کلامی تأمّلبرانگيز از مرحومه خدیجه بیاتسرمدی، مادر شهيدان محمود، منصور و غلامرضا بياتسرمدی در مورد شهادت:
«اين حرفم را شايد كمتر كسی درک كرده و باور كند. من احساس میكنم همه شهدا در شكم مادرشان مانند يک شهيد رشد میكنند. به دنيا كه میآيند، شهيد به دنيا میآيند. شهيد بزرگ میشوند، رشد میكنند، مظلوم به جبهه میروند و مظلوم شهيد میشوند. محمود میگفت كسی كه عاقبتش شهادت باشد، در چهل روزگی، در شكم مادر، روی پيشانیاش مینويسند: شهيد.»
🌹شادی روح پاک مادر و شهیدانش، حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم.
eitaa.com/revaayatgar
هدایت شده از روایتگـــــــر
16.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹❤️فيلمي تأثيرگذار از مادر شهيدان بيات سرمدي(مادر ۳ شهید).😭
👈 لطفاً تا انتهای فیلم را ببینید.
💐شادی روح پاک این مادر عزیز و فرزندان شهیدش، حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم.
وصيّت تکان دهنده شهيد سعيد زقاقی به مادرش:
«مادرم زمانی که خبر شهادتم را شنيدی گريه نکن.
زمان تشييع و تدفينم گريه نکن.
زمان خواندن وصيتنامه ام گريه نکن.
فقط زمانی گريه کن که مردان ما غيرت را فراموش میکنند و زنان ما عفت را.
وقتی جامعه ما را بیغيرتی و بیحجابی گرفت، مادرم گريه کن که اسلام در خطر است.
eitaa.com/revaayatgar
هدایت شده از اخبار سوریه
هفتم آذر ماه سالروز جانفشانی دلیر مردان نیروی دریایی ارتش قهرمان ایران در عملیات بزرگ و تاریخی مروارید را گرامی میداریم باشد که این نیروی بزرگ در پناه مهر ایزدی سربلند و همچنان تاریخساز باشد.
@syriankhabar
❤️داستانی عجيب از پيشبينی حضرتامامخمينی از آينده خوب يک جوان لااُبالی و ناباب
✅آيت الله احدی از اساتيد حوزه علميه قم و صاحب تفسیر فروغ میگوید:
حدود ۲۰ سال است که در شهر بابل به مدّت ده روز، بعد از نماز صبح، جلسه داریم. يک بار وقتی از منبر پايين آمدم، دیدم آقایی که همیشه جلوی منبر مینشست و اهل اشک و ناله بود، آمد و گفت: حاج آقا يک وقتی به من می دهی!؟
گفتم: اتفاقاً خیلی دلم می خواهد با هم حرف بزنيم. شما چند سال است پای منبر من میآيی، امّا خیلی آرام و ساکت هستيد.
آن روز ايشان به منزل ما که در روستایی در بابل است آمد. بعد از کمی صحبتهای اوليّه، شروع کرد به گفتن:
حاج آقا! من جوانی لات بودم توی این شهر، همه گونه اشتباه از من سر میزد. تا اینکه انقلاب پيروز شد. یک بار اهالی محل داشتند با مینیبوس به جماران خدمت امام می رفتند. به من گفتند تو هم بيا.
با خودم گفتم: بابا، ما و اين همه معصيت!...امّا باشد، من اين سيّد را دوست دارم.
به هر حال ما هم آمدیم جماران. امّا امام آن روز ملاقات نداشت. مردم پشت در آنقدر شعار دادند که حاج احمد آقا آمد وگفت: شما صبر کنید، ساعت ۱۰:۳۰ دقیقه به بعد، بیایید دست امام را ببوسید و بروید.
ما هم به صف برای دستبوسی امام ایستادیم. همه دست امام را بوسیدند و رفتند. نوبت به من رسید. تا آمدم دست امام را ببوسم، ایشان دستشان را کشيدند!!!
خیلی حالم گرفته شد، امام هم این موضوع را فهمید.
توو همان حال و هوای لوطی گری و لاتی با خودم گفتم: بابا مرد حسابی، برای همه داشتی، امّا برای من دست کشیدی!؟ خب اگر میدانستم نمیآمدم.
آمدم از در بروم بیرون که محافظ امام دوید و آمد و گفت: آقای فلانی! شما بیرون نرو!
با خودم گفتم: نکند میخواهند من را بازداشت کنند!؟
گفتم: من کاری نکردم!
مجدداً محافظ امام گفت: به شما میگویم نرو! امام با شما کار دارند!
منتظر ماندیم تا همه رفتند. من رفتم داخل اتاق، دیدم امام و حاج احمد آقا نشستهاند. امام با اشاره به حاج احمد آقا فرمود: برو بیرون!
بعد امام دستم را گرفت و فرمود: ناراحت شدی!؟
گفتم: بله. آقا این ها همشهری های من بودند. همه دست شما را بوسیدند، امّا من...!!!
امام با حالتی خیر خواهانه فرمود: پسرم چرا نماز نمیخوانی!؟ چرا گناه میکنی!؟ خدا چه بدی به تو کرده!؟
تعجّب کردم. گفتم: حاج آقا! شما از کجا میدانید!؟
امام فرمودند: شما هم به دین خودت عمل کن، به این مقام میرسی.
بعد انگشترشان را در آوردند و گفتند: این انگشتر مال شما.
حضرت امام ادامه داد: تو خوب میشوی! خوب میشوی! با دختر یک آیتالله ازدواج میکنی، امّا بچّهدار نمیشوی، بعدها راه کربلا باز میشود.
در سفر اوّل کربلا نه، در سفر دوّم، پايين پای حضرت عبّاس سلاماللهعليه ایست قلبی میکنی و از دنیا میروی و تو را کنار قبر حضرت عبّاس دفن میکنند. ولی این مطلب را به کسی نگو!
حاج آقای احدی! همه مطالب امام تا اینجا درست بود. من داماد یکی از آیات عظام شدم. بچّه دار هم نشدم. سفر اوّل کربلا رفتم، حالا عازم دومين سفر کربلا هستم.
آيتالله احدی ادامه داد: ایشان رفت کربلا و ما منتظر بودیم. کاروان برگشت. امّا دوست ما همراه کاروان نبود!
اهل کاروان گفتند: درست کنار قبر حضرت عبّاس، در حال خواندن زیارتنامه، ایست قلبی کرد و از دنیا رفت.
آمدند او را برای دفن از حرم بیرون ببرند، خدّام حرم حضرت آمدند و گفتند: کجا!؟ حضرت عبّاس در عالم خواب به ما پيغام داده که این مرد با این مشخّصات را پایین پای من دفن کنید!
الان جلوی کفشداری حرم ایشان، قسمت پایین پای حضرت، سنگی است که روی آن نوشته: مرحوم عبّاس مرندی.
آیت الله احدی ادامه داد: من کل مطلب را روی نوار ضبط کردم، و بعدها این نوار، به نشر آثار امام فرستاده شد.
✍پینوشت: و متأسفانه مؤسّسه نشر آثار حضرت امام خمینی، از کنار اين مورد و موارد ديگر به سادگی گذشته است.
📚منبع: کتاب راهيان علقمه، کاری از گروه شهید ابراهیم هادی
eitaa.com/revaayatgar
روایتگـــــــر
❤️داستانی عجيب از پيشبينی حضرتامامخمينی از آينده خوب يک جوان لااُبالی و ناباب ✅آيت الله احدی از
#پیشنهادمطالعه
#کتابراهیانعلقمه
چهل روایت از دلدادگی شهدا به حضرتاباالفضلالعباس علیهالسلام
📚کاری از گروه شهیدابراهیمهادی
eitaa.com/revaayatgar
برای شفا و شفاعت آقا سید دعا کنید
یا من اسمه دوا و ذکره شفا
باخبر شدیم آقا #سید_ابوالفضل_کاظمی از دلاورمردان گردان میثم لشکر ۲۷ محمد رسول الله بر اثر عارضه مغزی به کما رفته است.
آسید ابوالفضل راوی کتاب #کوچه_نقاشها ، از لوتی ها و داش مشدی های میدان خراسان تهران است که از اولینروزهای حمله ارتش صدام به ایران، در کنار شهید سرافراز دکتر #مصطفی_چمران و #شهیدشاهرخ_ضرغام حضور داشت.
گفته میشود آقا سید احوال مناسبی ندارد.
برای شفا و شفاعتش در پیشگاه خداوند رحمان و اهلبیت علیهمالسلام دعا کنیم.
آقا سید همواره عطر خوش شهدا بهخصوص بچه های گردان میثم، شهیدان #سعید_طوقانی ، #عباس_دائم_الحضور ، #اصغر_ارسنجانی و ... را با خود داشت.
آقا سید از آن دست مردان روزگار است که طی گذشت ۴۴ سال از پیروزی انقلاب اسلامی، امکان و توان بسیار برای گرفتن بالاترین مسئولیتها و مناصب شغلی را داشت، ولی همواره حضور در دفاع مقدس و کارهای خیرش زبانزد خاص و عام است.
متأسفانه این روزهای سخت، بهدلیل بیماری و افتادن بر تخت در بیمارستان، نمی توانم به عیادت این عزیز بروم.
چه زیبا که الان از گلدسته های مساجد نسیم خوش اذان صبح به گوش می رسد و ما را می برد به دیدار خوش الهی!
از صمیم قلب برای همه بیماران دعا کنیم
حمید داودآبادی
۷ آذر ۱۴۰۱
eitaa.com/hdavodabadi
eitaa.com/revaayatgar