eitaa logo
کانال محتوای روایتگری 🎤
1.1هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
725 ویدیو
47 فایل
مطالب در این صفحه به روایتگری رشادت ها،شهامت ها و سیره شهدا انقلاب اسلامی،دفاع مقدس و جبهه مقاومت اختصاص دارد. عبدالله گرزین مطاعی @Abdollah_gorzin
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹چند روایت کوتاه از سیره مداح دل سوخته اهل بیت ع (قسمت سوم) روزگار گذشت، جنگ گذشت و مجتبی احوالی دیگر داشت، فرق داشت با خیلی از جنگ برگشتگان، همان حالات عرفانی را حفظ کرده بود و یک ذره از آن روحیات جبهه ای اش تنزل نکرده بود. یک روز بهم گفت: علی رضا، آروزی مهمی دارم! گفتم: چه آرزویی؟ گفت: دلم می خواهد خانه خدا نصیبم بشود. مجتبی که آرزو می کند، ناگهان به لطف مادرش خانم فاطمه الزهرا(س) خیلی زود بر آورده می شود. آقاسید مجتبی، مداح اهلبیت بود و یک جایی روضه غریبی از مادرش فاطمه الزهرا(س) می خواند. آقارحیم یوسفی، اهل گرگان، توی آن مجلس وقتی ضجه های آقا مجتبی را برای رفتن به حج می شنود، بعد جلسه غروب زنگ می زند به خانه آقا سید مجتبی و می گوید: آقا سید مجتبی، آرزویی که داشتی بر آورده شده، می روی حج، چون آقا مجتبی عضو رسمی سپاه بود، باید مجوز خروج هم می گرفت. می رود ستاد مرکزی سپاه تهران، آن روز کلی دوندگی می کند، موفق نمی شود، دیگر داشت، تعطیل می شد، مجتبی می رود توی محوطه، بین درختان، می نشیند، آنجا گریه می کند، می گوید: یازهرا(س) من گیر افتادم، اگر امروز اینجا کارم درست نشود، همچی بهم می خورد، بلند می شود، می رود، می بیند، کارش خدایی درست شده است. صدا می کنند: بیا این نامه ات برو. رفت مکه و مدتی بعد برگشت، رفتیم پیشوازش، بغلش کردم، بوئیدمش، بوسیدمش. رفتیم جای خلوتی، مجتبی گریه کرد، من گریه کردم، گفت: علیرضا، عرفات بوی شلمچه می داد. یک روز توی عرفات، جای خلوتی یافتم، جائی که من بودم و دلم بود، دست بردم خاک عرفات را بوئیدم، - گفتم: عرفات، بی معرفت، بوی شلمچه می دهی! و من دلم را آنجا حسابی خالی کردم، سبک شدم. سیدمجتبی علمدار بعد از بازگشت عمره مفرده، دیگر با قبل فرق داشت، یک جورایی دیگه، پرستو شده بود و سکوی پرواز می خواست.
🔺چند روایت کوتاه از سیره مداح دل سوخته اهل بیت ع (قسمت آخر) 🔺سال هفتاد پنج، بر اثر جراحت ناشی از جنگ، این آخری بیمارستان امام(ره) ساری بستری شد. روز آخری، آقایحیی کاکویی بالای سرش، غروب بود، می گفت: همین که اذان مغرب شد، مجتبی چشم اش را باز کرد، بین اذان بود، گفت: «تو که آخر گره را باز می کنی، پس چرا امروز و فردا می کنی؟» هنوز اذان تمام نشده بود که سیدمجتبی چشم هایش را به روی دنیا بست و پرستو شد و پرید. تشیع جنازه مجتبی یک حال و هوای غریبانه ای داشت، شلوغ بود، اشک و بود، روضه بی بی دو عالم، فاطمه زهرا(س). مجتبی به من گفته بود: روز شهادتش، بعد از تشیع، توی قبر که گذاشتن اش، اذان بگویم، وقتی مجتبی را گذاشتیم توی قبر، صدای اذان ظهر بلندگو، بلند شد، آن وقت من ایستادم، رو به قبله، کنار قبری که مجتبی را گذاشته اند. اذان گفتم... اذان که تمام شد، مجتبی توی قبر آرام خوابیده است، هنوز سنگ لحد را نگذاشته ایم. حاج آقا دیانی از دوستان آقا مجتبی ایستاد رو به قبله، مجتبی جلوی پیش نماز، نماز ظهر و عصر را خواندیم. نماز که تمام شد، آقا مجتبی به من تاکید کرده بود که روضه مادرش حضرت زهرا(س) را سر قبرش بخوانیم. سید مجتبی وصیت کرده بود، آن شال سبزی که در هنگام روضه خوانی اشک هایش را پاک می کرد و کمرش را می بست، داخل قبرش بگذاریم. مجتبی گفته بود، روضه که می خوانید، هنگام گریه صورت های تان را داخل قبر بگیرید، جوری گریه کنید که اشک های تان بریزد توی قبرم... - روضه مادرش فاطمه زهرا(س) بود. آقارضا کافی، مداح ساروی، ایشان روضه می خواند، گریه می کردیم و اشک های مان می چکید داخل قبر، روضه حضرت زهرا(س) روی قبر خوانده شد، سنگ لحد را گذاشتیم و خاک ریختیم و سیدمجتبی رفته بود بهشت... ما برگشتیم به زندگانی... «آقا سید مجتبی، روز یازدهم دی ماه 1345 هنگام اذان صبح به دنیا آمد و یازدهم دی ماه 1375، هنگام اذان مغرب شهید شد و درست هنگام اذان ظهر به خاک سپرده شد. شهید سیدمجتبی علمدار مداح اهلبیت و روضه خوان حضرت فاطمه الزهرا(س) رفت بهشت مهمان مادرش شد.» راوی: رضا علیپور ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔸در کانال تخصصی روایتگری همراه ما باشید 📍به کانال تخصصی محتوای روایتگری بپیوندید👇 🆔 @Abdollah_gorzin •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
من شهید شدم تا راه کربلا باز شود و شما در فردایی شیرین در حرم حضرت امام حسین {علیه السلام} به یاد شهدا باشید و به یاد شهدا بگریید. «شهید محمدعلی فتاح زاده» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔸در کانال تخصصی روایتگری همراه ما باشید 📍به کانال تخصصی محتوای روایتگری بپیوندید👇 🆔 @Abdollah_gorzin •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔹بوی عطر عجیبی داشت. نام عطر را که می‌پرسیدیم جواب سر بالا می‌داد. شهید که شد توی وصیت نامه‌اش نوشته بود: به خدا قسم هیچ‌گاه عطری به خود نزدم، هر وقت خواستم معطر بشم از تـه دل می‌گفتم: «السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه‌السلام» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔸در کانال تخصصی روایتگری همراه ما باشید 📍به کانال تخصصی محتوای روایتگری بپیوندید👇 🆔 @Abdollah_gorzin •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
دنیا همین است، تا آدم عاشق دنیاست و به این دنیا چسبیده حال و روزش همین است، اما اگر انسان سرش را به سمت آسمان بیاورد و کارهایش را برای رضای خدا انجام دهد، مطمئنا زندگیش عوض می‌شود و تازه معنی زندگی کردن را می‌فهمد. «شهید ابراهیم هادی» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔸در کانال تخصصی روایتگری همراه ما باشید 📍به کانال تخصصی محتوای روایتگری بپیوندید👇 🆔 @Abdollah_gorzin •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔹به امام رضا که برسی زود می رسی...! 🔺شهید قلعه زمانی دوازده سالش بود،مسئولین ثبت نام قبول نمی کردند بره جبهه،رفت تو آشپزخانه حرم امام رضا یک هفته خادم شد.شب ها با لباس خادمی آشپزخونه می اومد دم در حرم،سر به سجده میزاشت، به امام رضا می گفت: آقا جان من از قافله شهدا جا موندم،از کاروان کربلا جا موندم،برات جبهه و شهادت ما رو امضا کن...🙏 بعد یه هفته خادمی تو آشپزخونه حرم مجدد رفت برای ثبت نام،این بار قبولش کردند،ثبت ثبت نام شد رفت جبهه و تو عملیات کربلای۴ به شهادت رسید.امام رضا هم برات جبهه و هم برات شهادتش و امضا کرد...‌ ▪️به امام رضا که برسی، زود می رسی...! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔸در کانال تخصصی روایتگری همراه ما باشید 📍به کانال تخصصی محتوای روایتگری بپیوندید👇 🆔 @Abdollah_gorzin •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔹او به ما یاد داد،انقلاب برای پیروزی، جوانان شهادت طلب می خواهد،نه شهوت طلب...! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔸در کانال تخصصی روایتگری همراه ما باشید 📍به کانال تخصصی محتوای روایتگری بپیوندید👇 🆔 @Abdollah_gorzin •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔴 رهبر انقلاب: در مدارس نظرسنجی کنید ببینید چند نفر رونالدو را می‌شناسند، چند نفر کاظمی‌آشتیانی را 🔹بایستی کاری کنیم که دانش‌آموز دارای هویت ملی بشود. مهمتر از علم‌آموزی یا لااقل در حد علم‌آموزی این است که او احساس هویت بکند، یک انسان با هویت ساخته بشود، یک هویت ملی، هویت احساس اعتماد به نفس ملی پیدا بکند. 🔹از عمق جان کودک ما با افتخارات کشور آشنا بشود این چیزی است که امروز وجود ندارد خیلی از افتخارات حالا ایشان اسم مرحوم آقای کاظمی‌آشتیانی را آوردند شما بین بچه‌های مدرسه‌تان، مدارس‌تان نظرخواهی کنید ببینید چند درصد کاظمی‌آشتیانی را با آن همه خدمات، با آن ارزش وجودی که این مرد، این جوان، جوان هم بود داشت می‌شناسند چند درصد، رونالدو را چند درصد می‌شناسند، ما چرا افتخارات ملی خودمان را نمی‌شناسیم؟ 🔹این خیلی مهم است یک بخش از این چیزهایی که میگوییم هویت ملی همین است که افتخارات ملی را، گذشته‌ی علمی را، گذشته‌ی سیاسی را، گذشته‌ی بین‌المللی را بشناسند. ۱۴۰۱/۲/۲۱ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @fatimioun