eitaa logo
ضعیف نباش 😃💛
115 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
86 فایل
《🌸دنبال رویای خودت باش🌸》 @religiousgirlss" rel="nofollow" target="_blank">payamenashenas.ir/@religiousgirlss 😉🧡ناشناسمون
مشاهده در ایتا
دانلود
ضعیف نباش 😃💛
💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸 #بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا #قسمت_نوزدهم – بله؟ – ببی
💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸 رمان عاشقانه مذهبی …نمازم که تمام شد، دیدم یک کاغذ تاشده روی جانمازم است. پشت سرم را نگاه کردم، آقاسید دم در ایستاده و سرش را پایین انداخته بود.فهمید نمازم تمام شده، گفت: هرچی باید میگفتم رو تو اون نامه گفتم. شاید از اولم باید همین کار رو میکردم. الان هم عازم مشهد هستم. حلال بفرمایید. یاعلی. صدای قدمهایش را شمردم. به بالای پله ها که رسید زدم زیر گریه. نمیدانم چرا؟ نامه را برداشتم و باز کردم: بسم رب المهدی خانم صبوری باور کنید من آنچه شما فکر میکنید نیستم. شما اولین و آخرین کسی بودید که به او علاقه داشتم. نه بخاطر ظاهر، که بخاطر اندیشه و ایمان و قلب پاکتان. بله شهید تورجی زاده شما را به من معرفی کرد چون مدتی بود مادرم بحث ازدواج را مطرح میکردند و دوست داشتم شهدا کمکم کنند. خودم هم باورم نمیشد شهدا یک دختر کم سن و سال را معرفی کنند. گرچه میدانم شما از شناسنامه تان بزرگترید… نامه را بستم. آقاسید باید به من حق میداد. نمیخواستم با احساسات نوجوانی تصمیم بگیرم. از آن گذشته حتما خانواده ام قبول نمیکردند. چیزی که اومیخواست ناممکن بود. اما…. سید خوب بود، با ایمان بود، عفیف بود… من هنوز آماده نبودم…. از آن روز به بعد دیگر حتی اسمش راهم نیاوردم. نامه را هم لای قرآن جیبی ام گذاشتم. اما نتوانستم فراموشش کنم. سعی میکردم به یادش نباشم اما نمیشد… ؟ &ادامه دارد ......... 💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸 رمان عاشقانه مذهبی آخرین امتحان که تمام شد، از دانشگاه بیرون زدم. خیلی وقت بود منتظر چنین فرصتی بودم. سوار اتوبوس شدم؛ به طرف گلستان شهدا. یادش بخیر! ۵سال پیش من و زهرا سوار همین اتوبوس ها به گلستان شهدا میرفتیم و آن روز بود که طیبه متولد شد. درفککر گذشته بودم که یاد آقاسید افتادم. اتوبوس جلوی در گلستان ایستاد. با پل هوایی از خیابان رد شدم. وقتی رسیدم به در گلستان شهدا هول عجیبی در دلم افتاد. یاد روز اولی افتادم که آمدم اینجا… همان بدو ورود شروع کردم به گریه کردن. همان احساس روز اول را داشتم؛ کسی مرا صدا میزد. زیارتنامه شهدا را خواندم و یکراست رفتم سراغ دوست شهیدم – شهید تورجی زاده-. چون وسط هفته بودیم گلستان خیلی شلوغ نبود اما مثل همیشه آقا محمدرضا مشتری داشت! برای اینکه بتوانی کنار شهید تورجی زاده یک خلوت حسابی بکنی باید صبح خیلی زود وسط هفته بیایی. ده دقیقه ای کنار مزار نشستم و بعد بلند شدم به بقیه شهدا سربزنم. رسیدم به قطعه مدافعان حرم. دلشوره رهایم نمیکرد. برای شهید خیزاب فاتحه ای خواندم و مثل همیشه ام نشستم کنار مزار یکی از شهدای فاطمیون. قلبم تند می زد. درحال و هوای خودم بودم که متوجه شدم مردی وارد قطعه شد. کمی خودم را جمع کردم. نشست روبروی شهید کنار من. پنج دقیقه ای که گذشت، خواستم بروم. درحالیکه در کیفم دنبال دستمال می گشتم تا اشک هایم را پاک کنم، او هم بلند شد. یک لحظه قلبم ایستاد؛ سید روبرویم ایستاده بود! سخت بود بدون لباس روحانیت بشناسمش. اما او مرا زودتر شناخت. چند ثانیه هردو مبهوت به هم نگاه میکردیم. سید با تعجب گفت: خ… خانم… صبوری…! &ادامه دارد ........... 💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸
💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸 رمان عاشقانه مذهبی …کمی بر خودش مسلط شد، سرش را پایین انداخت و گفت: سلام! مقنعه ام را کمی جلوتر کشیدم و گفتم: علیکم السلام! و راه افتادم که بروم. قدمهایم را تند کردم. سید دستپاچه شد و دنبالم دوید : خانم صبوری! یه لحظه…صبر کنید! اما من ناخواسته ادامه میدادم. اصلا نمیدانستم کجا میروم. سید پشت سرم میامد و التماس میکرد به حرفش گوش بدهم. برگشتم و ایستادم. اوهم ایستاد. گفتم : آقای محترم! من قبلا هم گفتم حرفامو. و به راهم ادامه دادم. بازهم پشت سرم آمد و صدایم زد : خانم صبوری یه لحظه وایسین! بذارین حرفمو بزنم بعد… دوباره برگشتم : خواهش میکنم بس کنین! اینجا این کارتون صورت خوشی نداره! به خودم که آمدم دیدم ایستادم جلوی مزار شهدای گمنام. بی اختیار لب سکو نشستم. سید ایستاد، نفس نفس میزد. اشکم درآمد. گفت : الان پنج ساله میام سر همین شهید تورجی زاده که گره کارم بازشه! پنج ساله بعد جواب منفی شما فکر ازدواج رو از سرم بیرون کردم. آخه خودتون بگید من چه دسترسی به خانوادتون داشتم؟ میخواستم ازتون اجازه بخوام که بیام رسما خدمت پدر ولی… نشست و ادامه داد: شایدم اصلا نباید حرفی میزدم! اینم قسمت ما بود! یعنی واقعا دوطرفه نیست؟ بلند شدم و گریه کنان گفتم : اگه نبود بدون لباس روحانیت نمی شناختمتون! و راه افتادم به سمت در، سید همانجا نشسته بود، دیگر دنبالم نیامد. داخل اتوبوس نشستم و نامه سید را از لای قرآن جیبی ام در آوردم. پنج سال بود که نخوانده بودمش. وقتی رسیدم خانه دیدم نامه خیس خیس است… … &ادامه دارد ............ 💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸 رمان عاشقانه مذهبی پریدم بالای اتوبوس خواهران و لیست حضور و غیاب را چک کردم. آقای صارمی صدایم زد: خانم صبوری! یه لحظه بیاین! با زهرا رفتیم پایین. آقای صارمی کنار ماشین تدارکات ایستاده بود. گفت: ما با ماشین تدارکات میایم، ولی شما مسئول برادرا رو بشناسید که اگه کاری داشتید بهش بگید. بعد صدا زد: آقای حقیقی… آقای نساج… بیاین… وقتی گفت حقیقی سرجایم خشکم زد. سید و یک جوان دیگر جلو آمدند: بله؟ هردو از دیدن هم شوکه شده بودیم. نمیدانم چرا لباس روحانیت نپوشیده بود. به روی خودم نیاوردم. آقای صارمی گفت : خانم صبوری و خانم شمس مسئول خواهرا هستن. خواهرا شمام مسئول برادرا رو بشناسید که مشکل پیش نیاد. بعد از سید پرسید: تغذیه برادرا رو توزیع کردید؟ – بله فقط اتوبوس خواهرا مونده. گفتم : ما خودمون توزیع میکنیم. اما آقای صارمی گفت : جعبه ها سنگینه، آقای حقیقی و نساج میان کمک. سید هم از خدا خواسته گفت : چشم! برادرها جعبه ها را برداشتند و آمدند طرف اتوبوس. سید جعبه را گرفته بود و من و زهرا یکی یکی تغذیه را به بچه ها میدادیم. کار توزیع تغذیه که تمام شد، سید پایین رفت. همانجا پایین پله ها ایستاد و به زمین خیره شد: اگه کاری داشتید به بنده بگید، با راننده هم هرکاری داشتید بگید من بهش میگم! با صدای گرفته ای گفتم ” چشم” و در اتوبوس را بستم و راه افتادیم. تمام راه به این فکر میکردم که چرا من و سید باید در یک اردو باشیم؟ &ادامه دارد ......... 💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸
💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸 رمان عاشقانه مذهبی دو، سه ساعت از شروع حرکتمان نگذشته بود که اتوبوس خراب شد و راننده زد کنار. دود از جلوی اتوبوس بلند میشد! زهرا زیر لب گفت: اوه اوه! گاومون زایید! راننده و کمک راننده پیاده شدند. با توقف ما، ماشین تدارکات و اتوبوس برادران هم توقف کرد. همه از پشت شیشه به راننده نگاه میکردیم که با پریشانی با آقای صارمی صحبت میکرد. آقاسید با تلفن حرف میزد. اعصاب من هم مثل راننده خورد بود، اما زهرا انگار نه انگار! با لهجه اصفهانی اش مزه می پراند و حرص مرا درمیاورد: آی اوتوبوسا بسیجا برم من! یکی از یکی خب تر آ سالم تر!… از شواهد و قرائن مشخصس که حالا حالا ول معطلیم! با عصبانیت گفتم: میذاری بفهمم چه خبره یا نه؟ همان موقع سید از پله ها بالا آمد و گفت: خانم صبوری! یه لحظه اگه ممکنه! بلند شدم. زهرا هم پشت سرم آمد. سرش را پایین انداخت و گفت : قرار شد خواهرا جاشونو با برادرا عوض کنن. زنگ زدیم امداد خودرو الان میرسن ولی گفتیم خواهرا رو با اتوبوس سالم تا یه جایی برسونیم که شب تو بیابون نمونن. تا یه جایی میرسوننتون که این اتوبوس تعمیر بشه. – یعنی الان پیاده شون کنم؟ – بله اگه ممکنه. چون برادرا پیاده شدن منتظرن &ادامه دارد ........ 💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸
💠‌دوست خوبم ❗️ ✨قبر تنگ و تاریک خانه همیشگی توست... ✨مخصوص خودت،فقط برای تو...     پنجره ندارد، درش هم با ورود تو تا     قیامت بسته می شود... ✨اجازه نداری غیر از چند متر پارچه    چیز دیگری با خودت،آنجا بری... ✨وقتے آنجا نقل مکان کنی     کسی به دیدنت نمےآید... ✨کسی برایت ایمیل نمےفرستد گروه های اجتماعے از لیستشان حذفت مےکنند... ✨مطالبت لایڪ نمےخورد... ✨تنهایک چیز به دردت مےخورد... ✔️نمازهایت....     ✔️صدقاتت....         ✔️ و اعمال نیکت.... 👈حال با خودت فکر کن ❗️ 💠برای رفتن آماده هـســـتی⁉️
✍رسول خدا(ص) فرمودند: در آخرالزمان از فتنه بدتان نیاید؛ زیرا آن فتنه‏‌ها منافقان را [رسوا و] نابود می‌کند. 📚کنزل العمال، حدیث 3170 🌹 أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت زینب سلام الله علیها
🌿کلامی زیبا ازامام علی(ع) : 🌿 . 🌿اي مالك ! بدان اگر مهربان باشی تورا به داشتن انگيزه های پنهان متهم ميكنند، ولی مهربان باش. 🌿اگرشريف و درستكارباشی فريبت ميدهند،ولی شريف ودرستكار باش . 🌿نيكيهای امروزت را فراموش ميكنند، ولی نيكوكار باش. 🌿بهترينهای خودت را به ديگران ببخش ،حتی اگر اندك باشد . 🌿درانتها خواهی ديد آنچه مي ماند ميان تو و خداي توست، نه ميان تو ومردم....... 🌹 أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت زینب سلام الله علیها
، یک پند وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَىٰ ﻭ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺍﺯ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻣﻦ [ ﻛﻪ ﺳﺒﺐ ﻳﺎﺩ ﻧﻤﻮﺩﻥ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺍﻣﻮﺭ ﺍﺳﺖ ] ﺭﻭﻱ ﺑﮕﺮﺩﺍﻧﺪ ، ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺗﻨﮓ [ ﻭ ﺳﺨﺘﻲ ] ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ، ﻭ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺎﺑﻴﻨﺎ ﻣﺤﺸﻮﺭ ﻣﻰﻛﻨﻴﻢ . (طه/ ۱۲۴) 🔹🔸🔹 💠 آیت الله خوشوقت: گناه گرفتاری می‌آورد، ضیق معاش می‌آورد، ناراحتی روحی می‌آورد. گناه نکنید خدا کمک می‌کند مشکلات حل می‌شود. 🌹 أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت زینب سلام الله علیها
❗️ جوری‌زندگی‌کنیم‌که‌اگه‌چهارتا‌آدم‌دیدنمون عاشق‌‌مذهب و،مراممون‌بشن، نه‌اینکه‌ازهرچی‌ مذهبی‌و‌انقلابیه‌زده‌بشن.. ، بایددرست‌زندگۍکرد🚶‍♂! پس 👇 یادت باشه ...⚠️ تا خودتو درست نڪنۍ ، نمۍتونۍ بقیه رو درست ڪنۍ✋🏻! ✅ اول از خودت شروع کن کپی از مطالب ازاده باذکرصلوات برمهدی عج🌱✨ ┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
مطالعه شود🌹😇👌
معلم به بچه ها گفت: بنویسید به نظرتون شجاع ترین آدما چه کسانی هستن؟ . هر کسی یه چیزی نوشت اما این نوشته دست و دل معلم رو لرزوند، تو کاغذ نوشته شده بود: "شجاع ترین آدما اونان که خجالت نمیکشن و دست پدرمادرشونو میبوسن... نه سنگ قبرشونو...!!! معلم در حالی که قطره اشکی روی صورتش لغزید، زیر لب گفت: افسوس که منهم شجاع نبودم... به پدر و مادرمون تا هستن خدمت کنیم.... و الا اشک بعد از رفتن اونا، بجز کم کردن عذاب وجدانمون، به هیچ دردی نمیخوره ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Namaz04-48k.mp3
19.36M
🌸جلسه چهارم 🌸 چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟؟ استاد پناهیان ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @religiousgirlss ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
تا حالا به عدد 12 این طور نگاه کرده بودید؟ @alamatha لا اله إلا الله 👈12 حرف محمدرسول الله 👈12 حرف علی بن ابی طالب 👈12حرف أمیر المؤمنین 👈12 حرف فاطمة الزهراء 👈12 حرف الحسن والحسین 👈12حرف الحسن المجتبى 👈12 حرف الحسین الشهید 👈12 حرف الإمام السجاد 👈12 حرف الإمام الباقر 👈12 حرف الإمام الصادق 👈12 حرف الإمام الکاظم 👈12 حرف الإمام الرضاء 👈12 حرف الإمام الجواد 👈12 حرف الإمام الهادی 👈12 حرف الحسن العسکری 👈12 حرف القائم المهدی 👈12 حرف افتخار کنید که شیعه ی 12 امامی هستیم 🍃🍂 اگه لذت بردین صلوات بفرستین
🍀🍀🍀با درود و سلام و صبح بخیر🍀🍀🍀 ♥️ جملات کوتاه و ناب ♥️ 1. لذت خانه در سازگاری است. 2. سعادت خانه در امنیت است. 3. روشنایی خانه در آرامش است. 4. رفاه خانه در حرمت و تفاهم است. 5. ارزش خانه در اعتماد و اطمینان است. 6. سلامتی خانه در نظافت و پاکیزگی است. 7. صفت خانه در انصاف و گذشت است. 8. شرافت خانه در لقمه حلال است. 9. زینت خانه در ساده بودن است. 10. آسایش خانه در انجام وظیفه است. ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @religiousgirlss ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
مطالعه شود 😍🌹🌹👌
بخش ششم شور | اسم تو بردم زیر بارون، بارون گفت حسین_۲۰۲۱_۱۱_۲۳_۱۸_۴۶_۲۹_۴۹۶.mp3
16.07M
اسمتو بردم زیربارون بارون گفت حسین با نوای سید رضا نریمانی •°•°•🍃🌸🍃•°•°• 『@religiousgirlss』 ----------------------❀------------------ ⇦"دختران‌زهرایـے‌♡ پسران‌علوـے!"
4_5990081533568878786.mp3
4.96M
استاد پناهیان 🔖 تفریح زیبای امیرالمومنین(ع) 🔖 •°•°•🍃🌸🍃•°•°• 『@religiousgirlss』 ----------------------❀------------------ ⇦"دختران‌زهرایـے‌♡ پسران‌علوـے!"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦄 🌷خدایا شکرت 🌷 •°•°•🍃🌸🍃•°•°• 『@religiousgirlss』 ----------------------❀------------------ ⇦"دختران‌زهرایـے‌♡ پسران‌علوـے!"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 ♡~ 🌷 •°•°•🍃🌸🍃•°•°• 『@religiousgirlss』 ----------------------❀------------------ ⇦"دختران‌زهرایـے‌♡ پسران‌علوـے!"
♡: ╭━⊰•❀🌹﷽🌹❀•⊱━╮ سـرباز سـرباز است و کارے به جز دفاع از سرزمینش ندارد. حالا یکی «تفنگ» بر می دارد یکی هم مثل تو «چــــادر»... ━━⊰•❀♡❀•⊱━━ 🕊 ؏َـجِّـلْ_لِوَلیِڪْ_ألْـفَـرَج❀ 🕊 ❀ •°•°•🍃🌸🍃•°•°• 『@religiousgirlss』 ----------------------❀------------------ ⇦"دختران‌زهرایـے‌♡ پسران‌علوـے!"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎈 🏵 🌻 🌷حجابمه که میگه🌷 •°•°•🍃🌸🍃•°•°• 『@religiousgirlss』 ----------------------❀------------------ ⇦"دختران‌زهرایـے‌♡ پسران‌علوـے!"