مهمه که انسان با یکی حرف بزنه و حس کنه حرفاش مهمه. لازمه اصلا. یکی که بشه باهاش مسخره و غرغرو و بیمزه باشی و از اینکه کنارش بیمزه و نامناسب و خستهکنندهای نترسی.
یعنی نیروی جاذبهی زمین وقتی صبح بالشت عزیز دلمرو در بغل فشُرده و خوابم با همون نیرویی که سیبو انداخت رو سر نیوتن برابره؟
باور نمیکنم؛ اولی خیلی شدیدتره.
شاید روحِ لاغر و بخیلمون ، امید رو از جسمِ رنجورمون دور کرده . وگرنه خدا که قربونش برم همه جوره از هر دری و با هزار و یک ترقند میخواد " لاتَقنَطو مِن رَحمهالله" و " همیشه بودنش " رو به ما بفهمونه . این ماییم که پنبه رو چپوندیمتو گوشامون و به این کج فهمی ادامه میدیم . هعی.
میدونید علاوه بر آدمهایی که یهو تغییر موضع میدن و رابطهشونو باهات کمرنگ یا پررنگ میکنن دیگه کیا رو نمیفهمم؟ آدمهایی که تو ایتا کانال روزمرگی میزنن و با عکسای لحظه به لحظه ذهن ملتو میسابَن . که چی عزیزم؟
رو نوک قله ی بیاعتمادی و بیاعتقادی
تازه به این نتیجه میرسی که آغوش خدا
چقدر قشنگ بود!
درسته که درد و بلای هوای سرد بخوره تو
سر هوای گرمِ تابستون ولی هندونه ی تگری و لواشک های بوسیدنی با اسانس میوه های ترشُشیرین و لذت صبحونه خوردن تو ایون با ویوی سرسبز و ابدی صد هیچ بخوره تو سر هرچی زمستونه... :))
بیاین مهاجرت کنیم به یه سیارهی دیگه؛ جایی که گونهی دلتنگی قادر به ادامهی حیات نباشه.
من دارم سعیمو میکنم ؛
سعی میکنم بهتر بشم
سعی میکنم خوشحال باشم
سعی میکنم رو کارم متمرکز باشم
سعی میکنم ناراحت نشم ،
قاطی نکنم ، زیاد فکر نکنم ..
تنها کاری که از دستم برمیاد
سعی کردنه .
هیچ آدمی کامل نیست !
انتظار نداشته باشه که من باشم :))
به قول استادِ خوش سیمای خوش بیانم ،
پذیرش تنها عاملیه که باعث میشه تو هر
شرایطی و با هر موقعیتی باز هم ادامه
بدی :)))
هممون یه دوست خیلی صمیمی داشتیم
که الان حتی دوس نداریم اتفاقی باهاش
رو در رو شیم :))))))
میدونم تو این شلم شوربای جهانی درست کردن تفکرات و جبابِ ذهنیِ اشتباهِ دیگران ،
فال غریبیه ولی خواستم شانس خودمو امتحان و به همین جمله اکتفا کنم ؛
درسته که ذات زندگی رو مدار غم میچرخه و زندگیِ بدون غم مثل چاییِ بدون قند تلخ و بیمزهس ولی کاش این غم و درد بر اثر رشد باشه ن کارمای تیکه تیکه کردن وجودِ دیگران !