eitaa logo
ضعیف نباش 😃💛
115 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
86 فایل
《🌸دنبال رویای خودت باش🌸》 @religiousgirlss" rel="nofollow" target="_blank">payamenashenas.ir/@religiousgirlss 😉🧡ناشناسمون
مشاهده در ایتا
دانلود
هدف از خلقت جهان و انسان، تکامل انسان هاست. یعنی هدف از آفرینش هستی، بهره گیری انسان هاست [۱] وتکامل انسان‌ها در گرو عبادت [۲] واثر عبادت، رسیدن به تقوا [۳] و نهایت تقوی، رستگاری است. [۴] سؤال: چرا خدا را عبادت کنیم؟ پاسخ: در چند جای قرآن پاسخ این پرسش چنین آمده است: *چون خداوند خالق و مربی شماست. «اعبدوا ربکم الذی خلقکم» [۵] *چون تأمین کننده رزق و روزی و امنیت شماست. «فلیعبدوا رب هٰذا البیت الذی أطعمهم من جوع و آمنهم من خوف» [۱] *چون معبودی جز او نیست. «لاٰ إلٰه إلاٰ أنا فاعبدنی» [۲] ---------- [۱]: ۱). «سَخَّرَ لَکُمْ» جاثیه، ۱۳. «خَلَقَ لَکُمْ» بقره، ۲۹. [۲]: ۲). «وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِیَعْبُدُونِ» ذاریات، ۵۶. [۳]: ۳). «... وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ... لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» بقره، ۲۱. [۴]: ۴). «وَ اتَّقُوا اللّٰهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» بقره، ۱۸۹. [۵]: ۵). مشرکان خالقیّت را پذیرفته ولی ربوبیّت را انکار می‌نمودند، خداوند در این آیه دو کلمه «رَبَّکُمُ» و «خَلَقَکُمْ» را در کنار هم آورده تا دلالت بدین نکته کند که خالق شما، پروردگار شماست. [۱]: ۱). قریش، ۳-۴. [۲]: ۲). طه، ۱۴.
عبادت انسان، هدف آفرینش انسان است نه هدف آفریننده. او نیازی به عبادت ما ندارد، اگر همه مردم زمین کافر شوند او بی نیاز است: «إن تکفروا أنتم و من فی الأرض جمیعا فإن اللٰه لغنی... » [۳] چنانکه اگر همه مردم رو به خورشید خانه بسازند یا پشت به خورشید، در خورشید اثری ندارد. با این که عبادت خدا بر ما واجب است، چون خالق و رازق و مربی ماست، ولی بازهم در برابر این ادای تکلیف، پاداش می‌دهد و این نهایت لطف اوست. ---------- [۳]: ۳). ابراهیم، ۸.
آنچه انسان را وادار به عبادت می‌کند اموری است، از جمله: ۱🌹. توجه به نعمت‌های او که خالق و رازق و مربی ماست. ۲. 🌹توجه به فقر و نیاز خویش. ۳.🌹 توجه به آثار و برکات عبادت. ۴. 🌹توجه به آثار سوء ترک عبادت. ۵. 🌹توجه به این که همه هستی، مطیع او ودر حال تسبیح او هستند، چرا ما عضو ناهماهنگ هستی باشیم. ۶. 🌹توجه به این که عشق وپرستش، در روح ماست وبه چه کسی برتر از او عشق بورزیم.
سؤال: در قرآن آمده است: «و اعبد ربک حتٰی یأتیک الیقین» [۴] یعنی عبادت کن تا به یقین برسی. پس آیا اگر کسی به یقین رسید، نمازش را ترک کند؟! ---------- [۴]: ۴). حجر، ۶۹.
جواب بدین👆👆👆👆🌹😇😇😇😇
«۲۳»و إن کنتم فی ریب ممٰا نزلنٰا علیٰ عبدنٰا فأتوا بسورة من مثله و ادعوا شهدٰاءکم من دون اللٰه إن کنتم صٰادقین
ضعیف نباش 😃💛
«۲۳»و إن کنتم فی ریب ممٰا نزلنٰا علیٰ عبدنٰا فأتوا بسورة من مثله و ادعوا شهدٰاءکم من دون اللٰه إن کن
این آیه، معجزه بودن قرآن را مطرح می‌کند. پیامبران، یک دعوت دارند که هدایت به سوی خداست و با استدلال و موعظه و جدال نیکو انجام می‌دهند و یک ادعا دارند که از سوی خدا برای هدایت مردم آمده اند وبرای آن معجزه می‌آورند. پس معجزه برای اثبات ادعای پیامبر است، نه دعوت او. [۱] ---------- [۱]: ۱). البته معجزه به معنای نادیده گرفتن نظام علّت و معلول نیست، بلکه معجزه نیز علّت دارد، ولی علّت آن یا اراده الهی است، یا عواملی که خداوند علّت بودن آن را برای مردم مخفی نموده است.
🔴 دلیل دلگیری عصرهای جمعه 🔵 از آیت‌الله بهاءالدینی پرسیدند: علت این‌که عصرهای جمعه دل انسان می‌گیرد و غمگین می‌شود چیست؟ فرمودند: چون در آن لحظه قلب مقدّس امام عصر (ارواحنا فداه) به‌سبب عرضه‌ی اعمال انسان‌ها، ناراحت و گرفته است، آدم و عالم متأثر می‌شوند. حضرت، قلب و مدارِ وجود است. 📚 شرح چهل حدیث ص ۴۳۲ ⭑┄┉┉┉♥️┉‌┉┉┄⭑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلبر دلش گرفته دلدار گریه کرده... 🍃سَــلام‌دَلیــل‌ِگِریه‌ِهآم •°•°•🍃🌸🍃•°•°• 『@religiousgirlss』 ----------------------❀------------------ ⇦"دختران‌زهرایـے‌♡ پسران‌علوـے!"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از محمد
225 تا شدنمون مبارک عمل به قول قرار رمان مقتدا رو بزارم امیدوارم خوشتون بیاد از رمان
ضعیف نباش 😃💛
225 تا شدنمون مبارک عمل به قول قرار رمان مقتدا رو بزارم امیدوارم خوشتون بیاد از رمان
💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸 رمان عاشقانه مذهبی آن روز اصلا نمیخواستم در نماز جماعت شرکت کنم. مدیر مجبورم کرد. تا قبل از آن حتی پایم را در نمازخانه مدرسه نگذاشته بودم. بین دو نماز، امام جماعت شروع به سخنرانی کرد و بین حرفهایش گفت ایرانیان باستان با جان و دل اسلام را پذیرفته اند چون تا قبل از آن در شرایط اجتماعی خوبی نبودند… از حرفهایش خونم به جوش آمد؛ روی ایران باستان تعصب خاصی داشتم. بعد از نماز عصر محکم و مصمم از جایم بلند شدم و با توپ پر رفتم به طرفش. چند نفس عمیق کشیدم و با غیظ گفتم: شما به چه حقی درباره ایران باستان اینطور حرف میزنید؟ اصلا چیزی دربارش میدونید؟ اعراب ایران رو خراب کردن! اولین منشور حقوق بشر مال کوروش کبیر بوده! و خلاصه هرچه توانستم گفتم. صبر کرد و حرفهایم را گوش داد، حتی نگاهم نکرد. سرش را پایین انداخته بود و تکان میداد. حرفهایم که تمام شد، شروع کرد به استدلال هایش. تعبیری جدید از اسلام به عنوان دینی جهانی و نه قبیله ای. چطور تابحال به این دید نگاه نکرده بودم؟ او بی تعصب صحبت میکرد و مرا به این نتیجه رساند که تعصب کورم کرده. وقتی رسیدم خانه، ذهنم پر از سوال های جدید شده بود. روی تخت دراز کشیدم و چشم هایم را بستم. دستم را از لبه تخت آویزان کرده بودم که متوجه تکه کاغذی شدم. با بی حوصلگی برش داشتم و نگاهش کردم، بروشور کتابخانه تخصصی بنیاد مهدویت اصفهان بود… & ادامہ دارد ........ 🍁: 🍁: •°•°•🍃🌸🍃•°•°• 『@religiousgirlss』 ----------------------❀------------------ ⇦"دختران‌زهرایـے‌♡ پسران‌علوـے!" 💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸
💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸 رمان عاشقانه مذهبی وقتی وارد بنیاد شدم، با خودم گفتم این ها را چطور تحمل کنم. با وجود احساس بیگانگی که با محیط داشتم برایم جذاب بود. همه جا پر بود از پوسترها و بنرهای مذهبی و عکس امام خمینی و امام خامنه ای. با خودم گفتم عیبی ندارد، بخاطر گرفتن جواب سوالاتت هم که شده باید چندوقتی با این ها سروکله بزنی! در این فکرها بودم که برخوردم به یک پسر جوان، از آن بسیجی ها! در دلم گفتم عجب شانسی! پرسیدم: ببخشید برای ثبت نام توی دوره ها کجا باید برم؟ سرش را پایین انداخت و گفت: بفرمایید واحد خواهران، اونجا راهنمایی تون میکنن. زیر لب گفتم “مرسی” و رفتم واحد خواهران. با جسارت وارد شدم و دیدم چند خانم محجبه و چادری آنجا نشسته اند و مشغول صحبت اند. مرا که دیدند کمی جا خوردند. ظاهرم برایشان غیر عادی بود. شالم را کمی جلو کشیدم و گفتم: میخواستم توی کتابخونه عضو بشم. توی دوره هام شرکت کنم. یکی از آنها با برخورد گرمی آمد و اسمم را نوشت و نحوه برگزاری دوره ها را برایم توضیح داد. بعد از آن شب و روز مشغول مطالعه بودم. همانجا فهمیدم یکی از همکلاسی هایم هم در کتابخانه عضو است. اسمش زهرا بود. عصر اواخر خرداد ماه بود که گوشی ام زنگ خورد. زهرا بود. -میای بریم جایی؟ -کجا؟ -اونش بماند! مطمئن باش خوشت میاد. -نکنه میخوای منو بدزدی؟! -میای یا نه؟ یه کلاسه طرفای دروازه شیراز. (دروازه شیراز منطقه ای در جنوب اصفهان است) – باشه. -نیم ساعت دیگه دم در خونتونم! & ادامہ دارد ........ 🍁: 🍁: •°•°•🍃🌸🍃•°•°• 『@religiousgirlss』 ----------------------❀------------------ ⇦"دختران‌زهرایـے‌♡ پسران‌علوـے!" 💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸
💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸 رمان عاشقانه مذهبی مانتو و روسری ساده ای پوشیدم. در حالی که در را باز میکردم سرم را به طرف آشپزخانه برگرداندم و گفتم: مامان من با زهرا میرم جایی. یه کلاسه ثبت نام کنه! -برو ولی زود بیا، تا قبل ۶ خونه باش. زهرا ایستاده بود جلوی در. سلام کردم و دست دادیم. تا ایستگاه اتوبوس پیاده رفتیم. سوار اتوبوس شدیم. اتوبوس خلوت بود. آخر اتوبوس نشستیم. درحالی که کارت اتوبوس را در کیفم جا میدادم گفتم: نگفتی کجا میخوای ببری منو؟ -نمیشه که!مزش میره! صبر کن یه ذره! اتوبوس نگه داشت. زهرا بلند شد و گفت: پاشو همین جاست. درحالیکه از اتوبوس پایین می پریدم به روبرویم نگاه کردم، با سردر گلستان شهدا مواجه شدم. با بی میلی نگاهی به سردر و مزارها انداختم و گفتم: دوست ما رو باش! منو آوردی قبرستون؟ زهرا خندید و گفت: بیای تو نظرت عوض میشه! اینجا خیلی با قبرستون فرق داره! وارد شدیم. زهرا در بدو ورود دستش را روی سینه اش گذاشت و به تابلوی سبزی خیره شد و روی آن را خواند. بعدا فهمیدم زیارتنامه شهداست. من هم به تابلو نگاه میکردم و سعی داشتم با عربی دست و پا شکسته ای که بلد بودم معنای عبارات را بفهمم: درود بر شما ای اولیا خدا و دوستداران او… رستگار شدید، رستگاری بزرگی، کاش من با شما بودم و با شما رستگار میشدم… به خود لرزیدم و احساس عجیبی پیدا کردم. انگار کسی صدایم میزد. زهرا گفت: بریم زیارت کنیم. -مگه امامزاده ست؟! فقط خندید. راه افتادیم به سمت مقصدی که زهرا میخواست. بین راه چشمم خورد به بنری که روی آن نوشته بود: “شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهل یقین است.” آنجا دیگر درنظرم مانند قبرستان نبود. حس کردم کسی انتظارم را می کشد…. .ای & ادارمہ دارد ........ 🍁: 🍁: •°•°•🍃🌸🍃•°•°• 『@religiousgirlss』 ----------------------❀------------------ ⇦"دختران‌زهرایـے‌♡ پسران‌علوـے!" 💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸
3پارت تقدیمـ نگاه قشنگتون🌸🍒
«💖»↯ 🌱 گفت:‌خجالت‌نمیکشی؟! پرسیدم:‌از‌چی؟ گفت:چادر‌سرت‌کردی! لبخند‌محوی‌زدم‌و‌گفتم‌:تو‌چی؟؟ تو‌خجالت‌نمیکشی؟ آروم‌دم‌گوشش‌گفتم: خجالت‌نمیکشی‌که‌انقدر راحت‌اشک‌امام‌زمانت‌رو درمیاری‌و‌چوب‌حراج‌ به‌قشنگیات‌میزنے😕💔
°•. استادپناهیان‌میگفت: اگرفکرمی‌کنیددین‌دارهستید وشادنیستید، اشتباه‌فکرمی‌کنید،دین‌دارنیستید...(:
گفتمْ : محمد این لباس جدیدت خیلے بھت میاد... گفت : لباس شھادتــه! گفتم : زده بھ سرت! گفت : مے زنھ ان شاءاللّھ! •[ چند ثانیھ بعد از انفجاررسیدم بالاے سرش، نا نداشت:( ، فقط آروم گفت : دیدے زد!! :)♡ [۰شھیـ🕊ــد محمد مهدوی ۰]
گفتند: مــرابـگفتند: مـــرابــہ‌رســم‌رفــــاقت دعــاکنیـــد...🤛🏻🤜🏻 اما‌من‌‌میگویـــم:🗣 فقط‌‌مرا‌بہ‌قصــد شھـادت‌‌دعــا‌کنید!💔