eitaa logo
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
31.1هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
3.2هزار ویدیو
378 فایل
راهِ شَهادَت بَسـته نیست، هَنـوز هَم می شود شهید شد اَمـّا هَنوز شَرطِ شَهیـد شُـدَن شَهـیدانه زیستن است تبادل و تبلیغات: @tablijhat13 عنایات و.: @emamrezaii_8 روضه نیابتی: @Mahdi1326 کانال فروشگاهمون: https://eitaa.com/joinchat/172425437Ca032079577
مشاهده در ایتا
دانلود
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلام‌‌بر‌ابراهیم۱📚 با مسئول محور كه از رفقايش بود هماهنگ كرد. به همراه جواد افراسيابي و چند نفر
۱📚 گردان كميل، خط شــكن محور جنوبي و ســمت پاســگاه بــود. يكي از فرماندهان لشکر آمد و براي بچه‌هاي گردان شروع به صحبت كرد: برادرها، امشب براي عمليات والفجر به سمت منطقه فكه حركت ميكنيم، دشمن سه كانال بزرگ به موازات خط مرزي، جلوي راه شما زده تا مانع عبور شــود. همچنين موانع مختلف را براي جلوگيري از پيشروي شما ايجاد كرده. اما انشاءالله با عبور شما از اين موانع و كانال‌ها، عمليات شروع خواهد شد. با استقرار شما در اطراف پاسگاه ُ هاي مرزي طاووسيه و رشيديه، مرحله اول كار انجام خواهد شد. بعد بچه‌هاي تازه نفس لشکر سيدالشهدا(ع) و بقيه رزمندگان از كنار شما عبور خواهند كرد و براي ادامه عمليات به سمت شهر العماره عراق ميروند و انشاءالله در اين عمليات موفق خواهيد شد .
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلام‌‌بر‌ابراهیم۱📚 گردان كميل، خط شــكن محور جنوبي و ســمت پاســگاه بــود. يكي از فرماندهان لشکر آ
۱📚 ایشان در مورد نحوه كار و موانع و راه‌هاي عبور صحبتش را ادامه داد و گفت: مسير شما يك راه باريك در ميان ميادين مين خواهد بود. انشاءالله همه شما كه خط شكن محور جنوبي فكه هستيد به اهداف از پيش تعيين شده خواهيد رسيد. صحبت هايش تمام شــد. بالفاصله ابراهيم شروع به مداحي كرد، اما نه مثل هميشه! خيلي غريبانه روضه ميخواند و خودش اشك ميريخت. روضه حضرت زينب(س)را شروع كرد. بعد هم شروع به سينه‌زني كرد، اولين بار بود كه اين بيت زيبا را شنيدم: امان از دل زينب(س) چه خون شد دل زينب(س) بچه‌ها با ســينه‌زني جواب دادند. بعد هم از اســارت حضرت زينب(س) و شهداي كربال روضه خواند. در پايان هم گفت: بچه‌ها، امشــب يا به ديدار يار ميرسيد يا بايد مانند عمه سادات، اسارت را تحمل كنيد و قهرمانانه مقاومت كنيد.
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلام‌‌بر‌ابراهیم۱📚 ایشان در مورد نحوه كار و موانع و راه‌هاي عبور صحبتش را ادامه داد و گفت: مسير شم
۱📚 بعد از مداحي عجيب ابراهيم، بچه‌ها در حالي كه صورت‌هايشان خيس از اشك بود بلند شدند. نماز مغرب وعشاء را خوانديم. از وقتي ابراهيم برگشته سايه به سايه دنبال او هستم! يك لحظه هم از او جدا نميشوم. مــن به همراه ابراهيم، يكي از پلهاي ســنگين و متحرك را روي دســت گرفتيم و به همراه نيروها حركت كرديم. حركت روي خاك رملي فكه بســيار زجــرآور بود. آن هم با تجهيزاتي به وزن بيش از بيســت كيلو براي هر نفر! ما هم كه جداي از وســايل، يك پل سنگين را مثل تابوت روي دست گرفته بوديم! همه به يك ستون و پشت سر هم از معبري كه در ميان ميدان‌هاي مين آماده شده بود حركت كرديم.
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلام‌‌بر‌ابراهیم۱📚 بعد از مداحي عجيب ابراهيم، بچه‌ها در حالي كه صورت‌هايشان خيس از اشك بود بلند
۱📚 حدود دوازده كيلومتر پياده‌روي كرديم. رسيديم به اولين كانال در جنوب فكه. بچه‌ها ديگر رمقي براي حركت نداشتند. ساعت نه ونيم شب يكشنبه هفدهم بهمن‌ماه بود. با گذاشتن پل‌هاي متحرك و نردبان، از عرض كانال عبور كرديم. ســكوت عجيبي در منطقه حاكم بود. عراقي‌ها حتي گلوله‌اي شليك نميكردند! يك ربع بعد به كانال دوم رسيديم. از آن هم گذشتيم. با بيسيم به فرماندهي اطلاع داده شد. چند دقيقه‌اي نگذشته بود كه به كانال سوم رسيديم. ابراهیم هنوز مشــغول بود و در كنار كانــال دوم بچه‌ها را كمك ميكرد. خيلي مواظب نيروها بود. چــون در اطراف كانال‌ها پر از ميادين مين و موانع مختلف بود. خبر رســيدن به كانال سوم، يعني قرار گرفتن در كنار پاسگاه‌هاي مرزي و شروع عمليات .
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلام‌‌بر‌ابراهیم۱📚 حدود دوازده كيلومتر پياده‌روي كرديم. رسيديم به اولين كانال در جنوب فكه. بچه‌ه
۱📚 اما فرمانده گردان، بچه‌ها را نگه داشــت وگفت: طبق آنچه در نقشه است، بايد بيشــتر راه ميرفتيم، اما خيلي عجيبه، هم زود رســيديم، هم از پاسگاه‌ها خبري نيست! تقريبًا همه بچه‌ها از كانال دوم عبور كردند. يكدفعه آســمان فكه مثل روز روشن شد!! مثل اينكه دشمن با تمام قوا منتظر ما بوده. بعد هم شروع به شليك كردند. از خمپاره و توپخانه گرفته تا تيربارها كه در دور دســت قرار داشت. آنها از همه طرف به سوي ما شليك كردند! بچه‌ها هيچكاري نميتوانســتند انجام دهند. موانع خورشيدي و ميدان‌هاي مين، جلوي هر حركتي را گرفته بود .
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلام‌‌بر‌ابراهیم۱📚 اما فرمانده گردان، بچه‌ها را نگه داشــت وگفت: طبق آنچه در نقشه است، بايد بيشـ
۱📚 تعداد كمي از بچه‌ها وارد كانال ســوم شــدند. بســياري از بچه‌ها در ميان خاك‌هاي رملي گير كردند. همه به اين طرف و آن طرف ميرفتند. بعضي از بچه‌ها ميخواســتند باعبور از موانع خورشــيدي در داخل دشت سنگر بگيرند، اما با انفجار مين به شهادت رسيدند. اطراف مســير پر از مين بود. ابراهيم اين را ميدانست، براي همين به سمت كانال سوم دويد و با فريادهايش اجازه رفتن به اطراف را نميداد. همه روي زمين خيز برداشتند. هيچ كاري نميشد كرد. توپخانه عراق كاملا ميدانست ما از چه محلي عبور ميكنيم! و دقيقًا همان مسير را ميزد. همه چيز به هم ريخته بود. هر كس به سمتي ميدويد.
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلام‌‌بر‌ابراهیم۱📚 تعداد كمي از بچه‌ها وارد كانال ســوم شــدند. بســياري از بچه‌ها در ميان خاك‌ه
۱📚 دیگر هيچ چيز قابل كنترل نبود. تنها جايي كه امنيت بيشتري داشت داخل كانال‌ها بود. در آن تاريكي و شلوغي ابراهيم را گم كردم! تا كانال سوم جلو رفتم، اما نميشد كسي را پيدا كرد! يكي از رفقا را ديدم و پرسيدم: ابراهيم را نديدي!؟گفت: چند دقيقه پيش از اينجا رد شد. همين طور اين طــرف و آن طرف ميرفتم. يكي از فرمانده‌ها را ديدم. من را شناخت و گفت: سريع برو توي معبر، بچه‌هائي كه توي راه هستند بفرست عقب. اينجا توي اين كانال نه جا هست نه امنيت، برو و سريع برگرد. طبق دســتور فرمانده، بچه‌هائي را كه اطراف كانال دوم و توي مسير بودند آوردم عقب، حتي خيلي از مجروح‌ها را كمك كرديم و رسانديم عقب. اين كار، دو سه ساعتي طول كشيد. ميخواستم برگردم، اما بچه‌هاي لشکر گفتند: نميشه برگردي! با تعجب پرسيدم: چرا؟!
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلام‌‌بر‌ابراهیم۱📚 دیگر هيچ چيز قابل كنترل نبود. تنها جايي كه امنيت بيشتري داشت داخل كانال‌ها بود
۱📚 گفتند : دستور عقب‌نشيني صادر شده، فايده نداره بري جلو. چون بچه‌هاي ديگه هم تا صبح برميگردند. ســاعتي بعد نماز صبح را خواندم. هوا در حال روشن شدن بود. خسته بودم و نااميد. از همه بچه‌هايي كه برمي‌گشــتند سراغ ابراهيم را ميگرفتم. اما كسي خبري نداشت. دقايقي بعد مجتبي را ديدم. با چهره‌اي خاك آلود وخســته از ســمت خط برميگشت. با نااميدي پرسيدم: مجتبي، ابراهيم رو نديدي!؟ همينطور كه به سمت من ميآمد گفت: يك ساعت پيش با هم بوديم. ُ با خوشحالي از جا پريدم، جلو آمدم وگفتم: خب، الان كجاست؟! جواب داد: نميدونم، بهش گفتم دســتور عقبنشيني صادر شده، گفتم تا هوا تاريكه بيا برگرديم عقب، هوا روشن بشه هيچ كاري نميتونيم انجام بديم. اما ابراهيم گفت: بچه‌ها توكانال‌ها هستند. من ميرم پيش اونها، همه با هم برميگرديم .
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلام‌‌بر‌ابراهیم۱📚 گفتند : دستور عقب‌نشيني صادر شده، فايده نداره بري جلو. چون بچه‌هاي ديگه هم تا ص
۱📚 مجتبی ادامه داد: همين طوركه با ابراهيم حرف ميزدم يك گردان از لشکر عاشورا به سمت ما آمد. ابراهيم سريع با فرمانده آنها صحبت كرد و خبر عقب‌نشيني را داد. من هم چون مسير را بلد بودم، با آنها فرستاد عقب. خودش هم يك آرپيجي با چند تا گلوله از آنها گرفت و رفت به سمت كانال. ديگه از ابراهيم خبري ندارم. ســاعتي بعد ميثم لطيفي را ديدم. به همراه تعــدادي از مجروحين به عقب برميگشت. به كمكشان رفتم. از ميثم پرسيدم: چه خبر!؟ گفت: من و اين بچه‌هائي كه مجروح هســتند جلوتــر از كانال، الي تپه‌ها افتاده بوديم. ابرام هادي به داد ما رسيد. یکدفعه سرجايم ايستادم. باتعجب گفتم: داش ابرام؟! خب بعدش چي شد!؟ گفت: به سختي ما رو جمع كرد. تو گرگ و ميش هوا ما رو آورد عقب. توي راه رسيديم به يك كانال، كف كانال پر از لجن و ... بود، عرض كانال هم زياد بود. ابراهيم رفت دو تا برانكارد آورد و با آنها چيزي شبيه پل درست كرد! بعد هم ما را عبور داد و فرستاد عقب. خودش هم رفت جلو. ســاعت ده صبح، قرارگاه لشــکر در فكه محل رفت و آمد فرماندهان بود. خيلي‌ها ميگفتند چندين گردان در محاصره دشمن قرار گرفته‌اند!
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلام‌‌بر‌ابراهیم۱📚 مجتبی ادامه داد: همين طوركه با ابراهيم حرف ميزدم يك گردان از لشکر عاشورا به سمت
۱📚 روایت‌از‌:‌علی‌نصر‌الله کانالِ‌کمیل یکی از مســئولين اطالعات را ديدم و پرسيدم: يعني چي گردان‌ها محاصره شدند؟ عراق كه جلو نيامده، بچه‌ها هم توي كانال دوم و سوم هستند. فرمانده گفت: كانال سومي كه ما در شناسائي ديده بوديم، با اين كانال فرق داره. اين كانال و چند كانال فرعي را عراق ظرف همين دو سه روز درست كرده. اين كانال‌ها درست به موازات خط مرزي ساخته شده، ولي كوچكتر و پر از موانع. بعــد ادامه داد: گردانهاي خطشــكن، براي اينكه زير آتش نباشــند رفتند داخل كانال. با روشــن شــدن هوا تانكهاي عراقي جلــو آمدند و دو طرف كانال را بستند. دشمن هم كانال‌ها را زير آتش گرفته .
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلام‌‌بر‌ابراهیم۱📚 روایت‌از‌:‌علی‌نصر‌الله کانالِ‌کمیل یکی از مســئولين اطالعات را ديدم و پرسيدم:
۱📚 بعد كمي مكث كرد و گفت: عراق شــانزده نوع مانع ســر راه بچه‌ها چيده بود، عمق موانع هم نزديك به چهار كيلومتر بوده! منافقين هم تمام اطالعات اين عمليات را به عراقي‌ها داده بودند! خيلي حالم گرفته شد. با بغض گفتم: حالا چه بايد كرد!؟ گفت: اگــر بچه‌ها مقاومت كنند مرحله دوم عمليــات را انجام ميدهيم و آنها را ميآوريم عقب. در همين حين بيسيمچي مقر گفت: يك خبر از گردان‌هاي محاصره شده! همه ساكت شدند. بيسيمچي گفت: ميگه »برادر ثابتنيا با برادر افشردي دست داد!« اين خبر كوتاه يعني فرمانده گردان كميل به شهادت رسيده.
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلام‌‌بر‌ابراهیم۱📚 بعد كمي مكث كرد و گفت: عراق شــانزده نوع مانع ســر راه بچه‌ها چيده بود، عمق
۱📚 عصر همان روزخبر رســيد حاج حســيني، معاون گــردان كميل هم به شــهادت رسيده و بنكدار، ديگر معاون گردان به سختي مجروح است. همه بچه‌ها در قرارگاه ناراحت بودند. حال عجيبي در آنجا حاكم بود. ٭٭٭ بيستم بهمن ماه، بچه‌ها آماده حمله مجدد به منطقه فكه شدند. يكي از رفقا را ديدم. از قرارگاه ميآمد. پرسيدم: چه خبر؟ گفت: الان بيســيم‌چي گردان كميل تماس گرفت. با حاج همت صحبت كرد وگفت: شارژ بيسيم داره تموم ميشه، خيلي از بچه‌ها شهيد شدند، براي ما دعاكنيد. به امام سالم برسونيد و بگيد ما تا آخرين لحظه مقاومت ميكنيم. با دلي شكسته و ناراحت گفتم: وظيفه ما چيه، بايد چه كار كنيم؟