🍀🍏🌿 الّلهم
🍀🍎🌿صلِّ
🍀🍏🌿 علی
🌿🍎🍀 محَمَّدٍ
🌿🍏🍀 وآل
🍀🍎🌿 محَمَّد
🍀🍏🌿وعَجِّل
🍀🍎🌿 فرَجَهُم
🍀🍏🌿 الّلهُمَّ
🍀🍎🌿 صلِّ
🍀🍏🌿 علی
🌿🍎🍀 محَمَّدٍ
🌿🍏🍀 وآل
🍀🍎🌿 محَمَّد
🍀🍏🌿وعَجِّل
🍀🍎🌿 فرَجَهُم
🍀🍏🌿 الّلهُمَّ
🍀🍎🌿 صلِّ
🍀🍏🌿 علی
🌿🍎🍀 محَمَّدٍ
🌿🍏🍀 وآل
🍀🍎🌿 محَمَّد
🍀🍏🌿وعَجِّل
🍀🍎🌿 فرَجَهُم
🍀🍏🌿 الّلهُمَّ
🍀🍎🌿 صلِّ
🍀🍏🌿 علی
🌿🍎🍀 محَمَّدٍ
🌿🍏🍀 وآل
🍀🍎🌿 محَمَّد
🍀🍏🌿وعَجِّل
🍀🍎🌿 فرَجَهُم
🍀🍏🌿 الّلهُمَّ
🍀🍎🌿 صلِّ
🍀🍏🌿 علی
🌿🍎🍀 محَمَّدٍ
🌿🍏🍀 وآل
🍀🍎🌿 محَمَّد
🍀🍏🌿وعَجِّل
🍀🍎🌿 فرَجَهُم
شخصى، همسر جوان و زیباروی خود را از دست داد.
مادرزنش كه سالخورده اى فرتوت شده بود به عنوان سهميه خود از مهريه دخترش در خانه آن شخص ماند.
آن شخص از همسايگى با مادرزن فرتوتش بسيار در رنج و زحمت بود و چاره اى جز اين نداشت كه دندان روى جگر بگذارد و تحمل كند
تا اينكه روزى گروهى از آشنايان به ديدار او آمدند يكى از آنان از او پرسيد: غم از دست دادن یار عزيزت، چگونه بر تو گذشته است.
گفت: دوری زن آنقدر بر من سخت نیست كه ديدن مادر زنم.
گلستان_سعدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اقبال برگشته…
لوک خوش شانس