#داستان_زیبا_و_پندآموز⚡️ #حجاب🌙🦋 #تلنگر✨ تو اتوبوس پیرمرد به دختره گفت : دخترم این چه حجابیه که داری؟ همه ی موهات بیرونه؟😥 دختره‌با پررویی‌گفت :تو نگاه‌نکن !😑 بعد از چند دقیقه ⏰ پیر مرد کفشش را درآورد👞 بوی جوراب در فضا پخش شد !! 😷🤢 دختره در حالی که دماغشو گرفته بود😵 به پیر مرد گفت : اه اه این چه کاریه.. خفمون کردی!🤮 پیرمرد باخونسردی گفت :😏 تو بو نکن!! @resane_mehrr

شوکه شدید ‌! اینجا طبیعیه ! 🔞 دو نفر با چاقو یک دختر رو خفت کردن و قصد تجاوز داشتند وسط خیابون!! پلیس امریکایی سر میرسه یه خشاب تو بدن فردی که چاقو گرفته بوده زیر گلوی دختره،خالی می‌کنه! اینجا خود خود غربه ! #غرب_بدون_روتوش @resane_mehrr

‌ ‌🔮منبر_تصویری 🎙سخنران : حجت‌الاسلام عالی 🔖منتظربودن یعنی حضور #امام_زمان علیه السلام درزندگی... @resane_mehrr

ایرانیا ده دقیقه قبل از سال تحویل 😂😂😂😂 @resane_mehrr

‌ #امام_زمان♥ آسمان غرق خیال است کجایی آقا؟ آخرین جمعه ی سال است کجایی آقا؟ یک نفر عاشق اگر بود زمین می فهمید! عاشقی بی تو محال است کجایی آقا؟ اللهم عجل لولیک الفرج🌱 @resane_mehrr

⏯ مناجات با #امام_زمان(عج) 🍃کجایی ای بهار من 🍃نیامدی نگار من 🎤زنده یاد حسن جمالی 👌بسیار دلنشین 💔 #غروب_جمعه 🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج @resane_mehrr

فراری دادنِ وزیرِ اقتصادِ اسقاطیل از محلِ سخنرانی😂😂 @resane_mehrr

#حرف‌قشنگ:))) ــــــــــــ میگفت: بعضیام‌هستن‌بہ‌جااینکہ‌بگن من‌دلم‌میخواد ؛ من‌دوست‌دارم ...! میگن: - خدا‌دلش‌میخواد ... - خدا‌دلش‌نمیخواد ... - خدادوست‌داره‌اینجورے ... - خدااینجورےدوست‌نداره‌ها ..! ---- اینا‌‌دقیقاهمون‌کساییَن‌کہ‌خدا‌میشہ‌ همہ‌زندگیشون @resane_mehrr

💠 سخنان بسیار مهم رهبر انقلاب در دهه ۷۰درمورد #امر_به_معروف 🔹اینکه یک نفر بگوید ده نفر ساکت بنشینند تماشا کنند!! این نهی از منکر نخواهد شد. 🔹منتظر نباشیم دستگاه ها بیایند یک کاری بکنند. مگر لازم است دولت وارد شود؟ خود مردم باید نهی کنند. 🔹نهی از منکر زبانی در هر شرایطی واجب است... رضایت #امام_زمان #لحظه_طلایی @resane_mehrr

🌠☫﷽☫🌠 🎥ریشه زن، زندگی،آزادی کجا است؟ 📔نگاهی به کتاب « #انقلاب_زنان» نوشته سرکرده گروهک تروریستی 💭کاری که کلاشینکف نمی کند اما استفاده ابزاری از #زنان می تواند بکند!#حجاب فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه @resane_mehrr

#داستان_شب 💫 روزی شيری در دره‌ای خوابيده بود و يك لاشه گوسفند هم جلوش بود كه نصف آن را خورده بود و نصفش مانده بود. روباهی از دور داشت میآمد كه از لاشه بخورد. شير خودش را به خواب زد و گفت: «حالا كه من خوردم و سير شدم بگذار او هم بياد و بخورد» روباه برای اينكه مطمئن بشود او خواب است يك روده برداشت و دست و پای شير را با آن بست و بعد شروع به خوردن کرد خوب كه سير شد رفت. شير خواست حركت كند اما آفتاب گرم روده را خشك و محكم كرده بود، هرچه كرد نتوانست حركت كند، گفت: «رفتم ثواب كنم كباب شدم» و همانطور خوابيد تا موشی از سوراخ درآمد و شروع كرد به پاره كردن روده و بندبند روده را پاره كرد و رفت توی سوراخش. در اين وقت شير حركت كرد كه برود يك شير ديگر او را ديد و گفت: «كجا ميری؟» شير اولی گفت: «ميرم كه از اين سرزمين دور بشم» رفيق او گفت: «چرا؟ چه بدی از ما ديدی؟» شير گفت: «جايی كه روباه بياد دست مرا ببندد و موشی دست مرا باز كند ديگه تو اين سرزمين ماندن نداره!» @resane_mehrr