eitaa logo
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
31.1هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
3.2هزار ویدیو
379 فایل
راهِ شَهادَت بَسـته نیست، هَنـوز هَم می شود شهید شد اَمـّا هَنوز شَرطِ شَهیـد شُـدَن شَهـیدانه زیستن است تبادل و تبلیغات: @tablijhat13 عنایات و.: @emamrezaii_8 روضه نیابتی: @Mahdi1326 کانال فروشگاهمون: https://eitaa.com/joinchat/172425437Ca032079577
مشاهده در ایتا
دانلود
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سَلام‌بر‌ابرٰاهیٓم۱📚 …حلال‌مشڪلات… بہ‌روایت‌یڪی‌ا‌ز‌دوستان‌شھید از پيامبر ســؤال شــد: کداميــک
۱📚 ...حلال‌مشکلات... به‌روایت‌یکی‌از‌دوستان‌شهید از جبهه بر میگشتم . وقتی رسیدم میدان خراسان دیگر هیچ پولی همراهم نبود . به سمت خانه در حرکت بودم . اما مشغول فکر ؛ الان برسم خانه همسرم و بچه هایم از من پول می خواهند . تازه اجاره خانه را چه کنم!؟ سراغ کی بروم؟به چه کسی رو بیندازم؟ خواستم بروم خانه برادرم، اما او هم وضع خوبی نداشت. سر چهار راه عارف ایستاده بودم . با خودم گفتم : فقط بازد خدا کمک کند . من اصلاً نمی دانم چه کنم! در همین فکر بودم که یکدفعه دیدم ابراهیم سوار بر موتور به سمت من آمد . خیلی خوشحال شدم . تا من را دید از موتور پیاده شد ، مرا در آغوش کشید . چند دقیقه ای صحبت کردیم . وقتی خواست برود اشاره کرد : حقوق گرفتی؟! گفتم : نه ، هنوز نگرفتم ، ولی مهم نیست . دست کرد توی جیب و یک دسته اسکناس در آورد.
۱📚 ظاهر‌ساده جمعی‌از‌دوستان‌شهید‌ در ایام ابتدای جنگ ، ابراهیم الگوی بسیاری از بچه های رزمنده شده بود . خیلی ها به رفاقت با او افتخار می کردند . اما او همیشه طوری رفتار می کرد تا کمتر مطرح شود . مثلاً به لباس نظامی توجهی نداشت ، پیراهن بلند و شلوار کردی می پوشید . تا هم به مردم محلی آنجا نزدیک تر شود ، هم جلوی نفس خود را گرفته باشد . ساده و بی آلایش بود . وقتی برای اولین بار او را دیدیم فکر کردیم که او خدمتکار و ... برای رزمندگان است . اما مدتی که گذشت به شخصیت او پی بردیم . ابراهیم به نوعی ساختار شکن بود . به جای توجه به ظاهر و قیافه ، بیشتر به فکر باطن بود . بچه ها هم از او تبعیت می کردند .
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلام‌‌بر‌ابراهیم۱📚 ظاهر‌ساده جمعی‌از‌دوستان‌شهید‌ در ایام ابتدای جنگ ، ابراهیم الگوی بسیاری از بچه
۱📚 ظاهرساده همیشه می گفت : مهمه تر از اینکه برای بچه ها لباس های هم شکل و ظاهر نظامی درست کنیم باید به آموزش و معنویت نیروها باشیم و تا می توانیم بیشتر با بچه ها رفیق باشیم . نتیجه این تفکر ، در عملیات های گروه ، کاملاً دیده می شد . هر چند برخی با تفکرات او مخالفت می کردند . ..... پارچه لباس پلنگی خریده بود . به یکی از خیاط ها داد و گفت : یک دست لباس کُردی برایم بدوز . روز بعد لباس را تحویل گرفت و پوشید . بسیار زیبا شده بود . از مقر گروه خارج شد . ساعتی بعد برگشت . با لباس سربازی! پرسیدم : لباست کو!؟ گفت : یکی از بچه های کُرد از لباس من خوشش آمد . من هم هدیه دادم به او! ساعتش را هم به یک شخص دیگر داده بود . آن شخص ساعت را پرسیده بود و ابراهیم ساعت را به او بخشیده بود!