دوباره مرغ دلم میل کربلا دارد
همان حریم که یک بام و دو هوا دارد
یکی هوای اباالفضل یکی هوای حسین
چه با صفاست هوایی که کربلا دارد🏴
#شهیدابراهیمهادی
°•🌱|@refigh_shahidam
﴿#زیآرتعٰاشۅرٰا 📿﴾
السلامعلیڪیااباٰعبدِالله🖤
روزشانزدهم قرائت زیارت عاشورآ
• بھ نیّت...
#شھیدابـــــــراهــــــیـــــمهــــــــادی
.
•.˹@refigh_shahidam˼ |ོ
@sticker_mazhhabi.mp3
6.38M
#چلہ_نوڪرے✨🌱
﴿ زیارت عاشورا ﴾
.
•.˹@refigh_shahidam˼ |ོ
هدایت شده از رفیق شهیدم ابراهیم هادی
‹بِـسـمِرَبِّالحـسـیـن♥️...!✨
میخواییم امروز ۷۰۰،۰۰۰،۰۰۰
به امام حسین(ع) سلام بدن🌹
از همینالان شروع میکنیم:
🌿اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
#جهتشࢪکتدࢪختمسلامبهاباعبدالله🌱
🆔@Mohamad1ma
اجرتونباسیدالشهدا♥️(:
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
‹بِـسـمِرَبِّالحـسـیـن♥️...!✨ میخواییم امروز ۷۰۰،۰۰۰،۰۰۰ به امام حسین(ع) سلام بدن🌹 از ه
تعداد ختم تا این لحظه:
25677
مهلتختم ها تا اربعین ان شاءالله 💚
هدایت شده از کانون فرهنگی تبلیغی نورالهدی
- سومین اجرای تئاتر شکوفه های زیتون - ✨🌿
• پنجشنبه ۴ مرداد ماه ۱۴۰۳
• ورود مخاطبین راس ۱۶:۳۰
• مکان، پلاتو شهید فخری زاده
- ویژه بانوان +۱۲ ⚠️
- دارای مهد برای کودکان شما
• شماره و آیدی جهت رزرو:
•
09176827420• @yarafegh • مجموعه فرهنگی نورالهدی • noorolhodaeeha.ir
[💔]
پناهیجزحسیننداریم
ایپناهعالمیانحسینجان:)💔
-۳َ۴روزتااربعین-
°•🌱|@refigh_shahidam
سلام وقتتون بخیر🌹
انشالله امسال قراره برای اربعین، کمک هزینه هم برای کربلا اولی ها هم برای عزیزانی که برای سفر به کربلاشون پول نیاز دارند جمع آوری و تقدیم بشه🙏
#سلامبرابراهیم📚
ما از داخل يك شيار باريك با شيب كم به سمت نوك تپه حركت كرديم.در بالای تپه ســنگرهاي عراقي كاملا مشــخص بود. من وظيفه داشــتم به محض رسيدن آنها را بزنم.
يك لحظه به اطراف نگاه كردم. در دامنه تپه در هر دو طرف ســنگرهايي
به ســمت نوك تپه كشيده شده بود. عراقيها كاملا ميدانستند ما از اين شيار
عبور ميكنيم! آب دهانم را فرو دادم، طوري راه ميرفتم كه هيچ صدايي بلند
نشود. بقيه هم مثل من بودند. نفس در سينهها حبس شده بود!
هنوز به نوك تپه نرسيده بوديم که يكدفعه منوري شليك شد. بالای سر ما
روشن شــد! بعد هم از سه طرف آتش وگلوله روي ما ريختند. همه چسبيده
بوديم به زمين. درست در تيررس دشمن بوديم. هر لحظه نارنجك، يا گلولهاي
به سمت ما ميآمد. صداي ناله بچههاي مجروح بلند شد و...
درآن تاريكي هيچ كاري نميتوانستيم انجام دهيم. دوست داشتم زمين باز ميشد و مرا در خودش مخفي ميكرد. مرگ را به چشم خودم ميديدم. در همين حال شخصي سينه خيز جلو ميآمد و پاي مرا گرفت! سرم را كمي از روي زمين بلند كردم و به عقب نگاه كردم. باورم نميشد.چهرهايكه ميديدم، صورت نوراني ابراهيم بود.
#اینحکایتادامهدارد...