داشت که سه ضربه به توپ بزند.
همه ما از جمله معلم ورزش، شــاهد بوديم که چطور پيروز شد. از آن روز به بعد ابراهيم واليبال را بيشتر تک نفره بازي ميکرد.
بيشتر روزهاي تعطيل، پشت آتش نشاني خيابان ۱۷ شهريور بازي ميکرديم. خيلي از مدعيها حريف ابراهيم نميشدند.
اما بهترين خاطره واليبال ابراهيم بر ميگردد به دوران جنگ و شهرگيالن غرب، در آنجــا يک زمين واليبال بود که بچه هاي رزمنــده در آن بازي ميکردند.
يک روز چند دســتگاه ميني بوس براي بازديــد از مناطق جنگي به گيلان غرب آمدند که مســئول آنها آقاي داودي رئيس ســازمان تربيت بدني بود.
آقاي داودي در دبيرستان معلم ورزش ابراهيم بود و او را کامل می شناخت.
ايشان مقداري وسائل ورزشي به ابراهيم داد و گفت: هر طور صالح ميدانيد
مصرف کنيد. بعد گفت: دوســتان ما از همه رشته هاي ورزشي هستند و براي بازديد آمده اند.
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلامبرابراهیم۱✨ پارت۲۱📚 <<والیبال تک نفره>> بازوان قوي ابراهيم از همان اوايل دبيرســتان نشــان د
#سلامبرابراهیم۱✨
پارت۲۲
<<والیبالتکنفره>>
ابراهیم کمی برای ورزشکارها صحبت کرد و مناطق مختلف شهر را به آن ها نشان داد . تا اینکه به زمین والیبال رسیدیم .
آقای داودی گفت : چند تا از بچه های هیئت والسبال تهران با ما هستند . نظرت برای برگزاری یک مسابقه چیه ؟
ساعت سه عصر مسابقه شروع شد . پنج نفر که سه نفرشان والیبالیست حرفه ای بودند یک طرف بودند ، ابراهیم به تنهائی در طرف مقابل . تعداد زیادی هم تماشاگر بودند .
ابراهیم طبق روال قبلی با پای برهنه و پاچه های بالازده و زیر پیراهنی مقابل آن ها قرار گرفت . به قدری هم خوب بازی کرد که کمتر کسی باور می کرد . بازی آن ها یک نیمه بیشتر نداشت و با اختلاف ده امتیاز به نفع ابراهیم تمام شد . بعد هم بچه های ورزشکار با ابراهیم عکس گرفتند .
آن ها باورشان نمیشد یک رزمنده ساده ، مثل حرفه ای ترین ورزشکار ها بازی کند .
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلامبرابراهیم۱✨ پارت۲۲ <<والیبالتکنفره>> ابراهیم کمی برای ورزشکارها صحبت کرد و مناطق مختلف شهر
#سلامبرابراهیم۱✨
پارت۲۳
<<والیبالتکنفره>>
یکبار هم در پادگان دو کوهه برای رزمندهها از والیبال ابراهیم تعریف کردم . یکی از بچه ها رفت و توپ والیبال آورد . بعد هم دو تا تیم تشکیل داد و ابراهیم را هم صدا کرد .
او ابتدا زیر بار نمی رفت و بازی نمی کرد اما وقتی اصرار کردیم گفت : پس همه شما یکطرف ، من تکی بازی می کنم!
بعد از بازی چند نفر از فرماندهان گفتند : تا حالا انقدر نخدیده بودیم ، ابراهیم هر ضربه ای که می زد چند نفر چند نفر به سمت توپ می رفتند و به هم برخورد می کردند و روی زمین می افتادند!
ابراهیم در پایان با اختلاف زیادی بازی را برد .