eitaa logo
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
31.2هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
3.1هزار ویدیو
377 فایل
راهِ شَهادَت بَسـته نیست، هَنـوز هَم می شود شهید شد اَمـّا هَنوز شَرطِ شَهیـد شُـدَن شَهـیدانه زیستن است تبادل و تبلیغات: @tablijhat13 عنایات و.: @emamrezaii_8 روضه نیابتی: @Mahdi1326 کانال فروشگاهمون: https://eitaa.com/joinchat/172425437Ca032079577
مشاهده در ایتا
دانلود
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلام‌بر‌ابراهیم۱📚 فکه‌آخرین‌میعاد اصغر وصالي، علي قرباني، قاســم تشــكري و خيلي از رفقاي ما هم رفت
📚 فکه‌آخرین‌میعاد‌ ابراهیم ادامه داد: اگه جائي بماني كه دســت احدي به تو نرســه، كسي هم تو رو نشناســه، خودت باشي وآقا، موال هم بياد سرت رو به دامن بگيره، اين خوشگلترين شهادته. گفتم: داش ابرام تو رو خدا اين طوري حرف نزن. بعد بحث را عوض كردم و گفتم: بيا با گروه فرماندهي بريم جلو، اين طوري خيلي بهتره. هر جا هم كه احتياج شد كمك ميكني. گفت: نه، من ميخوام با بسيجي‌ها باشم . با هم حركت كرديم و آمديم سمت گردان‌هاي خط شكن. آنها مشغول آخرين آرايش نظامي بودند.گفتم: داش ابرام، مهمات برات چي بگيرم؟ گفت: فقط دو تا نارنجك، اسلحه هم اگه احتياج شد از عراقيها ميگيريم! حاج حسين الله كرم از دور خيره شده بود به ابراهيم! رفتيم به طرفش. حاجي محو چهره ابراهيم بود.
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلام‌بر‌ابراهیم۱ 📚 بچه ها هم با شــليک پياپي خود چند نفر از کماندوهاي عراقي را کشتند و چند نفر از
۱📚 همین صحبت باعث شد که کسی خود را تسلیم نکند . ابراهیم وقتی نظر بچه ها را فهمید خوشحال شد و گفت : پس باید هر چه مهمات و آذوقه داریم جمع کنیم و بین نیروها تقسیم کنیم . هر چه آب و غذا مانده بود را به ابراهیم تحویل دادیم . او به هر پنج نفر یک قمقمه آب و کمی غذا داد . به آن پنج اسیر عراقی هم هر کدام یک قمقمه آب داد!! برخی بچه ها از این کار ناراحت شدند ، اما ابراهیم گفت : آن‌ها مهمان ما هستند . مهمات‌ها را هم جمع کردیم و در اختیار افراد سالم قرار دادیم تا بتوانند نگهبانی بدهند . سحر رور بعد یعنی ۲۲ بهمن ، تانک‌های دشمن کمی عقب رفتند! تعدادی از بچه‌ها از فرصت استفاده کرده و در دسته های چند نفره به عقب رفتند ، اما برخی از آن‌ها به اشتباه روی مین رفتند و ...
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
• #سلام‌بر‌ابراهیم‌۱📚 همین صحبت باعث شد که کسی خود را تسلیم نکند . ابراهیم وقتی نظر بچه ها را فهمید
۱ 📚 ساعتي بعد حجم آتش دشمن خيلي زيادتر شد. ديگر هيچكس نميتوانست كاري انجام دهد. عصــر ۲۲ بهمن، کماندوهاي دشــمن پــس از گلوله باران شــديد کانال، خودشــان را به ما رســاندند! يکدفعه ديديم که لوله اسلحه عراقي ها از بالای کانال به طرف ما گرفته شد! يک افسر عراقي از مسير پله اي که بچهها ساخته بودند وارد کانال شد. يک سرباز هم پشت سرش بود. به اولين مجروح ما يک لگد زد. وقتي فهميد که او زنده اســت، به ســرباز گفت: شليک کن. سرباز هم با تير زد و مجروح ما به شهادت رسيد. مجروح بعدي يک نوجوان معصوم بود که افسر بعثي با لگد به صورت او زد! بعد به سرباز گفت: بزن سرباز امتناع کرد و شليک نکرد! افسر عراقي در حضور ما سر او داد زد. اما سرباز عقب رفت و حاضر به شليک نشد! ُ افسر هم اسلحه کلت خودش را بيرون آورد و گلوله اي به صورت او زد. سرباز عراقي در کنار شهداي ما به زمين افتاد! افسر عراقي هم سريع از کانال بيرون رفت! بعد به نيروهايش دستور شليک داد و...
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلام‌بر‌ابراهیم۱📚 سال‌های‌ بعد وقتي مادر را به بهشت زهرا3 ميبرديم بيشتر دوست داشت به قطعه چهل و چه
۱ 📚 تفحص ... پرسيد : حال كه جنگ تمام شده نميتوانيد پيكرش را پيدا كنيد و برگردانيد؟ با حرف اين مادر خيلي به فكر فرو رفتم. روز بعد با چند تن از فرماندهان و دلسوختگان جنگ صحبت كردم. با هم قرار گذاشتيم به دنبال پيكر رفقاي خود باشيم، مدتي بعد با چند نفر از رفقا به فكه رفتيم. پس از جســتجوي مجدد، پيكرهاي سيصد شهيد از جمله فرزند همان مادر پيدا شد. پس از آن گروهي به نام تفحص شهدا شكل گرفت كه در مناطق مختلف مرزي مشغول جستجو شدند. عشق به شهداي مظلوم فكه، باعث شد كه در عين سخت بودن كار و موانع بسيار، كار در فكه را گسترش دهند. بسياري از بچههاي تفحص كه ابراهيم را ميشناختند، می گفتند: بنيانگذار گروه تفحص، ابراهيم هادي بوده. او بعد از عمليات ها به دنبال پيكر شهدا ميگشت. ا......
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلام‌بر‌ابراهیم۱📚 ایشان پرسيد: شما از تهران آمديد!؟ باتعجب گفتم: بله چطور مگه!؟ گفت: از پلاک ما
۱📚 باتعجب نگاه كرد وگفــت: اين كه آقا ابراهيم اســت!! من و پدرم نيروي شهيد هادي بوديم. توي عمليات‌ها، توي شناسايي‌ها با هم بوديم. در سال اول جنگ! مات و مبهوت ايشان را نگاه كردم. نميدانستم چه بگويم، بغض گلويم را گرفت. ديشــب تا حاال به بهترين نحو از ما پذيرايي شــد. ميزبان ما هم كه از دوستان اوست! آقا ابراهيم ممنونم. ما به ياد تو نمازمان را اول وقت خوانديم. شما هم... . ••••••••••• وقتی تصميم گرفتيم کاري در مورد آقا ابراهيــم انجام دهيم، تمام تلاش خودمان را انجام داديم تا با كمك خدا بهترين کار انجام گيرد. هرچند ميدانيم اين مجموعه قطرهاي از درياي كمالات و بزرگواري‌هاي آقا ابراهيم را نيز ترسيم نكرده. اما در ابتدا از خدا تشــكر كردم. چون مرا با اين بنده پاك وخالص خودش آشنا نمود. همچنين خدا را شكر كردم كه براي اين كار انتخابم نمود. من در اين مدت تغييرات عجيبي را در زندگي خودم حس كردم!
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلام‌بر‌ابراهیم‌۱📚 باتعجب نگاه كرد وگفــت: اين كه آقا ابراهيم اســت!! من و پدرم نيروي شهيد هادي
۱📚 نزدیک به دو ســال تلاش، شــصت مصاحبه، چندين سفر كاري وچندين بار تنظيم متن و... انجام شــد. دوست داشتم نام مناسبي كه با روحيات ابراهيم هماهنگ باشد براي کتاب پيدا کنم. حاج حسين را ديدم. پرســيدم: چه نامي براي اين كتاب پيشنهاد ميكنيد؟ ايشان گفتند: اذان. چون بســياري از بچه‌هاي جنگ، ابراهيم را به اذانهايش ميشناختند، به آن اذان‌هاي عجيبش! يكي ديگر از بچه‌ها جمله شهيد ابراهيم حسامي را گفت: شهيد حسامي به ابراهيم ميگفت: عارف پهلوان. اما در ذهن خودم نام مجموعه را »معجزه اذان« انتخاب كردم. شب بود كه به اين موضوعات فكر ميكردم. قرآني كنار ميز بود. توجهم به آن جلب شد. قرآن را برداشتم. در دلم گفتم: خدايا، اين كار براي بنده صالح و گمنام تو بوده، ميخواهم در مورد نام اين مجموعه نظر قرآن را جويا شوم! بعــد به خدای خود گفتــم: تا اينجاي كار همه‌اش لطف شــما بوده، من نه ابراهيم را ديده بودم، نه ســن وسالم ميخورد كه به جبهه بروم. اما همه گونه محبت خود را شامل ما كردي تا اين مجموعه تهيه شد .
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلام‌بر‌ابراهیم‌۱📚 نزدیک به دو ســال تلاش، شــصت مصاحبه، چندين سفر كاري وچندين بار تنظيم متن و...
۱ خدایا من نه استخاره بلد هستم نه ميتوانم مفهوم آيات را درست برداشت كنم. بعد بســم الله گفتم. ســوره حمد را خواندم و قرآن را باز كردم. آن را روي ميز گذاشتم. صفحه‌اي كه باز شده بود را با دقت نگاه كردم. با ديدن آيات بالای صفحه رنگ از چهرهام پريد! سرم داغ شــده بود، بياختيار اشك در چشمانم حلقه زد. در بالای صفحه آيات 109 به بعد سوره صافات جلوه.گري ميكرد كه ميفرمايد: سالم بر ابراهيم اينگونه نيكوكاران را جزا ميدهيم به درستي كه او از بندگان مؤمن ما بود ••••••••• این حرف ما نيست. قرآن ميگويد شهدا زندهاند. شهدا شاهدان اين عالمند و بهتر از زمان حيات ظاهري خود، از پس پرده خبر دارند! در دوران جمــع آوري خاطرات براي اين کتاب، بارها دســت عنايت خدا و حمايت‌هاي آقا ابراهيم را مشاهده کرديم!
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلام‌بر‌ابراهیم‌۱ خدایا من نه استخاره بلد هستم نه ميتوانم مفهوم آيات را درست برداشت كنم. بعد بســ
۱📚 اما بيشــترين حضور آقا ابراهيم و ديگر شهدا را در حوادث سخت روزگار شاهد بوديم. اين حضور، در حوادث و فتنه‌هائي که در سال‌هاي پس از جنگ پيش آمد به خوبي حس ميشد. در تيرماه سال 1378 فتنه اي رخ داد که دشمنان نظام بسيار به آن دل خوش کردند! اما خدا خواست که سرانجامي شوم، نصيب فتنه گران شود. در شــب اولي کــه اين فتنه به راه افتاد و زماني که هنوز کســي از شــروع درگيري‌ها خبر نداشت، در عالم رويا سردار شهيد محمد بروجردي را ديدم! ايشــان همــه بچه‌هاي مســجد را جمع کرده بــود و آنها را ســر يکي از چهارراه‌هاي تهران برد! درســت مثل زماني که حضرت امام وارد ايران شــد. در روز 12 بهمن هم مسئوليت انتظامات با ايشان بود. من هم با بچه‌هاي مســجد در كنار برادر بروجردي حضور داشتم. يکدفعه ديدم که ابراهيم هادي و جواد افراسيابي و رضا و بقيه دوستان شهيد ما به کنار برادر بروجردي آمدند!