9.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅سرود بسیار زیبا با اجرای یک دختربچه
با آهنگ مختارنامه در مدح سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
4.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روضهخوانی شهید تورجیزاده از پشت بیسیم
🔰 #حاج_محمدرضا_بذری
🌍 #انتشار_حداکثری_با_شما
⭕ حتما حتما حتما متن زیر را بخوانید 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌸گریه سربازعراقی
🌺.....در اسارت، اذان گفتن باصدای بلند ممنوع بود.ما در آنجا اذان میگفتیم، اما به گونهای که دشمن نفهمد. روزی جوان هفده ساله ضعیف و نحیفی، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت:
"چیه؟ اذان میگویی؟ بیا جلو"! 🌺.....یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید، پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: چیه؟ من اذان گفتم نه او. آن بعثی گفت: او اذان گفت. برادرمان اصرار کرد که "نه،اشتباه میکنی من اذان گفتم"... مأمور بعثی گفت: خفه شو! بنشین فلان فلان شده! او اذان گفت، نه تو". برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد. وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی.الان دیگر پای من گیر است.
🌺... به هر حال،ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل(موصل شماره ۱و۲) زیرزمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش میبارید.آن مأمور بعثی، گاهی وقتها آب میپاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرم تر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) میدادند که بیشتر آن خمیر بود.ایشان میگفت: میدیدم اگر نان رابخورم ازتشنگی خفه میشوم نان را فقط مزه مزه میکردم که شیرهاش را بمکم. آن مأمور هم هر از چند ساعتی میآمد و برای اینکه بیشتر اذیت کند، آب میآورد، ولی میریخت روی زمین و بارها این کار را تکرار میکرد. 🌺.....روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک میشوم. گفتم: یا فاطمه زهرا!... امروز افتخارمیکنم که مثل فرزندتان آقاحسین بن علی(ع) اینجا تشنه کام به شهادت برسم. سرم را گذاشتم زمین و گفتم: یازهرا!افتخارمیکنم.این شهادت همراه با تشنه کامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت، این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن. دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم.... 🌺.....تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمیخورد و دهانم خشک شده است.در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سرم آورده بود و همیشه آب میآورد و میریخت روی زمین. او از پشت پنجره مرا صدا میزد که بیا آب آوردهام. اعتنایی نکردم. دیدم لحن صدایش فرق میکند و دارد گریه میکند و میگوید: بیا که آب آوردهام. او مرا قسم میداد به حق فاطمه زهرا(س) که آب را از دستش بگیرم...
🌺... عراقیها هیچوقت به حضرت زهرا (س) قسم نمیخوردند.تا نام مبارکت حضرت فاطمه (س) رابرد، طاقت نیاوردم. سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و میگوید: بیا آب را ببر! این دفعه با دفعات قبل فرق میکند. همین طور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم واو لیوان آب را ریخت توی دهانم. لیوان دوم و سوم را هم آورد. یک مقدار حال آمدم. بلند شدم.او گفت: به حق فاطمه زهرا بیا واز من در گذر ومرا حلال کن! گفتم: تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمیکنم. گفت: دیشب، نیمه شب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد با عصبانیت و گریه گفت: چه کار کردی که مرادر مقابل حضرت زهرا (س) شرمنده کردی.الان حضرت زهرا (س) را در عالم خواب زیارت کردم. ایشان فرمودند: "به پسرت بگو برو ودل اسیری که به دردآوردهای را به دست بیاور وگرنه همه شمارا نفرین خواهم کرد....👌
#کتاب_شهدا_و_اهل_بیت
#ناصرکاوه
"خاطره ازمرحوم ابوترابی, کتاب حماسههای ناگفته ص۹۰"
"اسرار حقیقی حیاتم زهراست
معنای عبادتم، صلاتم زهراست
دیگرچه غم ازکشاکش این دنیا
وقتی که فرشته نجاتم زهراست"
🔺خیلی فرق هست بین تفکر "بچّم فدای ملت"و "ملت فدای بچّم"
ـــــــــــــــــــــــ
بسم الله النّور
سلام به دوستان و عرض سلام و ادب ویژه به محضر حاجآقا سامانلو
این مطلب به قلم بنده نیست، آنرا جایی دیدم و گفتم بد نیست اینجا ارسال کنم:
داغِ این عکس هیچوقت کهنه نمیشه !
تو نمایشگاه دفاع مقدس قُم پسربچه دویید تا باباشو بغل کنه...
ولی وقتی دید ماکتِ باباشه، بغضش ترکید و کلی گریه کرد...💔
راستی این لحظه چند!؟
نازدانه شهید مدافع حرم سعيد سامانلو
🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷
تقدیم به شهید عزیز سعید سامانلو، لطفا صلوات و سورههای حمد، توحید و قدر را هدیه بفرمایید.🌷
✍ بسیجی امام خامنهای
🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷
☑️ عکسی دیوانه کننده از سردار سلیمانی در ویرانه های سوریه!
بدون سلاح و محافظ در چند ده متری دشمنی سفاک و درنده!
🔹آن زمان که او در بیابان ها با جسم ناقص و مجروحش برای امنیت ما مردم ایران و شیعیان و انسان ها تلاش میکرد ما چکار میکردیم؟ ما کجا بودیم؟ ما به چه کاری مشغول بودیم...
زمانی که او مرگ را به سخره گرفته بود
داعشی های وطنی چکار میکردند؟ کجا بودند؟
وقتی حاجی به خاطر ما دولا دولا میدوید زمین میخورد و زانوهایش زخمی میشد. وقتی سرما به استخوان هایش میزد
وقتی سوت خمپاره
می آمد و روی زمین میخوابید و سرش به زمین میخورد و محاسنش خاکی میشد
و سر من بر بالش نرم بود!
وقتی غم کودکان را میخورد
من در حال غصه خوردن برای چه بودم؟
او هیچگاه بر کسی منت نمیگذاشت
اصلا چیزی نمیگفت!
این اذیت میکند مرا
بغض گلویم را میفشارد
از این همه خدمت سلیمانی ها
و این همه خیانت، توسط داعشی های وطنی !
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
هدایت شده از شهیده نسرین افضل
با دست بسته به ایران خوش امدی
با جان خسته به ایران خوش امدی
ای قهرمان جنگ علمدار کربلا
ای صف شکن به ایران خوش امدی
مانند ان کبوتر از اسمان عشق
از کربلا گذشتی به ایران خوش امدی
تو از امام خود اذن گرفته ای
که جان کنی فدا به ایران خوش امدی
دریا دلی و دریا شکار توست
یاسر فدای تو به ایران خو ش امدی
شاعر: حسین کیازاده
هدایت شده از شهیده نسرین افضل
🌷🍃آمدم بگویم:
نیستید که ببینید قایق نفس ما
چطور به گل نشسته
اما یادم آمد
هستید و میبینید
این در گل ماندن را
پس به رسم خلوص و مردانگیتان
نجاتمان دهید از دنیا زدگی
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
هدایت شده از شهیده نسرین افضل
ابراهیم ،
ازکجاگرفته بودی شکستن نفس وخالص شدن برای خدارا...
میدانم ،ازکمیل های نیمه شبت با آن سوز و حال عجیبت...
که درمطلع الفجر و ارتفاعات انار
صدای طنین انداز اذانت ،
لرزه به اندام دشمن انداخت ابراهیم...
هدایت شده از شهیده نسرین افضل
اسیر که شد ، بعثی ها فهمیدند مسیحی بوده است
بهش گفتند تو که مسلمان نیستی، علیه ج.ا.ا مصاحبه کن تا پناهندگی بگیری!
گفت : مسلمون نیستم ، ایرانی که هستم...
#حجاب
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#برای_ایران