بدرقه باشکوه سربازان وطن
این عکس رو قاب کنید و در اتاق همه مسئولان بگذارید تا هر روز به آن نگاه کنند تا انرژی و غیرت پیدا کنند برای خدمت بهاین مردم غیور....
چه جمعیتی، چه صفی، چه قطاری از جمعیت آمدهاند تا تابوت یک شهید گمنام را بدرقه کنند.
این عکس یعنی "ما ملت شهادتیم"
✅روستای پردنجان، از توابع فارسان چهارمحال و بختیاری
کانال رسمی گلستان شهدا
16.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فقط پنج دقیقه وقت داشتن😭😭
این کلیپ هم برای یکی از مدارس تو روستا های نیشابور هست که شهید نداشتن فقط شهیدگمنام قرار بوده از جاده کنار مدرسه گذر کنه خود معلمین این کلیپ رو ساختن واقعا زیباس
#تشییع_شهدای_گمنام
بسم الله النّور
💢 سفیر بریتانیای کبیر (😜) در نقش گاریچی
🔹 روزی روزگاری سفیر انگلیس خبیث، شاه ایران را نوکر خود میدانست و هر وقت دولت کشورش دستور میداد، نخستوزیر و شاه ایران را، به راحتی آب خوردن عوض میکرد.
✅ حالا عزت و اقتدار جمهوری اسلامی ایران را ملاحظه کنید که سفیر بریتانیای کبیر (😜) گاری رنگ را هل میدهد و برای پاک کردن شعار مردم ایران از روی دیوارهای سفارت، کارگری میکند.
🔻 از این یارو بدبختتر، آن اراذلی هستند که شناسنامۀ ایرانی دارند، اما در این حمّالی به سفیر نگونبخت انگلستان کمک میکنند و برای دشمن این مرز و بوم، تن به پستترین کارها میدهند.
❇️ راست گفتهاند که اگر کسی دست ولیّ خدا را نبوسد، باید پای دشمنان خدا را ببوسد!
🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷
7.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 گَشتی در کاخِ نَنهی ۹۰ سالهی #شاه #پهلوی ...!
♦️متاسفانه روی ضعف حافظه مردم حساب کردن!!!
💥تصاویری کمتر دیدهشده از بیمارستان اختصاصی که در کاخ داشت تا انباری از مشروب و سینمایی با انواع و اقسام فیلمهای سکسی
تولههای ایشون الان دنبال #زن_زندگی_ازادی ان 😂😂😂😂😂
✅حتما امروز هم در نظام #جمهوری_اسلامی ضعفها وسوء استفاده هایی هست ولی مردم نباید فراموش کنند چه کسانی برما حکومت میکردند!!!
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈
4.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴زمانی میگفتند واکسنهای ما آب مقطر است، امروز داریم اثر آن واکسنها را میبینیم
♦️در همین ۳-۲ ماه گذشته ما جزو ۱۰ کشور دارای بزرگترین تلسکوپ جهان شدیم و جزو سه کشوری شدیم که ژن درمانی را در جهان دارد.
شهیدحسن یزدانی🌹 فاتح اروند رود🇮🇷🇮🇷
✅شهیدی که حاج قاسم سلیمانی او را فاتح اروند و عملیات والفجر۸ میدانست
✍️بعضی مواقع اتفاق میافتاد که حسن (شهید حسن یزدانی) مریض میشد و تب میکرد، ما برنامهریزی میکردیم که بدون او به شناسایی برویم، میگفتیم شما استراحت کنید که زود خوب شوید. موقع حرکت میدیدم که جلوتر از ما آماده رفتن است، اصلاً گویا مریض نبوده! از ایستگاه حسنیه راه افتادیم که به طرف خرمشهر برویم بین راه بودیم که صدای اذان بلند شد. حسن گفت: نگهدار، همینجا نماز بخونیم. کنار جاده به نماز ایستاد. وقتی وارد سنگر دیدهبانی شدم، دیدم داشت با دوربین منطقه را نگاه میکرد.
سلام کردم جوابم را داد، بدون این که به من نگاه کند. با خنده گفتم: منم تحویل بگیر. بدون اینکه نگاهش را برگرداند گفت ناراحت نشو، نمیتوانم چشم از منطقه بردارم. تازه فهمیدم که چرا گزارشهای دیدهبانی او این قدر مورد توجه فرماندهان قرار میگرفت، ساعتها بدون حرکت در سنگر مینشست و تحرکات دشمن را زیرنظر داشت حتی برای اینکه مواضع دشمن را بهتر شناسایی کند، بیش از ۳۰ مرتبه عرض اروند را شنا کرده بود، تا به خط عراقیها برسد، منطقه را شناسایی کند.
هدیه به ارواح طیبه همه شهدا فاتحه وصلوات💐💐💐💐💐
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
زندگی در هور"
ساخت چپاشه " فشردن نی ها روی هم جهت محلی برای استراحت و شب ماندن در هور
اینجا مقر جراحیه است
سال ۶۵
لطفا نفرات روی چپاشه را معرفی کنید
#هور
بخوانید...فصلی کوتاه از زندگی شهید اصغروصالی و همسر ایشان...
تا منو دید گفت: «باور کن هرکاری از دستم برمیآمد کردم ولی نشد.»
کم کم داشت من را آماده میکرد.
گفت: «تیر ناحیهای از سر خورده که حتما کور خواهد شد.»
گفتم: «تا آخر عمر باهاش میمونم.»
گفت: «احتمال فلج بودنش بسیار زیاده.»
گفتم: «هستم.»
گفت: «زندگی خیلی سخت میشه براتون.»
گفتم: «اصلا حرفشو نزن. همینجا میایستی و نگهش میداری.»
ایشون هم نرفت حتی بخوابه. خیلی دلم سوخت. بهش گفتم اگر کاری بود صدایتان میکنم.
لباسهای اصغر را درآورده بودند. جالب بود که هرکس به بدنش دست می زد، هیچ واکنش نداشت اما وقتی من دستش را می گرفتم، آروم دست من را خم می کرد. یا اینکه تا من گفتم: «چطوری؟»، یه قطره اشک در گوشه چشمش جمع شد.
دکتر انصاری گفت اینها نشانه های خوبیه اما اگر هم امشب را بتواند رد کند، باز همان خطرهایی که گفتم، وجود دارد. منم گفتم: «هرطور که شود، تا آخر کنارش می مانم.»
نیمههای شب 28 آبان بود. نگاه به دستش کردم، دیدم هنوز حلقهاش دستش هست. آقای آزاد گفت هرچه کردیم که حلقه را دربیاوریم، انگشتش را خم کرد و اجازه نداد.
من هنوز هم ارتباط با اصغر را حس می کنم. اما اینقدر دچار روزمرگی شدم که از این ارتباط گاهی غافل میشوم. هنوز هم وقتی خواب می بینم، به او می گویم: «کجایی؟ خیلی وقته ندیدمت.» اون هم بارها اینو به من میگه که «من هستم. تو کجایی؟».
#یادمان_پاوه بخشی از روایت دستمال سرخ هاست...
#راهیان_نور
اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است👇👇👇