eitaa logo
رفیقم سید
386 دنبال‌کننده
925 عکس
234 ویدیو
1 فایل
بسم الله الرحمن الرحيم «رفیقم سید » بهانه‌اى‌ست تا در بزمِ ميهمانىِ خاطرات شهيد مجاهد «سید علی زنجانی»، سرخى يادش را به شبنم ديده بشوييم و با برگ برگ زندگى‌اش، شاخه‌ى معرفتى از خاک به افلاک پيوند زنيم ... خوش آمدید به این مهمانی🌹💌 ●تحت نظرخانواده شهید
مشاهده در ایتا
دانلود
میگفت : همیشه عکس یه شهید تو اتاقتون داشته باشید.. پرسیدیم : چرا؟ گفت : اینا چشماشون معجزه میکنه! هر وقت خواستید گناه کنید فقط کافیه یه نگاهتون بهشون بخوره.. میگفت.. بنده‌ها فراموش کارن.. یادشون میره یکی اون بالا هست که همه چیزو میبینه... ولی این شهدا انگار انعکاس ِ نگاه خدان :) ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
‏در منطق عاشورایی اباعبدالله، ‎فراق مقدمه رسیدن است. فراق حج، حسین را به کربلا کشاند؛ فراق حقیقت، زهیر را به حسین رساند. مولای ما! فراق ‎ ما را به کجا می‌رساند؟ ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
رفیقم سید
🔰«عشاق حسین (علیه السلام)» #شهید_سید_علی_زنجانی #اربعین #امام_حسین ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shiri
🔻داشتم با خودم فکر می‌کردم امشب چه بنویسم، یاد حرف عارف روشن ضمیر شیخ رجبعلی خیاط افتادم که می‌گفت: «اگر می‌خواهید به مقامات برسین سه تا چیز خیلی اهمیت داره؛ گدائی شب‌ها، احسان به خلق و توسل به اهل بیت». یک لحظه جرقه‌ای توی ذهنم افتاد که سید علی واقعاً بدون غلو این سه ویژگی در وجودش بروز داشت و حتی درش غرق بود. سید علی یک بچه هیئتی و عاشق امام حسین (علیه‌السلام) بود که برنامه روزانه برای روضه شنیدن و گریه کردن داشت. گاهی هندزفری توی گوشش بود و به شدت گریه می‌کرد.
14.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌سیدالشهدا برای امام زمان قدرت‌آفرینی می‌کند! 🔻به خاطر حسین(ع)، جهان را شلوغ می‌کنیم.. ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
🔴 خاطره‌‌ی دکتر ترکمن از شهید سلیمانی 💠 دکتر ترکمن می‌گوید: «سردار برای ملاقات نوه‌های تازه به دنیا آمده‌شان به بیمارستان آمدند. نمی‌دانم مقدمات امنیتی برای حضور ایشان در مکان های عمومی را چطور فراهم می کردند، هر چه که بود سردار ساده و بی تکلف از همان جلوی در بخش وارد شدند. روز به دنیا آمدن نوه‌های سردار سلیمانی پرستارها از دیدار سردار خوشحال بودند ولی روی اینکه جلو بروند را نداشتند. اما سلام و احوالپرسی ساده و صمیمی یخ پرستاران را آب کرد و در چشم بر هم زدنی همه پرستاران بخش دور ایشان حلقه زدند. قرار شد عکس یادگاری بگیریم. دقت نظر سردار برای من خیلی جالب بود. همه پرستاران بخش اطراف ایشان جمع شدند و آماده برای گرفتن عکس، هنوز عکس یادگاری ثبت نشده بود که سردار به انتهای سالن اشاره کردند. یکی از نیروهای خدماتی در حال تِی کشیدن سالن بود، سردار ایشان را صدا کردند و گفتند شما هم درعکس یادگاری ما باشید.» 📚 راوی: دکتر‌ ترکمن ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
❤️ستون ۲ پیاده روی هرقدمی که برمیداریم مدیون شماییم مدیون شماییم مدیون شماییم........... ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
باری تعالی.. گناهانی که مرا از حسین محروم میکند ببخش
‏موعود مردی است با صلابت نوح و ایمان ابراهیم! با حُسن یوسف و حکمت موسی و شفقت عیسی! با مهربانی‌های محمد و عدالت علی و سلحشوری و آزادمردی حسین! کدوم انسان نرمالی هست که نخواد ابراهیم و نوح و یوسف و عیسی و موسی و سلیمان و داود رو درک کنه؟! خدایا ببین که ما خواهان صاحب الزمانیم ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
🗞روايتى از كرامت شهيد سيد على زنجانى؛ 🔻سوز سرمای شب‌های اسفند، از لای پنجره‌ی اتاق بیمارستان، درد و اندوهم را بیشتر می‌کرد. کتاب را کناری گذاشتم و پتو را تا چانه بالا کشیدم. دو هفته‌ای بود که عفونتی عجیب، میهمان ناخوانده‌ی تنم شده بود و انواع داروها جز اینکه اسباب ضعف و درماندگی مضاعف باشد، کاری از پیش نبرده بود. 🔸دلم براى شاگردانم تنگ شده بود؛ براى روزهايى كه با هم به حرم حضرت معصومه (سلام الله عليها) مى‌رفتيم و سر و صدای‌شان در فضاى حرم می‌پیچید. فکر و خیالم پُر بود از همه‌ی دوست‌داشتنی‌هایم بیرون از بیمارستان؛ دیدن صورت پدر و مادرم، شنيدن صداى بچه‌هاى قديم‌تر پشت تلفن و قرارهايى كه با هم مى‌گذاشتیم که «امروز حرم مى‌آيى؟» خاطرات اردوهاى جهادى و شيطنت‌هاى بچه‌ها هم كه عجيب دلم را بى‌قرار كرده بود. 🔹گوشی همراهم را برداشتم تا چرخی در احوال دنیا بزنم شاید مُسکن دردها و خیالاتم شود. لابه‌لای اخبار تکراری دنیا، چشمانی گیرا چشمگیرم شد. نه از آن چشم‌هایی که با رنگ و لعاب و حقه و دروغ مسحورت می‌کند. چشم‌هایش چیزی داشت که از جنس این دنیا نبود. خبرِ زیر عکس قلبم را فشرد؛ «حجت‌الاسلام سید علی زنجانی، چند شب پیش در ادلب سوریه به شهادت رسید». بی‌اختیار، اشک از قلبم و بعد چشمانم سرازیر شد. دلم می‌خواست بیشتر از او بدانم. دنیای اخباری که حالا برایم بی‌ارزش بود را بالا و پایین کردم تا به خاطرات دوستانش رسیدم. مثل تشنه‌ای که جرعه جرعه آب در کامش می‌ریزند، با خواندن از او سیراب می‌شدم. 🔸اما در میان همه‌ی خواندنی‌ها یکی سخت مرا گرفت و رها نکرد؛ «سید علی به کسی نه نمی‌گفت و نمی‌گذاشت
رفیقم سید
🗞روايتى از كرامت شهيد سيد على زنجانى؛ 🔻سوز سرمای شب‌های اسفند، از لای پنجره‌ی اتاق بیمارستان، درد
ونمی گذاشت رفقایش از دست او ناراحت شوند». 🔹دل شکسته‌ام بار دیگر شکست. به صورتش در صفحه‌ی گوشی نگاه کردم و گفتم؛ آقا «سید علی» جانِ دوست‌داشتنی! در دنیا که دستم به رفاقتت نرسید، بیا و رفیق روحانی من باش. حتماً همه‌ی خوبی‌هایت را آنجا هم با خود برده‌ای. اگر در این دنیای تنگ نه نمی‌گفتی، آنجا که دستت به رزق و بارگاه الهی بند است و نه نگفتن خیلی راحت‌تر است. بیا و اسباب شفای من را بگیر! خدا می‌داند که امانم بریده ... 🔸آن‌قدر گفتم و گریه کردم که خوابم برد. خوابی که از هزار بیداری روشن‌تر و واقعی‌تر بود. «سيد على» همان رفیق جدیدم را ديدم كه با يک کاسه‌ی آب بالاى تختم ايستاده بود. محو صورت گیرا و جذابش شدم. دست کرد داخل کاسه و چند بار آب پاشید به سر و صورتم. هر قطره آب هُرم گرمای تبم را سرد می‌کرد و از صورتم جاری می‌شد تا روی لب‌های خشکیده و رنگ پریده‌ام. آب را مزمزه می‌کردم و طعم بهشتی‌اش بر جانم می‌نشست. 🔹صبح، با صدای جابجایی پرونده‌ی پایین تختم در دستان دکتر بیدار شدم. سرش توی پرونده بود و هی من را نگاه می‌کرد. بالای سرم آمد و انواع معاینات را کرد. دستور آزمایشات جدید داد و در حالی‌که متفکر چانه‌اش را می‌خاراند بی‌هیچ کلامی رفت. پيش خودم گفتم نکند حالم بدتر از روزهای قبل شده و در دلم خدایا کردم. 🔸پرستار که مشغول خونگیری شد، خواب دیشبم با تمام حس‌های دوست‌داشتنی‌اش به عینه برایم مجسم شد. احساس سبکی عجیبی داشتم. نمی‌دانم چه‌قدر گذشت که دکتر با پرستاری آمد. دستور قطع سرم را داد و باز با همان نگاه متفکر و با لحنی متعجب گفت: «شما مرخصید ولی از من نپرسید چه‌طور که درمان ناگهانی شما با من نبوده». لبخند پُر رنگی به صورتم دوید و گفتم؛ باید ممنون رفیق بامعرفتم باشم. دکتر متعجب سری تکان داد و بیرون رفت. 🔺من اما بی‌حرکت، با حسی شگرف روی تخت مانده بودم با این سوال که واقعاً اين «سيد على» كه بود؟! انگار همین‌جا در بیمارستان همه‌ی دوست‌داشتنی‌هایم پُررنگ‌تر و دوست‌داشتنی‌تر از قبل حضور داشتند. ۱ ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin