#پیشنهاد_مطالعه_کتاب به مناسبت سالروز قیام مردم بر علیه رژیم پهلوی در #۱۷_شهریور_۵۷
در کتاب خاطرات ارتشبد حسین فردوست،یار غار محمدرضا که از دوران کودکی تا زمان فرار شاه از کشور در کنار او بود،شرح کاملی از کشتار مردم به دستور شاه و نخست وزیر شریف امامی و حمایت آمریکا و انگلیس از حکومت نظامی در ایران نوشته شده است.این کتاب گزیده ای از کتاب دو جلدی و ۷۵۰ صفحه ای ظهور و سقوط سلطنت پهلوی است که در ۳۰۰ صفحه خلاصه شده است.اگر علاقه دارید نسبت به ظلم،فساد،کودتا،جنایت،خیانت و فضای حاکم بر حکمرانی رضا و محمدرضا پهلوی اطلاعات کافی و دقیق داشته باشید،پیشنهاد میدم این کتاب را مطالعه کنید.
🔸در کانال تخصصی روایتگری همراه ما باشید
📍به کانال تخصصی محتوای روایتگری بپیوندید👇
🆔 @Abdollah_gorzin
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔰 روز سهشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۵۷، از صبح بیاختیار حالم کمی گرفته بود و بیهیچ دلیلی پکر بودم. از خانه بیرون رفتم. شهر آماده تحویل سال نو بود.
سر راه به مغازه حاج محسن پیر حیاتی سری زدم. غیر از من کسی آنجا نبود. روزهای قبل، معمولاً ساعت یک و دو بعدازظهر، بازار برای نماز و ناهار تعطیل میشد ولی در روزهای پایانی اسفند، به خاطر فروش بیشتر در آستانه عید نوروز، مغازهها در طول روز تماموقت باز بودند.
حاج محسن نگاهی به من انداخت و به لباس مشکیام اشاره کرد و گفت: سیاوش، انقلاب پیروز شده. دیگه چی می خوای؟ فردا عیده. برو حموم، بعد لباس سیاهت رو در بیار!
هنوز برای شهدای فاجعه ۱۷ شهریور لباس مشکی میپوشیدم. در ۱۷ شهریور، به دستور مستقیم شاه، در راهپیمایی مردم تهران در میدان ژاله و اطراف آن، صدها زن و مرد با گلولههای نیروهای ارتش شاهنشاهی به شهادت رسیدند. این حادثه داغ سنگینی بر دلهای ما گذاشته بود.
آن روزها من و تعدادی از دوستانم برای کار به تهران رفته بودیم. روز ۱۷ شهریور، در ساختمانی در منطقه افسریه، که هنوز خیابانها و کوچههای درستوحسابی نداشت، کارگری میکردم. ازآنجا به هر نقطه از شهر که نگاه میکردم، دود سیاه بلند بود.
روز بعد در خیابانها گشتی زدم. شهر حالت جنگی داشت. تانک و ماشینهای نظامی زیادی مقابل وزارتخانهها دیدم.
از آن روز به بعد، به حرمت خون آن همه شهید و عزاداری برای آنها لباس مشکی میپوشیدم.
در جواب حاج محسن گفتم: چشم و بحثی نکردم. حرفش برایم خیلی با ارزش بود و حرمت داشت.
7.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹لطفا اگه مقبول نظر حضرتعالی شده برای دیگر عزیزان ارسال فرمائید تا اگه یه عزیزی هنوز بعد از ۳۰ سال پی به حقانیت و مظلومیت سید علی خامنه ای نبرده این کلیپ رو ببینند.
🔹تا تعریف درست دیکتاتور را یاد بگیرند.
🔸در کانال تخصصی روایتگری همراه ما باشید
📍به کانال تخصصی محتوای روایتگری بپیوندید👇
🆔 @Abdollah_gorzin
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔹همیشه به نیروها و رزمندهها میگفت قبل از خواب زمزمه کنیم:
«اللهم اغفر لی الذنوب التی تحرمنی الحسین علیهالسلام.»
خدایا گناهانی را که مرا از امام حسین علیهالسلام محروم میکند، ببخش...
(شهید محمود کاوه)
🔸در کانال تخصصی روایتگری همراه ما باشید
📍به کانال تخصصی محتوای روایتگری بپیوندید👇
🆔 @Abdollah_gorzin
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔹چند روایت کوتاه از سیره مداح دل سوخته اهل بیت ع #شهید_سید_مجتبی_علمدار
(قسمت سوم)
روزگار گذشت، جنگ گذشت و مجتبی احوالی دیگر داشت، فرق داشت با خیلی از جنگ برگشتگان، همان حالات عرفانی را حفظ کرده بود و یک ذره از آن روحیات جبهه ای اش تنزل نکرده بود.
یک روز بهم گفت: علی رضا، آروزی مهمی دارم!
گفتم: چه آرزویی؟
گفت: دلم می خواهد خانه خدا نصیبم بشود.
مجتبی که آرزو می کند، ناگهان به لطف مادرش خانم فاطمه الزهرا(س) خیلی زود بر آورده می شود.
آقاسید مجتبی، مداح اهلبیت بود و یک جایی روضه غریبی از مادرش فاطمه الزهرا(س) می خواند.
آقارحیم یوسفی، اهل گرگان، توی آن مجلس وقتی ضجه های آقا مجتبی را برای رفتن به حج می شنود، بعد جلسه غروب زنگ می زند به خانه آقا سید مجتبی و می گوید: آقا سید مجتبی، آرزویی که داشتی بر آورده شده، می روی حج، چون آقا مجتبی عضو رسمی سپاه بود، باید مجوز خروج هم می گرفت.
می رود ستاد مرکزی سپاه تهران، آن روز کلی دوندگی می کند، موفق نمی شود، دیگر داشت، تعطیل می شد، مجتبی می رود توی محوطه، بین درختان، می نشیند، آنجا گریه می کند، می گوید: یازهرا(س) من گیر افتادم، اگر امروز اینجا کارم درست نشود، همچی بهم می خورد، بلند می شود، می رود، می بیند، کارش خدایی درست شده است. صدا می کنند: بیا این نامه ات برو.
رفت مکه و مدتی بعد برگشت، رفتیم پیشوازش، بغلش کردم، بوئیدمش، بوسیدمش. رفتیم جای خلوتی، مجتبی گریه کرد، من گریه کردم، گفت: علیرضا، عرفات بوی شلمچه می داد.
یک روز توی عرفات، جای خلوتی یافتم، جائی که من بودم و دلم بود، دست بردم خاک عرفات را بوئیدم،
- گفتم: عرفات، بی معرفت، بوی شلمچه می دهی!
و من دلم را آنجا حسابی خالی کردم، سبک شدم.
سیدمجتبی علمدار بعد از بازگشت عمره مفرده، دیگر با قبل فرق داشت، یک جورایی دیگه، پرستو شده بود و سکوی پرواز می خواست.
🔺چند روایت کوتاه از سیره مداح دل سوخته اهل بیت ع #شهید_سید_مجتبی_علمدار
(قسمت آخر)
🔺سال هفتاد پنج، بر اثر جراحت ناشی از جنگ، این آخری بیمارستان امام(ره) ساری بستری شد.
روز آخری، آقایحیی کاکویی بالای سرش، غروب بود، می گفت: همین که اذان مغرب شد، مجتبی چشم اش را باز کرد، بین اذان بود، گفت:
«تو که آخر گره را باز می کنی، پس چرا امروز و فردا می کنی؟»
هنوز اذان تمام نشده بود که سیدمجتبی چشم هایش را به روی دنیا بست و پرستو شد و پرید.
تشیع جنازه مجتبی یک حال و هوای غریبانه ای داشت، شلوغ بود، اشک و بود، روضه بی بی دو عالم، فاطمه زهرا(س).
مجتبی به من گفته بود: روز شهادتش، بعد از تشیع، توی قبر که گذاشتن اش، اذان بگویم، وقتی مجتبی را گذاشتیم توی قبر، صدای اذان ظهر بلندگو، بلند شد، آن وقت من ایستادم، رو به قبله، کنار قبری که مجتبی را گذاشته اند.
اذان گفتم...
اذان که تمام شد، مجتبی توی قبر آرام خوابیده است، هنوز سنگ لحد را نگذاشته ایم.
حاج آقا دیانی از دوستان آقا مجتبی ایستاد رو به قبله، مجتبی جلوی پیش نماز، نماز ظهر و عصر را خواندیم.
نماز که تمام شد، آقا مجتبی به من تاکید کرده بود که روضه مادرش حضرت زهرا(س) را سر قبرش بخوانیم.
سید مجتبی وصیت کرده بود، آن شال سبزی که در هنگام روضه خوانی اشک هایش را پاک می کرد و کمرش را می بست، داخل قبرش بگذاریم.
مجتبی گفته بود، روضه که می خوانید، هنگام گریه صورت های تان را داخل قبر بگیرید، جوری گریه کنید که اشک های تان بریزد توی قبرم...
- روضه مادرش فاطمه زهرا(س) بود.
آقارضا کافی، مداح ساروی، ایشان روضه می خواند، گریه می کردیم و اشک های مان می چکید داخل قبر، روضه حضرت زهرا(س) روی قبر خوانده شد، سنگ لحد را گذاشتیم و خاک ریختیم و سیدمجتبی رفته بود بهشت...
ما برگشتیم به زندگانی...
«آقا سید مجتبی، روز یازدهم دی ماه 1345 هنگام اذان صبح به دنیا آمد و یازدهم دی ماه 1375، هنگام اذان مغرب شهید شد و درست هنگام اذان ظهر به خاک سپرده شد. شهید سیدمجتبی علمدار مداح اهلبیت و روضه خوان حضرت فاطمه الزهرا(س) رفت بهشت مهمان مادرش شد.»
راوی: رضا علیپور
🔸در کانال تخصصی روایتگری همراه ما باشید
📍به کانال تخصصی محتوای روایتگری بپیوندید👇
🆔 @Abdollah_gorzin
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
من شهید شدم
تا راه کربلا باز شود
و شما در فردایی شیرین
در حرم حضرت امام حسین {علیه السلام}
به یاد شهدا باشید و به یاد شهدا بگریید.
«شهید محمدعلی فتاح زاده»
🔸در کانال تخصصی روایتگری همراه ما باشید
📍به کانال تخصصی محتوای روایتگری بپیوندید👇
🆔 @Abdollah_gorzin
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔹بوی عطر عجیبی داشت.
نام عطر را که میپرسیدیم جواب سر بالا میداد.
شهید که شد توی وصیت نامهاش نوشته بود:
به خدا قسم هیچگاه عطری به خود نزدم، هر وقت خواستم معطر بشم از تـه دل میگفتم:
«السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیهالسلام»
🔸در کانال تخصصی روایتگری همراه ما باشید
📍به کانال تخصصی محتوای روایتگری بپیوندید👇
🆔 @Abdollah_gorzin
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
دنیا همین است،
تا آدم عاشق دنیاست و به این دنیا چسبیده حال و روزش همین است،
اما اگر انسان سرش را به سمت آسمان بیاورد و کارهایش را برای رضای خدا انجام دهد،
مطمئنا زندگیش عوض میشود و تازه معنی زندگی کردن را میفهمد.
«شهید ابراهیم هادی»
🔸در کانال تخصصی روایتگری همراه ما باشید
📍به کانال تخصصی محتوای روایتگری بپیوندید👇
🆔 @Abdollah_gorzin
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•