. 🕊 تلاوت آیات قرآن ڪریم ؛
۩ بــِہ نـیّـت
برادرشھیدابراهیمهادے 🌿'
#صف۵۷۹فحه 📚
•﴿رفیقشھیدمابراهیمهادے﴾•
✿ ﷽ ✿
گــــــمـــنــامــــــی؛
تنهــــــا بـــــــــراےِ
شهــرتپرسـتان
درد آور اســــــت
وگــــــــــــــــــــرنـــه،
همـهے اجـــرهـا
در گمنامیست!
#شهیدابراهیمهادی🕊
#مــحــــرمِحســـیــنــے🖤
.
#رفیق شهیدم ابراهیم هادی
می گفت: اگر می گویید الگویتان
حضرت زهرا(سلام الله علیها) است باید کاری کنید ایشان از شما
راضی باشند و حجاب
شما فاطمی باشد.
#حجاب_وصیت_شهدا
﴿#زیآرتعٰاشۅرٰا 📿﴾
السلامعلیڪیااباٰعبدِالله🖤
روزچهاردهم قرائت زیارت عاشورآ
• بھ نیّت...
#شھیدابـــــــراهــــــیـــــمهــــــــادی
.
•.˹@refigh_shahidam˼ |ོ
@sticker_mazhhabi.mp3
6.38M
#چلہ_نوڪرے✨🌱
﴿ زیارت عاشورا ﴾
.
•.˹@refigh_shahidam˼ |ོ
خاطرات آن مرد🌿↓
#شهیدمهدیزینالدین
نزدیک عملیات بود؛ تازه دختر دار شده بود.
یه روز دیدم سر یه پاکت از جیبش زده بیرون...!
گفتم این چیه؟
گفت عکس دخترمه.. :)
گفتم بده منم ببینم.👀
گفت هنوز خودم ندیدمش..
گفتم خب چرا؟
گفت الان موقعه ی عملیاته! میترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده.باشه برای بعد...🕊
#خاطرات
#سلامبرابراهیم📚
بعد برگشت و گفت: يكبار بيارش اينجا براي بچه ها صحبت كنه.مــن هم كلاس گذاشــتم و گفتم: ســرش شــلوغه، اما ببينم چي ميشــه.روز بعــد براي ديدن ابراهيم به مقــراطلاعات عمليات رفتم. پس از حال واحوالپرسي و كمي صحبت گفت: صبركن برسونمت و با فرمانده شما صحبت
كنم. بعد هم با يك تويوتا به سمت مقرگردان رفتيم.در مسير به يك آبراه رسيديم. هميشه هر وقت با ماشين از آنجا رد ميشديم؛گير ميكرديم. گفتم: آقا ابراهيم برو از بالاتر بيا، اينجا گير ميكني.گفت: وقتش را ندارم. از همين جا رد ميشيم. گفتم: اصلا نميخواد بيايي،تا همين جا دستت درد نكنه من بقيه اش را خودم ميرم. گفت: بشين سر جات، من فرمانده شما رو ميخوام ببينم. بعد هم حركت كرد.با خودم گفتم: چه طور ميخواد از اين همه آب رد بشه! تو دلم خنديدم و گفتم: چه حالي ميده گير كنه. يه خورده حالش گرفته بشــه!اما ابراهيم يك اللهكبر بلند و يك بسمالله گفت. بعد با دنده يك از آنجا رد شد!به طرف مقابل كه رسيديم گفت: ما هنوز قدرت الله اكبر را نميدانيم، اگه بدانيم خيلي از مشكلات حل ميشود.
#اینحکایتادامهدارد...