eitaa logo
🇮🇷رسانه الغدیر🇮🇷
1.1هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
6.9هزار ویدیو
98 فایل
🏵️الهی به امیدتو🏵️ 🔊پایگاه اطلاع رسانی الغدیر🔊 انعکاس برنامه ها و مشکلات محله واخبارواطلاعات عمومی ازقبیل مسائل اجتماعی، فرهنگی، سیاسی.... ارتباط با ادمین @zolfaqar4
مشاهده در ایتا
دانلود
2.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلم برای شهید رئیسی سوخت.😭💔💔😭 رسانه الغدیر👇👇 https://eitaa.com/resanehmohaleh
6.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
: مردم گوشت کیلویی چنده؟ 💢چرا در دولت شهید رئیسی گوشت اینقدر گرون شد؟ جوابش را از این دامدار زحمتکش بشنوید. بعد به هر کی دلتان خواست و عقلتان هدایت کرد بروید و رای بدهید... ✌️🇮🇷 🤲🌷 رسانه الغدیر👇👇 https://eitaa.com/resanehmohaleh
10.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎼آهنگ بسیار زیبای شمالی💞 عصرتون دل انگیز💐 🌱🌿🌸🌸 رسانه الغدیر 👇👇 https://eitaa.com/resanehmohaleh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻مراسم عزاداری دهه اول محرم ◀️با کلام: ▪️حجت الاسلام افاضاتی ▪️حجت الاسلام رحیمی صادق ◀️با نوای: ▪️حاج سعید عیسی زاده ↙️ از شنبه ۱۶ تیرماه / همراه با اقامه نماز مغرب و عشا رسانه الغدیر👇👇 https://eitaa.com/resanehmohaleh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی تنها مسجد آبادی 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 عبدالحسین ساکت شد چشم هاش خیس اشک بود آهی کشید و ادامه داد: می دونی که اون شب هیچ کس از جریان ما خبر نداشت فقط من می دونستم باید برم دنبال قابله که نرفتم یعنی اون شب من هیچ کی رو برای شما نفرستادم، اون خانم هر کی،بود خودش آمده بود خونه ی ما.» تنها مسجد آبادی حجت الاسلام محمد رضا رضایی سال ها پیش آن وقت ها هنوز شانزده هفده سال بیشتر نداشتم یک روز تو زمین های کشاورزی سخت مشغول کار بودم من داشتم به راه خودم می رفتم. درباره ی ،خلوص و نیت پاک او چیزهای زیادی شنیده بود " 1 ". می دانستم اهل آبادی هم خیلی دوستش دارند مثلاً وقتی از سربازی برگشت استقبال گرمی ازش کردند. یا روز ازدواجش همه سنگ تمام گذاشته بودند. اینها را خبر داشتم ولی تا حالا از نزدیک پیش نیامده بود باهاش حرف بزنم عجیب هم دوست داشتم همچین فرصتی دست بدهد. شاید برای همین بود که آن روز وقتی صدام زد کم مانده بود از خوشحالی بال در بیاورم. پاورقی و البته از این اخلاص و ،پاکی چیزهای زیادی هم دیده بودم؛ مثلاً نمازش را تو مسجد آبادی می خواند با وجوداینکه نه پیشنمازی داشتیم و نه نماز جماعتی بارها خودم او را در مسجد می دیدم که تک و تنها نماز می خواند و حتی یادم می آید گاهی که مخفیانه نگاهش می کردم بی اختیار از شور و حال او گریه ام می گرفت. 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی تنها مسجد آبادی 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 برام دست بلند کرد و با اشاره گفت: «بیا» نفهمیدم چطور خودم را رساندم به اش سلام کرد جوابش را با دستپاچگی دادم. بیلش را گذاشت کنار انگار وقت استراحتش بود همان جا با هم نشستیم هزار جور سؤال تو ذهنم درست شده بود با خودم می گفتم: «معلوم نیست چکارم داره؟» بالأخره شروع کرد به حرف زدن چه حرف هایی از دین و پایبندی به دین گفت ،و از مبارزه و از انقلابی بودن حرف زد تا رسید به نصیحت من با آن سن جوانی اش مثل یک پدر مهربان و دلسوزمی گفت که مواظب چه چیزهایی باید باشم چه کارهایی را باید انجام بدهم و چه کارهایی را حتی دور و برش هم نروم " 1 ". آن قدر با حال و صفا حرف می زد که اصلاً گذشت زمان را حس نمی کردم. وقتی حرف هایش تمام شد و به خودم آمدم تازه فهمیدم یکی دو ساعت است که آنجا نشسته ام. صحبتش که تمام شد دوباره بیلش را برداشت و شروع کرد به کار دوست داشتم بیشتر از اینها پیشش بمانم، فکر این که مزاحم ،باشم نگذاشت ،ازش خداحافظی کردم و رفتم در حالی که عشق و علاقه ام به او بیشتر از قبل شده بود. پاورقی ۱ این لطف او تنها شامل حال من نمی شد هر کدام از اهل آبادی که زمینه ای داشتند همین صحبت ها را برایشان پیش می کشید. 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
غم و شادی ۴۳.mp3
زمان: حجم: 9.72M
💫قسمت (چهل وسوم) دوراه برای رسیدن به خدا🍂 حاجیه خانم رستمی رسانه الغدیر👇👇 https://eitaa.com/resanehmohaleh