eitaa logo
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
31.2هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
3.2هزار ویدیو
378 فایل
راهِ شَهادَت بَسـته نیست، هَنـوز هَم می شود شهید شد اَمـّا هَنوز شَرطِ شَهیـد شُـدَن شَهـیدانه زیستن است تبادل و تبلیغات: @tablijhat13 عنایات و.: @emamrezaii_8 روضه نیابتی: @Mahdi1326 کانال فروشگاهمون: https://eitaa.com/joinchat/172425437Ca032079577
مشاهده در ایتا
دانلود
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
🌱 • • نوشتہ بود ... همیشه توے عبادت متوجہ خدا باش خدا عاشق میخواد ، نہ مشترۍِ بھشت ...! همانند شھدا عاشقانھ عبادت ڪنیم . ✨ • ˹@refigh_shahidam˼ |ོرفیٓق‌شھیٓدَم
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
°•♥️✨
🕊 •• رفیق ؛ مرا ببر آنجا ڪه " بودنت " تمام نمی‌شود . . . •🌼 |˹@refigh_shahidam˼ |ོ
•♥️✨• من بہ لبخند تو مشتاق ڪہ نہ ، محتاجم . . . 🕊 |˹@refigh_shahidam˼ |ོ
🌱 ڪاڕے کہ براۍ خداست گفتݩ ندارد ... ♥️ •
• 🍃 امروز ۲۰ آذر مصادف با شروعِ عملیات مطلع الفجر است. 🍃 • عملیاتی که شهید ابراهیم هادی در سحرگاه آن اذان صبح گفت و با نوای ملکوتی خود، هجده نفر از نیروهای غافل دشمن را بیدار نمود. آنها بعدها به نیروهای ایرانی پیوسته و با شهادت به ملاقات خداوند رفتند. یادشان گرامی 💐هدیه نثار شهدای غریب این عملیات صلوات🌱 ♥️ 🕊 . • ˹@refigh_shahidam˼ |ོ
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊 اگر انسان سرش را بہ سمت آسمان بالا بیاورد و ڪارهایش را براۍ رضاے خدا انجام دهد ، مطمئن باش زندگے اش عوض مۍشود . ♥️ . • ˹@refigh_shahidam˼ |ོ
🌱 •نَذر لبخَندت گُناھ نمۍ ڪنم ♥️ . • ˹@refigh_shahidam˼ |ོ
5.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊 با خدا باش از همان جایی که گمان نمیکنی روزی تورا می رساند ♥️ . • ˹@refigh_shahidam˼ |ོ
🕊 •اَسْئَلُكَ اَنْ تُحْيِيَ قَلْبِيْ• از تو مۍخواهم کہ دلم را زندھ ڪنۍ💙 🌱. • ˹@refigh_shahidam˼ |ོ
🌱 ابراهیم مۍگفت : " آدم وقتۍ به جلسہ حضرت زهرا ۜ وارد میشه باید حضور ایشان را حس کنہ چون جلسہ متعلق به حضرت است ." 🕊 . • ˹@refigh_shahidam˼ |ོ
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
﴿۱۹ دۍ ماھ #روزِ‌طلـبـہ‌ !﴾🕊
🕊 و ! سالهاي آخر، قبل از انقلاب بود. ابراهيم به جز رفتن به بازار مشغول فعاليت ديگري بود. تقريبًا کســي از آن خبر نداشــت. خودش هم چيزي نميگفت. اما كاملا رفتار واخالقش عوض شده بود. ابراهيم خيلي معنويتر شــده بود. صبحها يک پالســتيک مشكي دستش ميگرفت و به سمت بازار ميرفت. چند جلد کتاب داخل آن بود. يكروز با موتور از ســر خيابان رد ميشدم. ابراهيم را ديديم. پرسيدم: داش ابرام کجا ميري؟!گفت: ميرم بازار. ســوارش کردم، بين راه گفتم: چند وقته اين پلاســتيک رو دستت ميبينم چيه!؟ گفت: هيچي کتابه! بين راه، سر کوچه نائب السلطنه پياده شد. خداحافظي کرد و رفت. تعجب کردم، محل کار ابراهيم اينجا نبود. پس کجا رفت!؟ بــا كنجكاوي بــه دنبالش آمدم. تا اينکه رفت داخل يك مســجد، من هم دنبالش رفتم. بعد در کنار تعدادي جوان نشست و کتابش را باز کرد. فهميدم دروس حوزوي ميخوانه، از مسجد آمدم بيرون. از پيرمردي که رد ميشد سؤال کردم. ببخشيد، اسم اين مسجد چيه؟ جواب داد: حوزه حاج آقا مجتهدي با تعجب به اطراف نگاه کردم. فکر نميکردم ابراهيم طلبه شده باشه. آنجا روي ديوار حديثي از پيامبرﷺ نوشته شده بود: »آسمانها و زمين و فرشتگان، شب و روز براي سه دسته طلب آمرزش ميکنند: علماء ،کسانيکه به دنبال علم هستند و انسانهاي با سخاوت«. شب وقتي از زورخانه بيرون ميرفتم گفتم: داش ابرام حوزه ميري و به ما چيزي نميگي؟ يکدفعه باتعجب برگشــت و نگاهم کرد. فهميد دنبالش بودم. خيلي آهسته گفت: ِ آدم حيف عمرش رو فقط صرف خوردن و خوابيدن بکنه. من طلبه رسمي نيســتم. همينطوري براي اســتفاده ميرم، عصرها هم ميرم بازار ولي فعلا به کسي حرفي نزن. تــا زمان پيروزي انقــاب روال کاري ابراهيم به اين صــورت بود. پس از پيروزي انقالب آنقدر مشــغوليتهاي ابراهيم زياد شــد که ديگر به کارهاي قبلي نميرسيد.