گردهمایی هیئتهای مذهبی رهنان با حضور مهندس غلامی شهردار منطقه ۱۱ و حجت الاسلام صالح پور رئیس هیئت منطقه و نماینده کلانتری ۲۵ نیروی انتظامی
# رهنان من # درایتا
https://eitaa.com/joinchat/469237955C448e4aaf77
✳️ آموزش نقاشی با مداد رنگی
🎈شروع دوره : 3 تیرماه 1403
🎈 زمان کلاس: یکشنبه و سه شنبه
🎈ساعت 10 الی 12
🎈هزینه دوره : 550.000 تومان
🎈16 ساعت آموزشی
🎈مدرس دوره : آقای ادیب
❗️❗️❗️ظرفیت باقی مانده 5 نفر
جهت ثبت نام با شماره تماس
03133447576
09309089848
تماس حاصل فرمایید و یا حضوری به دفتر اموزشگاه مراجعه نمایید.
با ما همراه باشید👇
Www.e-learn8.ir
instagram.com/elearn8b
https://eitaa.com/learn8
t.me/learn8b
#آموزش_نقاشی_با_مدادرنگی
✳️ آموزش مهارت های مبانی -ویندوز -اینترنت(ICDL)
پیشنیاز کلیه دوره های کامپیوتر
در گروه های بزرگسالان و نوجوانان
🎈شروع دوره : ۹ تیرماه
🎈 زمان کلاس: دوشنبه ها و چهارشنبه ها
🎈صبح و بعد از ظهر
❗️❗️❗️ظرفیت باقی مانده ۲ نفر
جهت ثبت نام با شماره تماس
03133447576
09309089848
تماس حاصل فرمایید و یا حضوری به دفتر اموزشگاه مراجعه نمایید.
با ما همراه باشید👇
Www.e-learn8.ir
instagram.com/elearn8b
https://eitaa.com/learn8
t.me/learn8b
#اموزش_کامپیوتر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصویری از خمیازه کشیدن بیل مکانیکی
ارّه کردن فرزند
در زمان عمر، دو زن بر سر کودکی نزاع میکردند و هرکدام میگفتند: بچه از ماست و ازاینجهت، بیّنه و شاهدی نداشتند.عمر ندانست حکم چیست و حد چیست. بنابراین از امیرالمؤمنین علیهالسلام کمک جست. امام آن دو زن را خواست و آنها را موعظه کرد و آنها را از عاقبت و عذاب الهی ترساند؛ ولی آنها بر ادعای خود باقی ماندند.
امام که دید آنها دستبردار نیستند، دستور داد، ارّهای بیاورند، زنان گفتند: با ارّه چه کار خواهی کرد؟
فرمود: «بچه را میخواهم با این ارّه دو نصف کنم، نصفی به یکی و نصف دیگر به آن دیگر بدهم.»
یکی از زنان ساکت ماند و دیگری گفت: «ای خدا! ای ابالحسن! اگر حتماً این کار را خواهی کرد، هرآینه من از سهم خویش گذشتم و به آن زن دادم.» (مبادا بچه دو نیم گردد.)
حضرت فرمود: «اللهاکبر، این طفل فرزند توست. نه آن زن؛ اگر فرزند او بود، هرآینه با این کار دلش میسوخت و رأفت مادری او را به سکوت وانمیداشت.»
آن زن هم اعتراف کرد که حق با اوست و فرزند از آنِ او میباشد. پس نگرانی عُمر برطرف شد و برای امام دعا کرد.
”دو پيرمرد با هم به آرومی در حال قدم زدن بودند و چند قدمی جلوتر از اونها، همسرهاشون هم داشتند قدم میزدند و صحبت میکردند.
پيرمرد اول گفت: «من و زنم ديروز به يه رستوران توی بلوار ساحلی رفتيم که هم خيلی شيک و تر تميز و با کلاس بود، هم کيفيت غذاش خيلی خوب بود و قيمت غذاش هم، واقعا مناسب بود.»
پيرمرد دوم: «اِ… چه جالب. پس لازم شد ما هم يه شب بريم اونجا… اسم رستوران چی بود؟»
پيرمرد اول کلی فکر کرد و به خودش فشار آورد، اما چيزی يادش نيومد.
بعد گفت: «ببين، يه حشرهای هست، پرهای بزرگ و خوشگلی داره، خشکش میکنن تو خونه به عنوان تابلو نگه میدارن، اسمش چيه؟»
پيرمرد دوم با تردید جواب داد: «پروانه؟»
پيرمرد اول: «آره!»
بعد رو به پيرزنها فرياد زد:
«پروانه! پروانه! اون رستورانی که ديروز رفتيم اسمش چی بود؟»“