🔹روز عاشورا با بچه های هیات دسته عزاداری راه انداخته بود.اکثرا بچه های هیات دانش آموز بودند،خود حسین هم سیزده سال بیشتر نداشت.هیات ها روز عاشورا تو یک میدانی تجمع و برای سیدالشهدا عزاداری می کردند.دسته هیات حسین نزدیک میدان بود،نرسیده به میدان، دستور توقف داد.به بچه های هیات گفت: مسیر حرکت دسته رو تغییر میدیم ما برای عزاداری به میدان نمی ریم،میریم جای دیگه عزاداری می کنیم.یکی از بچه های هیات ازش پرسید،اتفاقی افتاده؟همه هیات ها روز عاشورا برای عزاداری تو این میدان تجمع می کنند؟حسین گفت: به تابلو داخل میدان نگاه کنید.عکس شاه رو زدن.امروز روز عاشورا است،امروز روز مبارزه با ظلم و دیکتاتوری است...من نمی تونم زیر عکس یک ظالم و دیکتاتور برای سید الشهدا عزاداری کنم...مسیر هیات و تغییر داد و وارد یک خیابان دیگه شد.پدرش آیت الله علم الهدی از روحانی های مبارز دوران استبداد رضا خانی بود.ساواک به حسین مشکوک شد،او و چند نفر از دوستانش و دستگیر کرد و به زندان انداخت.ساواک چند روز بدون آب و غذا شکنجه اش داد.مامور ساواک میگه: بعد چند روز یه ساندویچ بردم تو سلول،ساندویچ و پرت کردم جلوش،چند روز غذا نخورده بود،خیلی گشنه اش بود،ساندویچ و گرفت قبل از اینکه شروع کنه به خوردن،ساندویچ و باز کرد کالباس و انداخت روی زمین، شروع کرد نون خالی رو خوردن.بهش گفتم چرا کالباس و نخوردی؟ گفت: این کالباس از گوشت خوک درست شده،اسلام به من اجازه نمیده از گوشت خوک بخورم...! متعجب بودم،اون فقط سیزده سال بیشتر نداشت...!
#عملیات_نصر
#شهید_حسین_علم_الهدی
#خرمشهر
#هویزه
#بنی_صدر
📍به کانال روایتگری بپیوندید👇
🆔 @Abdollah_gorzin
🔸 اسم شهید اخیر یمن، الدیلمی است.
دیلم نام قدیمی منطقه گیلان و بخشی از مازندران بوده است...
پیش از اسلام حکومت ساسانی عدهای از دیلمیها را به فرماندهی وهرز به یمن فرستاد تا مردم آنجا را از اشغالگری سپاه حبشه که ابرهه بر آنها حاکم کرده بود نجات بدهند.
پس از اسلام هم بعضی علویان به طبرستان و دیلم آمدند و بعد با عدهای از مردم آنجا به یمن رفتند و حکومت تشکیل دادند. حکومت امامان زیدی در یمن بیش از هزار سال دوام داشت.
پیوندهای ما با یمن بسیار کهن است و بعضی از مردمانش هنوز با نام دیلمی شناخته میشوند. سنیهای تندرو وقتی میخواهند شیعیان یمن را تحقیر کنند آنها را دیلمی و ایرانی میخوانند.
🔸 با ما همراه باشید
📍به کانال تخصصی محتوای روایتگری بپیوندید👇
🆔 @Abdollah_gorzin
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
📍سلام خدمت دوستان
انشالله از فردا شب به استقبال سالگرد عملیات بزرگ کربلای۵ خواهیم رفت.تحلیل ها و خاطرات مربوط به این عملیات را از این کانال پیگیری کنید.
7.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 رفتی ای فرمانده دلتنگها
-شعرخوانی زیبای محمد رسولی در محضر رهبر انقلاب
#حاج_قاسم
سرلشکر عبدالحمید محمود الخطاب، رئیس دفتر صدام درباره این عملیات می گوید:(۱۹ دی ۱۳۶۵) تلفن دفتر رئیس جمهور به صدا درآمد. خبر حمله به شلمچه را دادند. رئیس جمهور دائم زیر لب می گفت: «الله اکبر از دست افراد خمینی… الله اکبر…» مدام پلک هایش به هم می خورد. به او عرض کردم رئیس جمهور اتفاقی مهم پیش آمده است؟
رییس جمهور که در اتاق قدم می زد، گفت: «امشب بصره به دست نیروهای ایران خواهد افتاد.
همان شب جلسه ای تشکیل شد که تا صبح ادامه داشت. ارتش ما داشت از هم می پاشید. ماشین جنگی و مدرن ما از کار می افتاد. هر روز و هر ساعت گزارش هایی درباره عقب نشینی و تلفات بهت آور به دست ما می رسید. وقتی خبر رسید نیروهای ایرانی به منطقه دیده بانی شماره یک لشکر ۱۱ رسیده اند، رئیس جمهور گفت: «الان زمان آن فرا رسیده که از سلاح شیمیایی استفاده کنیم».
با هدایت مستقیم رئیس جمهور این کار انجام شد. با این احوال ، رئیس جمهور هیچ گاه مایل به پایان جنگ نبود. او در جلسه های محرمانه به ما می گفت: امیدوارم این جنگ ادامه یابد، چون کمک های کشورهای خلیج فارس ادامه خواهد داشت و ما با این ثروت می توانیم مشکلات داخلی را هم حل کنیم.
به دنبال این عملیات عظیم که به منهدم شدن ماشین جنگی حزب بعث عراق منجر شد علاوه بر فشارهای آمریکا، قطعنامه ۵۹۸ که کمی به خواسته های جمهوری اسلامی ایران نزدیک شده بود صادر گردید. این اولین بار بود که پس از شروع جنگ تحمیلی شورای امنیت سازمان ملل به وجود جنگ در این منطقه را توسط عراق اعتراف کرد...
🔸 با ما همراه باشید
📍به کانال تخصصی محتوای روایتگری بپیوندید👇
🆔 @Abdollah_gorzin
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔹به این جا میگفتند: «سه راه مرگ» البته خط مقدم هنوز آن جلوتر بود، یعنی آن طرف کانال ماهی، تا غروب همین جا ماندیم، تردد در طی روز خیلی کم بود، چون دو طرف جاده آب بود...
📍روایت احمدعلی ابکایی از فرماندهان گردان امام محمدباقر(ع) لشکر ویژه ۲۵ کربلا،از#عملیات_کربلای_۵(قسمت اول)
🔺زرشک پلو با مرغ زیر آتش خمپاره
روز دوم عملیات کربلای۵، در ابتدای جاده صفوی، در سنگرهایی که در خاکریزهای آنتنی بود، پناه گرفتیم، جیره غذایی مان را داده بودند، ولی تا این جا برای مان غذای گرم میآوردند، غذای گرم زیر آتش خمپارهها...
غذا را داخل نایلون میریختند، بیشتر زرشک پلو با مرغ بود، نیازی به قاشق نداشتیم، از داخل نایلون کم کم میخوردیم.
تو خط مقدم که دور و برمان آغشته به خون و جنازه بود و بوی دود و باروت همه جا را گرفته بود، وقتی بوی غذای گرم به مشامان می رسید، استرسمان کم می شد. احساس میکردیم پشتیبان داریم، مطمئن بودیم عدهای دارند تلاش میکنند از ما حمایت کنند، آن غذا، لذیذترین غذاهایی بود که ما خوردیم، این حس همکاری لذت بخش بود.
هوا مه داشت و آفتاب، کاملاً بیرمق بود، به هیچ وجه نمیشد بخوابیم، صدای انفجارها مدام توی گوشمان بود، چشممان را میبستیم و کلاه را تا روی گوشمان میکشیدیم که صدای انفجارها را نشنویم، ولی نمیشد، زمین پشت سر هم میلرزید، بیشترین صدای انفجار مربوط به توپ بود. هوا تاریک شد، سریع نمازمان را خواندیم و دستور حرکت هم آمد، آمدیم سر جاده اهواز خرمشهر. افتادیم داخل جاده شهید صفوی، وقتی به سمت خط اول حرکت کردیم، سمت چپمان دژ بود.
یک ساعتی آن جا ماندیم، حالا در ظلمات شب، آتشها بهتر دیده میشدند، میشود از دهانه توپها،آتشها را دید، منظره زیبایی بود، این تصاویر را از بالای دژ میدیدیم.
همین طور نور میآمد و میرفت، رقص نور، قشنگ بود، هم از طرف ما آتش بود، هم از سمت دشمن، اما آتشی که از سمت آنها دیده میشد، چند برابر ما بود، بعضی نورها از بالای سرِ ما رد میشد، بُردشان زیاد بود.
اینجا توقفگاه بچههایی ست که از خط بر میگردند، با یکی از این بچههایی که تازه از خط آمده بود، کمی حرف زدم، پرسیدم: «مال کدام گردانی؟» گفت: «مالک اشتر، امروز پاتک کردیم، گردان ما کشید عقب، گردان موسی بن جعفر(ع) جای ما را گرفت و... .»
خاطره شب عملیاتشان را تعریف کرد، بعد از یک ساعت، دوباره سوار شدیم رفتیم به طرف خط مقدم، گه گاهی به ترافیک خط بر میخوردیم. فقط تویوتا و آیفا و آمبولانسها و کامیونها تردد میکردند.
اذان صبح رسیدیم به خط دو، جایی که باید سوار قایق بشویم و برویم آن طرف آب، اینجا معروف بود به اورژانس و عقبه، یعنی نیروهایی را که مجروح میشدند ابتدا به اینجا میآوردند و از اینجا به عقب میفرستادند.
یک جورهایی اسکله ما حساب میشد، هم اسکله بود، هم اورژانس، به ترتیب گردان یک و دو پیاده شدیم.
از قبل با قایقها هماهنگی شده بود، تا دو سه روز پیش این جا خط اول ما حساب میشد که بچهها دشمن را به عقب راندند، از این جا تا خط مقدم چند کیلومتری راه بود، این منطقه را آب گرفته بود.
کانال ماهی هنوز جلوتر بود، ولی تمام منطقه از آب لبریز بود، هر جا را که خشک بود، خاکریز و دژ زده بودند، صدام این منطقه را آب بسته بود تا مانع پیشروی ما بشود.
هم زمان با حرکت ما، بچههای جهاد و مهندسی هم داشتند تلاش میکردند که با یک خاکریز این جا را به جاده وصل کنند،که دیگر نیروها با قایق نروند جلو، هر هشت نفر سوار یک قایق می شدیم. استاندارد هر قایق پنج نفر بود، هوا هم داشت روشن میشد، من هم سوار قایق هفتم یا هشتم شدم.
شهید بلباسی «فرمانده گردان امام محمدباقر(ع) لشکر ویژه ۲۵ کربلا» هم بود، راه افتادیم، کمی جلوتر شاهد موانع سیم خاردار و میلههای خورشیدی و بشکههای معروف به فوگاز(آتش) بودیم، آنجا کمین دشمن بود، با بلم میآمدند و نگهبانی میدادند و صبح میرفتند...