eitaa logo
کانال محتوای روایتگری 🎤
1.1هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
756 ویدیو
49 فایل
مطالب در این صفحه به روایتگری رشادت ها،شهامت ها و سیره شهدا انقلاب اسلامی،دفاع مقدس و جبهه مقاومت اختصاص دارد. عبدالله گرزین مطاعی @Abdollah_gorzin
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸پل خیبر شاهکار مهندسی قرن ۲۱ در هیچ جنگی در دنیا سراغ نداریم که پلی شناور به طول ۱۴ کیلومتر روی آب در نیزار و باتلاق بزنند. رزمندگان ما در عملیات خیبر برای رساندن تجهیزات و امکانات به خط مقدم در جزایر مجنون و برای پیشبرد اهدافشان نیاز به پشتیبانی داشتند.باید پلی ساخته می شد تا پشتیبانی رزمندگان در عملیات صورت می گرفت.مهندسان جهاد سازندگی با ابداع و نوآوری،شگفتانه ای را رقم زدند که باعث حیرت دوست و دشمن شد.پل خیبر طراحی و احداث شد.مهندسان جهاد سازندگی پل را طوری ساختند که هر کدام از قطعات پل، ۶ تن وزن را تحمل می کرد و می توانست ماشین ،تدارکات ،مهمات و نفرات کمکی و... را جابجا کند و به خط مقدم برساند. سرلشگر شهید مهندس بهروز پورشریفی فرمانده مهندسی رزمی وزارت جهاد سازندگی(سابق) از جهادگران با افتخار دفاع مقدس بود.ایشان برای طراحی پل همه مهندسان کشور را بسیج کرد و برای ساخت پل خیبر و حمل آن از جزیره مجنون و احداث و نصب آن تا دل دشمن تلاش و مجاهدت شبانه روزی بخرج داد. پل خیبر توسط رزمندگان اسلام ساخته شد و شاهکار مهندسی رزمی در تاریخ جنگ ها رقم خورد‌‌. پل خیبر در تصرف جزایر مجنون و حفظ آن نقش بسزایی در طول عملیات خیبر ایفا کرد‌. 🔸کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید👇 🔸کانال تخصصی محتوای روایتگری 🆔 @Abdollah_gorzin •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
اونها میدان‌دارِ زمانه‌ی خود بودند و تو میدان‌دارِ زمانه‌ی خویش باش. 🔸کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید👇 🔸کانال تخصصی محتوای روایتگری 🆔 @Abdollah_gorzin •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔹پنجمین یادواره شهدای منطقه ساری کنار و کوی شهید فرجی 🎙راوی:برادر عبدالله گرزین مداح:حاج رضا شیرزادفر ⏰ زمان:چهارشنبه،مورخ ۱۴۰۲/۱۲/۰۹ بعد از نماز مغرب و عشا 🔅مکان:مسجد حضرت محمد رسول الله(ص)کوی شهید فرجی
🔸روایتی از شهادت یکی از رزمندگان لشکر ویژه ۲۵ کربلا در عملیات والفجر۶ چیلات 🔹کمی دورتر از ما مجروح دیگری هم افتاده بود. تیر به شکمش خورده بود و روده هایش ریخته بود توی دستش... تکه کلامش این بود: «بر جمال محمد صلوات». به صدا گوش دادم. برایم آشنا بود. با منورهایی که دشمن گه‌گاه می‌زد، به چهره اش نگاه کردم. چهره اش خیلی تکیده به نظر می‌رسید. شناختمش؛ احمد بود؛ احمد شیرافکن... با هم اعزام شدیم منطقه. خودم را به سختی کشیدم به طرفش. دو متری با او فاصله داشتم. متوجه حضور من شد. سرش را کمی بلند کرد و به اطراف نگاهی انداخت. برایش دستی تکان دادم و گفتم: احمد! 📍دو دقیقه ای که گذشت صدای تیراندازی خفه شد. منتظر صدای احمد بودم. از او هم صدایی در نمی‌آمد. چندبار صدایش کردم اما جواب نداد. فکر کردم شهید شده. هنوز روده هایش را در دست‌هایش نگه داشته بود. هوا تاریک بود. من خوب او را نمی‌دیدم، یک حس غریبی مرا از درون به هم ریخت. چاره ای نداشتم. هم آن جا در دو متری شیرافکن ماندم. 🔅 یک ربعی که گذشت یک دفعه احمد ناله ای زد. از خوشحالی گفتم: تو زنده ای؟ گفت: آره. گفتم: چرا ساکت شده بودی؟ جواب داد: داشتم نماز می‌خواندم...! باورکردنی نبود. یادم آمد نمازم را نخوانده ام. تیمم کردم و از جیبم یک مهر کوچک درآوردم. الله اکبر نماز را که گفتم، مدام به این فکر می‌کردم، احمد چه طور با آن همه درد، درحالی که روده هایش بیرون ریخته، توانسته نمازش را بخواند. در بین نماز صدای ناله اش را می شنیدم. سلام نماز را که دادم، سریع خودم را کشیدم به طرفش. حالش خیلی بد بود. تلاش می‌کرد روحیه اش را حفظ کند. به او که رسیدم پای راستم را گذاشتم زیر سرش. دستی به موهایش کشیدم و گِل‌های خشک شده را از لای موهایش کنار زدم. وقتی سرش روی پای من بود، آهسته تکانی خورد و ساکت شد. آرام دست روی پلک هایش کشیدم و آن‌ها را بستم. در آن لحظات فقط گریه می‌کردم. نوجوانی 16 ساله، روی پاهایم جان داده بود و من هنوز نفس می‌کشیدم. 🔸کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید👇 🔸کانال تخصصی محتوای روایتگری 🆔 @Abdollah_gorzin •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•