روایت دلخراش یک ارتشی ازپیکرهای شهدای هواپیمای مسافربری ایرباس/ نوزاد 6ماهه در آغوش مادر جان سپرد
🔷کارمند قمی بازنشسته نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران گفت: رسانه ها به خیلی از مسائل و صحنه های دلخراش سقوط هواپیمای مسافربری ایران نپرداختند، وقتی هواپیما مورد اصابت موشک قرار می گیرد فشار هوا و انفجار باعث شده بود که لباس های شهدا از تنشان کنده شود و اجساد سوخته و نیمه عریان داخل آب بودند، به یاد دارم غواصانی که به آب زده بودند گریه میکردند
🔷اسماعیلی گفت: تلخ ترین حادثه دوران خدمتم دقیقا زمانی بود که ناو آمریکا هواپیمای حامل مسافران ایرانی را مورد هدف قرارداد، به ما دستور داده شد پیکرهای را از آب بیرون بیاوریم تلخترین حادثه که هنوز هم در ذهن من وجود دارد و فراموش نمیکنم لحظهای بود که جنازه یک مادر که نوزاد ششماههاش بعد از شهادت هنوز در آغوشش بود را از آب بیرون کشیدم این صحنه هرگز از ذهن من بیرون نرفت.
۱۲ تیر سال ۶۷ ناو جنگی آمریکا هواپیمایی مسافری ایران را مورد حمله قرار داد
نs
17.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تصاویر لحظه های بیاد ماندنی از عملیات کربلای یک
🌹ستاد ملی کنگره شهدای استان قم
کانال کنگره شهدا در ایتا
https://eitaa.com/joinchat/2154430515C2570438306
کانال کنگره در واتس اپ
https://chat.whatsapp.com/IqK9IiQKaNWDRoU7HpvygW
⁉️ عــطیــه رو میشـناسـین؟
⬅️ جالبه بدونید اسم عطیه رو حضرت علی(ع) انتخاب کرد. عطیه عوفی یکی از دوستداران حضرت علی، دانشمند، مفسر و اسلامشناس عصر خودش بود جوری که حتی اهل سنت هم او رو مورد اعتماد میدونستن و تاییدش میکردن.
اون تفسیر قران رو در پنج جلد نوشته و از شاگردان ابن عباس بود.
✔️ خطبه فدک رو برای پسر امام حسن نقل کرده و در زیارت اربعین با جابر عبدالله انصاری بود و اولین زائر اربعین محسوب میشه.
♨️ زمانی که حَجاج ابن یوسف به فرمانروایی رسید، دستور داد عطیه رو دستگیر کنن و به نزدش بیارن.
💢 حجاج رو به عطیه کرد و
➕ گفت: میدونی در زمان حکومت من، بردن اسم علی(ع) جرمه؟
➖ گفت: میدونم.
➕ میدونی در زمان من کسی پسربچه دنیا بیاره و اسم بچهشو علی یا از مشتقات علی بذاره جرمه؟
➖ گفت: میدونم.
➕ میدونستی کسی اگه حتی تو چاردیواری خونهش فضائل علی رو برای خانوادهش بگه، من اون خونه رو بر سرش خراب میکنم؟
➖ گفت: میدونم.
🔴 حجاج با چکمه لگد زد تو صورت عطیه و گفت پس تو غلط میکنی تو این فضا، فضایل علی رو میگی...
صورت عطیه پرخون شد و دماغش شکست.
⚔ حجاج گفت الان میدم صورت و سرتو بتراشن و گردنتو بزنن. عطیه هیچی نگفت...
یه کم که حجاج آرومتر شد، گفت: اما اگه یه کاری بکنی از خونت میگذرم.
♦️ عطیه گفت چه کاری؟
حجاج گفت: روز جمعه، تو شلوغی مسجد، قبل از خطبههای نمازجمعه، بری بالای منبر جلوی همه مردم علی رو لعن کنی.
❗️عطیه گفت باشه این کارو انجام میدم. حجاج گفت واقعا؟
عطیه گفت: بله بالاخره حفظ جون واجبه.
📣 حَجاج دستور داد جارچیها جار بزنن همه جمعه بیان نمازجمعه، که عطیه میخواد علی رو لعن کنه....
⬅️ تاریخ نوشته: اون روز خونهها خالی از سکنه شده بود و همه اومده بودن نمازجمعه. وقتی عطیه از پلههای منبر میرفت بالا، مردم جیغ میزدن. گریه میکردن که عطیه نکن این کارو.
ما حاضریم به جای تو جون بدیم، تیکه تیکه بشیم ولی تــو این کارو نکنی.
📍عطیه گفت واستین تماشا کنین. رفت بالای منبر...
📌 بعد از حمد و ثنای خدا، فریاد زد و گفت:
پیغمبر فرمود خودم در عرش از خدا شنیدم گفت: عــلیٌ خــیر بــشر...
🔻 علی بهترین بشره، هرکس ابا کنه کافره...
📍و هیچ کس در این جمع مصداق این روایت نیس جز این ملعون، حجاجابنیوسف... این کافره...
🔖 با این سخن عطیه، همه تکبیر گفتند و ذکر علی گرفتند....
✂️ اما...
حجاج دستور داد عطیه رو از منبر کشیدن پایین. موهای سر و محاسنش رو تراشیدن، زبون عطیه رو از پشت سر بیرون کشیدن... سرش رو بریدن و کنار منبر آویزون کردن...
🩸تا یه ماه جارچیها جار میزدن، این پاداش کسیه که در زمان حجاج، بگه:
عــلی خیر بشر...
💌 اینجوری پای علی وایستادن...
📈 الان ما راحت به عنوان شیعه زندگی میکنیم.
الان راحت فضائل علی(ع) رو میگیم...
ولے ڪتڪاشو اونا خوردن و جونشونوفدا کردن...
اینجاس که عمیقا از ته دلمون میگیم:
الحمدالله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمومنین علی ابن ابی طالب(ع)♥️
نشردهید به عشق امیرالمومنین
فقطحیدرامیرالمومنیناست سلام الله علیه
یک حرف از هزاران فضایل امیرالمؤمنین علی علیه السلام
📛💚📛💚📛💚📛
ابوبکر ابن ابی قحافه میگوید:
از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که میفرمود:
«به درستی که بر پُل صراط گردنه ای است که احدی از آن عبور نمی کند مگر با جواز عبور از علیّ بن ابی طالب علیه السلام. » [۱]
.
. متن روایت⬇️⬇️⬇️⬇️
عنْ أبی بکْر بْن أبی قُحافة سمعْتُ رسُول اللّه صلی الله علیه و آله یقُولُ:
«إنّ علی الصّراط لعقبةٌ لا یجُوزُها أحدٌ إلّا بجوازٍ منْ علیّ بْن أبی طالبٍ علیه السلام. »
.
📛💚📛💚📛💚📛
[۱]: . احقاق الحق، ج ۱۷، ص ۱۶۱، به نقل از: مناقب العشرة، ص ۱۷؛ وسیلة المآل، ص ۱۲۲؛ مناقبعلی، ص ۴۵؛ وسیلة النّجاة، ص ۱۳۵؛
3.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم از طرف سبوی خاطره
معــ🌷﷽🌷ـــ۱۷ــبر
🌹 زندگی به سبک شهدا
🌷 سردار شهید حاج محمود اخلاقی (●ولادت: ۱۳۳۵ ☆ ○شهادت: ۱۳۶۷)
خیلی وقتها
فاصلهی بین دو عملیات را نمیرفت مرخصی.
میماند و اوضاع را برای عملیاتِ بعدی آماده میکرد.
یک بار آنقدر منطقه ماند
که نزدیکانش تماس گرفتند:
«حاجی! کجایی؟
بچهت سه ماهش شده
و هنوز باباش رو ندیده.»
🌴🌾🌷🌾🌴
قبل از شهادتش،
به نیت بچههایمان
سه تا نهال آورد
و کاشت جلوی در خانه.
گفت:
《این سه تا یادگاری منه.
برای هر کدوم از بچهها یه درخت کاشتم.
مرتب بهشون آب بده!
مواظب باش خشک نشن!》
🌴🌾🌷🌾🌴
🌷نثار روح مطهر سردار شهید "حاج محمود اخلاقی" صلوات🌷
https://chat.whatsapp.com/HIdDXHuhaV42Ais5fQihdy
گروه دوم معبر۱۷
https://chat.whatsapp.com/F4yHbkn0r6rG9Eg5flcyea
معــ🌷﷽🌷ـــ۱۷ــبر
🌹 خاکریز خاطرات (نان خشک محلی)
کمپوتها را ببر برای بقیهی بچهها!
به جایش از آن نانهای خشک محلی بگذار.
آن نان خشکها برای ما بهتر است.
با خودم گفتم:
«ای بابا! این آقا مهدی حواسش به همه چیز هست.
خوش خدمتی هم نمیشود برایش کرد.»
قرار بود لشکر ۱۷ علیبنابیطالب(علیهالسلام) از [مقر]انرژی اتمی به طرف غرب حرکت کند.
ساعت یک بامداد بود
و داشتیم وسایل را بارگیری میکردیم.
چند تا کمپوت انداختم روی داشبورد،
که آقا مهدی آن جمله را گفت.
🎤 راوی: حاج احمد قربانی
📖 منبع: کتاب "خاطرات زنده"، ص۱۰۱، کانون بازنشستگان سپاه استان قم.
🌴🌾🌷🌾🌴
🌷نثار روح مطهر سردار شهید "مهدی زینالدین" صلوات🌷
https://chat.whatsapp.com/HIdDXHuhaV42Ais5fQihdy
گروه دوم معبر۱۷
https://chat.whatsapp.com/F4yHbkn0r6rG9Eg5flcyea
هدایت شده از حرم
✴️ دوشنبه 👈13 تیر/ سرطان 1401
👈4 ذی الحجه 1443👈4 ژوئیه 2022
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🐪 ورود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به مکه برای انجام مناسک حجه الوداع.
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅شکار و صید و دام گذاری.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅و صلح دادن بین افراد خوب است.
🚘سفر:مسافرت خوف حادثه دارد و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود).
👶زایمان مناسب و نوزاد فرد صالحی گردد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج سنبله و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️تجارت و معامله.
✳️خرید مسکن.
✳️قباله نوشتن و قولنامه و سند زدن.
✳️سند زدن و قولنامه نوشتن.
✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✳️ارسال کالا برای مشتری.
✳️خرید باغ و زمین.
✳️و آغاز تعلیم و تعلم خوب است.
📛ولی امور ازدواجی.
📛آغاز درمان و معالجات.
📛و امور زرگری خوب نیست.
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت: مباشرت امشب،(شب سه شنبه) ،فرزند پس از اقرار به توحید و رسالت ،شهادت در راه خدا نصیبش گردد.
💇♂ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث غم و اندوه می شود.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، موجب درد در سر می شود.
🔵 دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕 دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴تعبیر خواب
شب سه شنبه اگر کسی خواب ببیند تعبیرش از آیه ی 5 سوره مبارکه " مائده " است.
الیوم احل لکم الطیبات....
و از مفهوم آن استفاده می شود که منفعتی به خواب بیننده برسد و به شکلی خوشحال شود. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
🌸زندگیتون مهدوی🌸
ماجرای دیدار «حسین» و «منیژه» پس از ۱۸ سال
۲۰ اسفندماه زادروز حسین لشگری از خلبانهای نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران است که چند روز قبل از آغاز رسمی جنگ ایران و عراق اسیر شد و پس از ۱۸ سال اسارت در عراق به ایران بازگشت. او اولین ایرانی اسیرشده و آخرین اسیر آزادشده جنگ ایران و عراق است که در مجموع طولانیترین مدت اسارت را در بین تمام اسیران این جنگ تحمل کرده است.
لشگری با شروع جنگ ایران و عراق پس از انجام ۱۲ مأموریت، سرانجام مجبور به ترک هواپیمایش که مورد اصابت موشک قرار گرفته بود، شد و در خاک عراق به اسارت درآمد.
دولت عراق مدعی بود هواپیمای وی ۱۹ شهریور ۵۹ و قبل از حمله عراق به خاک ایران ساقط شده است؛ برای همین او را به عنوان سند برجسته ای که نشانگر آغاز جنگ توسط ایران بود حتی پس از قطعنامه نگه داشتند.
از آغاز جنگ تا زمستان ۱۳۵۹ در سلول انفرادی بود و پس از آن در مدت ۸ سال با حدود ۶۰ نفر دیگر از همرزمان در یک سالن عمومی و دور از چشم صلیب سرخ جهانی نگهداری شد. پس از پذیرش قطعنامه، لشگری را از سایر دوستانش جدا کردند و قسمت دوم دوران اسارتش ۱۰ سال طول کشید.
در طی سالهای اسارت، همسرش منیژه لشگری به همراه تنها پسرش (علی) که در زمان رفتن پدرش چندماهه بود، چشمانتظار او بودند. منیژه لشگری در کتاب خاطراتش درباره آن روزهای سخت مینویسد: «بعد از قبول قطعنامه در سال ۱۳۶۷، زمزمه آمدن اسیران همه جا پیچید. خانواده روادگر همسایه طبقه اول ما بودند. آقای روادگر اسیر بود. او از طرف صلیب سرخ ثبت نام شده بود و به همسر و بچههایش نامه مینوشت.
تابستان سال ۱۳۶۹ تابستان گرمی بود. از نیروی هوایی آمدند و ساختمان، ورودی ها، درها و پنجره ها را رنگ زدند. در و دیوار ساختمان پر شده بود از پلاکاردهای خوشآمدگویی. آقای روادگر آمد اما حسین نه! رفتم منزلشان تا از او بپرسم آیا حسین را دیده است؟ اما احساس کردم با من راحت نیست و موقع صحبتکردن سرش را پایین میاندازد. گفت: نه خانم لشگری! آقای لشگری جزء اسیران مخفی بود. ما از اونها جدا بودیم، ایشون رو ندیدم.»
منیژه اما همچنان چشم انتظار است: «خلبانها آخرین گروه اسرا بودند که آزاد شدند و من همچنان منتظر. هر روز جلوی یک ساختمان گوسفند میکشتند و هلهله و چراغانی و یک اسیر میآمد، اما حسین نیامد! به نیروی هوایی رفتم. گفتند «آقای لشگری جزء اسرای خلبان مخفی است. او را به خاطر تاریخ جنگ نگه داشتهاند. اعلام نمیکنند زنده است. اما اطلاع داریم حسین لشگری زنده است». نیروی هوایی صریح گفت که فعلا منتظر حسین نباشم.
چندماه بعد از آزادی کامل اسرا، حدود پنجاه شصت اسیر مخفی هم آمدند اما حسین نیامد. طاقتم طاق شد. راه افتادم به منزل آزادههای خلبان. بیشترشان میگفتند وقتی قطعنامه قبول شد، حسین مدتی کنار ما بود و بعد منتقل شد. نمیدانیم او را کجا بردند.»
منیژه اما همچنان دلش پرامید است: «پسرم از این همه رفتوآمدم به منزل آزادهها و شنیدن جوابهای مشابه خسته شده بود. یک روز گفت «مامان، بسه دیگه! خودت میفهمی رفتارهات کاملاً عصبی و غیرارادی شده؟»
علی راست میگفت؛ طوری شده بود که کاری نداشتم آیا این آزاده خلبان بوده، جزء نیروی هوایی بوده یا نه؛ حتی منزل آزادههایی که جزء نیروی دریایی و زمینی ارتش هم بودند رفتم و سراغ حسین را گرفتم. میخواستم بدانم آخرین نفری که او را دیده کجا و کِی بوده و حسین چه شرایطی داشته؟ وقتی یک نفر یک کلمه میگفت که «او را دیدهام»، امیدوار و خوشحال میشدم. وقتی دیگری هیچ نشانی از حسین نداشت، ناامید مطلق میشدم. غذا نمیخوردم. شبها یک ساعت هم خوابم نمیبرد. منتظر بودم صبح بشود. همه یک جواب می دادند: حسین لشگری را به خاطر تاریخ شروع جنگ نگه داشتهاند.»
منیژه لشگری روزهایش را دراضطراب و بیخبری طی میکند تا اینکه خردادماه سال ۱۳۷۴ با او تماسی از نیروی هوایی میگیرند و میگویند که حسین لشگری اجازه نامه نوشتن پیدا کرده است. اولین نامه به دست منیژه میرسد که در آن نوشته شده بود: «من زندهام ... نمیدانم شما کجا هستید ... از هیچ چیز خبری ندارم ... نمیدانم به چه آدرسی باید نامه بنویسم؛ به خاطر همین نامه را به آدرس نیروی هوایی مینویسم ... منیژه جان، هر جا هستی از وضع خودت و بچه برایم بنویس ... تا امروز امکانش نبود این را به تو بگویم. الان که این امکان را دارم برایت مینویسم. وضع من اصلاً معلوم نیست و تو مختاری ازدواج کنی.»
منیژه و حسین، سه سال برای هم فقط نامه مینویسند. صبح فرودین ۱۳۷۷ تلفن خانه منیژه زنگ میخورد: «مژده بده خانم لشگری! حسین آزاد شد.»
در عرض چند ساعت، خانه منیژه پر از جمعیت اقوام، خبرنگارها و عکاسها میشود تا آنان اولین تماس تلفنی خود را برقرار کنند.
فردای آن روز همه به فرودگاه میروند و لحظه دیدار بالاخره میرسد: «حسین نزدیک شد؛ خیلی نزدیک. همه فامیل و دوست و آشنا دور
او ریخته بودند و ماچش میکردند. یکی آویزانش میشد، یکی دستش را میگرفت، یکی به پایش افتاده بود. کاملاً احساس میکردم که حسین از بالای سر همه آنها دنبال کسی میگردد. فقط به او خیره شده بودم. صدایی بلند گفت: لطفاً برید کنار! اجازه بدید همسرش اون رو ببینه! دریای جمعیت کنار رفتند و برای من راه باز کردند. خبرنگارها با دوربینهایشان دویدند. روبهروی هم قرار گرفتیم. دست مرا گرفت و گفت: حالت چطوره؟ گفتم: خوبم! پیشانیام را بوسید و یکدفعه سیل جمعیت من و حسین را از هم جدا کرد. در همین دقایق، خبرنگارها چند بار دورم جمع شدند؛ تلق تلق عکس میانداختند. پرسیدند: خانم لشگری، در این لحظه احساستون چیه؟ جوابی ندادم؛ فقط سکوت کردم. چقدر این سؤال برایم رنجآور بود. خسته شده بودم. سرگیجه و سردرد داشتم. به این نوع شلوغیها عادت نداشتم.
سالهای سال زندگی ساکت و خلوتی داشتم. ما سه نفر انگار در یک تصادف شدید ضربه سختی خورده باشیم و بعد از هجده سال از کُما بیرون آمده باشیم. فقط احتیاج داشتیم ساعتها بنشینیم و به یکدیگر نگاه کنیم؛ ببینیم از لحاظ ظاهری چه تغییری کردهایم تا یخمان آب شود و بعد تازه بتوانیم با هم صحبت کنیم. تعجب میکردم در آن جماعت انبوه هیچکس این را نمیفهمید ...»
فصل جدیدی از زندگی حسین و منیژه آغاز شد؛ این بار با رنگ و بویی دیگر.
اما زندگی مشترک مجدد آنها ۱۱ سال بیشتر طول نکشید. سرلشکر حسین لشگری بامداد دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸ در بیمارستان لاله تهران درگذشت و منیژه لشگری هم ۵ بهمن ۱۳۹۸ بر اثر سکته قلبی دار فانی را وداع گفت.
به راستی که برخی ها چه رنج های جانفرسایی که برای این آب و خاک نکشیده اند!!