سایه جنگ
برای بار صدم دکمه اتصال فیلترشکن را زد. شاید دری به تخته خورد و وصل شد. دلش نمیخواست یادش بیایید چرا اینترنت قطع بود. صدای تیراندازی انگار درست بالای پشت بام آنها میآمد.
میترسید. اما نه فقط از صدای پدافند یا حتی مردن. میترسید از سایه جنگ روی زندگیش. از اینکه همه زحماتش برای پذیرش مصاحبه هیئت علمی دانشگاه نقش بر آب شود. از اینکه نتواند توی این فرصت شش ماهه مقالهاش را در مجلهای معتبر به چاپ برساند و همه چیز خراب شود. ترسیده بود از اینکه چطور توی این اوضاع درس بدهد و زندگی را بچرخاند. از اینکه آخر چه خواهد شد.
رضا همه این ترسها را هر شب که صدای پدافندها میآمد، با خودش مرور میکرد. همه اگرها، همه شایدها. هر شب آخر سر رو به همسرش، زری میگفت که بخوابد و اتفاقی نمیافتد ولی خودش میدانست که اتفاق افتاده است.
حوصله کار روی مقالهاش را نداشت. اینترنت قطع بود و عملا کاری نمیشد کرد. فقط میتوانست بلا تکلیف توی گروههای پیامرسانهای وطنی بچرخد و خبرها را چک کند.
توی گروهها انواع خبرها بود. توی گروه دانشکده هم همه داشتند همدیگر را تکه پاره میکردند! یکی از زدن جنگنده اف 35 و اسیر شدن خلبانش میگفت، یکی تکذیب میکرد و همه را دروغ میخواند، یکی از زدن موشکهای ایران و خوردنش به هدف میگفت، آن یکی از دروغگو خواندن ایران و انکار موفقیتهایش میگفت. یکی از جنگ روانی دشمن میگفت، آن یکی از عظمت ترامپ و اینکه روز 61 ام زد میگفت.
بازار فوروارد پیامداغ بود. در جواب ترسها، غر زدنها و حتی توهینها فقط پیام فوروارد میشد و کمی هم پیاز داغ تحلیلهای شخصی و تاریخی به آن افزوده میشد.
یک شب گروه بچه های قدیمی دکترا و اساتید را باز کرد. علی در برابر دفاعهای بیقید و شرط برخی از همکلاسیهای قدیمی از نظام جوش آورده بود. همیشه آدم تند و بیپردهای بود. نوشت:
-: «اونا اینقدر شرف دارند که حداقل غیر مسکونی میزنن ولی اینقدر به شرف ما اطمینان ندارند که به محض کشیدن آژیر همه مجبورن بپرن توی پناهگاه!»
یکی دو نفر با تصاویر خانوادهها و بچههای که به شهادت رسیده بودند، جلو آمدند ولی کسی در استدلال حریف علی نبود. پیامها یکی بعد از دیگری میآمدند. خیلیها از جمله رضا میخواندند و چیزی نمینوشتند. دلشان میخواست چیزی بگویند، ولی کلمات گیر کرده بود توی ذهنشان، توی ترسهایشان.
در همین بین، پیامی از استاد گروه، دکتر شاکری، آمد. مردی که همه میدانستند منتقد سیاستهای نظام است، ولی همیشه سنجیده حرف میزد. دکتر شاکری را همه دوست داشتند.
«سلام آقای دکتر. این جمله عجیبه که دشمنمون شرف داره. ببینید در غزه چه کرد. لازم شود و اگر بتواند، در ایران هم قتل عام میکند. مراقب باشید جناب آقای دکتر عزیز.»
علی کنار نکشید. نوشت: «استاد ایران قتل عام نکرده؟ هواپیمای اکراینی رو یادتون رفته؟! یادتون رفته دوستامون پرپر شدن؟!»
دکتر شاکری برایش نوشت: «شما یک انسان شریف و وطندوست هستید. شما رو دوست داریم. ولی جای برخی حرفها الان نیست. اسرائیل شرف ندارد. البته ما هم اشتباه زیاد کردهایم. ولی الان موقع این بحثها نیست.کنار وطن باید ایستاد.»
برای چند لحظه، گروه ساکت شد. نه پیامی، نه جوابیهای. همه رفتند توی فکر. به نظر میرسید علی با تلنگر دکتر ناگهان به خودش آمده باشد. همه پیامهای تندش را پاک کرد و نوشت: «منم کنار وطن ایستادهام...»
رضا گوشی را زمین گذاشت. به زری نگاه کرد که خوابش برده بود. تصمیمش را گرفت. بلند شد، لبتاب را روشن کرد. مقاله نیمهتمامش، را باز کرد. سایهی جنگ بود، اما او باید بیبهانه کنار وطن میایستاد.
✍🏻فاطمه صادقزاده حسنآبادی
🔰روایتگر:
@revayatgar_ir
🔰به #حوزه_هنری_کاشان بپیوندید:
🔸@honarkashan
💠 http://zil.ink/honar_kashan
تشییع شهدا
چادرش را کشید جلو و روی صندلی دوتایی اتوبوس، روبرویم نشست. نگاهش مدام پی خانم مسنی که بغل دستش نشسته بود، چرخ میخورد. وقتی دید اصلاً متوجهش نیست، با دست زد به شانهاش. سرش را که به سمتش برگرداند، انگار تازه حواسش آمد سرجا. لبخند زد. سلام و احوالپرسی گرمی کرد. عذرخواست که او را ندیده.
با چشم به صندلی کناری اشاره کرد و گفت: «از بس یه عده حرمت هیچی رو نگه نمیدارن، دیگه بیرون که میام نمیخوام نگاه به هیچ جا بندازم سرم رو میندازم پایین و میرم میام.»
سرم را بردم جلو ببینم روی صندلی کناری چه خبر است. دیدم دو دختر جوان روی صندلی دوتایی کنار هم نشستهاند. با لباسهای کوتاه، آرایشهای زننده و روسری که سُر خورده و افتاده روی کتفشان.
حاج خانم سفرهی دلش باز شد. حالا نگو و کی بگو:
«دلم خون میشه از چیزایی که میبینم. میام تو کوچه، میبینم مردا با شلوارک اومدن بیرون. زنهارو که دیگه نگم انقدر آداروادار کردن انگار دارن میرن عروسی. والا این لباسهایی که اینا بیرون میپوشن، تو خونه هم آدم خجالت می کشه بپوشه.»
نگاهش را به بیرون دوخت و یک دفعه گفت:« ببین! ببین!»
با اینکه مخاطبش نبودم، اما آنقدر شیرین حرف میزد که بی هوا سر چرخاندم به سمت پنجره اتوبوس. هرچه نگاه کردم کسی را ندیدم. ماندهبودم منظورش چیست، که پشت بندش گفت: «عکساشونو دیدی؟ چقدر دیگه از جوونهامون باید شهید بشن تا ما بفهمیم راه کدومه، چاه کدوم؟ همین چند وقت پیش نبود اینا برا ناموس مملکت جون دادن؟»
با دقت نگاه کردم، بنر شهدای مبارزه با اسرائیل را میگفت.
نزدیک ایستگاه آخر بودیم. ساعتم را نگاه کردم. دیر شدهبود. پیاده شدم و با عجله حرکت کردم. میدانستم نیم ساعت از شروع مراسم تشییع پیکر شهدا گذشته و باید بِدَوم تا شاید به جمعیت برسم. از میدان پانزده خرداد تا نزدیک خیابان امام با سرعت تمام رفتم. اما هر لحظه توی دلم میگفتم شاید قبل رسیدنم، پیکر شهدا را ببرند دارالسلام و من از همقدم شدن با آنها بی نصیب بمانم. با دیر آمدنم مسیر رسیدن به شهدا را برای خودم دورتر کردم.
از طرفی حواسم پیش آن دخترها بود. دلم میخواست، دوستانه به آن دو دختر توی اتوبوس بگویم:« فاصله هر چه زیادتر باشد وصال دیرتر اتفاق میافتد. کسی نمیداند، شاید روزی با دویدن این مسیر را طی کنید. اما آیا مطمئنید به موقع خواهید رسید؟ اگر دیر شد چه؟ شاید دلتان جزء پاکترین دلهای دنیا باشد. اما با برداشتن حجاب و دفن حیا، راه رسیدن به امام زمان عج را برای خودتان دورتر میکنید.»
✍️ فاطمه سادات مروّج
🔰روایتگر:
@revayatgar_ir
🔰به #حوزه_هنری_کاشان بپیوندید:
🔸@honarkashan
💠 http://zil.ink/honar_kashan
خاک وطن جوانانش رو در آغوشش کشید.
آن جان و خونی که امروز به خاک وطن سپردیم، در روزهایی که زیاد دیر و دور نیست، جوانهها خواهد زد.
خواهد روئید.
خواهیم دید.
عکاس: محمد حسین عاقلی
نویسنده متن: سهیلا ملک محمدی
تشییع پیکر شهدای مبارزه با اسرائیل
پنجشنبه ۲۹ خرداد ماه ۱۴۰۴
🔰روایتگر:
@revayatgar_ir
🔰به #حوزه_هنری_کاشان بپیوندید:
🔸@honarkashan
💠 http://zil.ink/honar_kashan
انگار از هر تابوتی این صدا به گوش میرسد:
یادتان باشد ما پای میز مذاکره بودیم که به ما حمله شد، ما شهدای دفاع از مرزهای هوایی و زمینی هستیم نه کشتههای کشورگشایی و تجاوز به خاک دیگری
یادتان باشد.
عکاس: محمد علیپور
نویسنده متن: سهیلا ملک محمدی
تشییع پیکر شهدای مبارزه با اسرائیل
پنجشنبه ۲۹ خرداد ماه ۱۴۰۴
🔰روایتگر:
@revayatgar_ir
🔰به #حوزه_هنری_کاشان بپیوندید:
🔸@honarkashan
💠 http://zil.ink/honar_kashan
اینجا پر بود از خواهر،
از مادر
از پدر
از برادر
نه یکی
نه دو تا
ما از یک ملت، از یک خانوادهایم.
عکاس: ابوالفضل مبارز
نویسنده متن: سهیلا ملک محمدی
تشییع پیکر شهدای مبارزه با اسرائیل
پنجشنبه ۲۹ خرداد ماه ۱۴۰۴
🔰روایتگر:
@revayatgar_ir
🔰به #حوزه_هنری_کاشان بپیوندید:
🔸@honarkashan
💠 http://zil.ink/honar_kashan
اگر از سینههای سوختهی ما، قلبهای شکستهی ما، از حنجرههای آرمانخواه ما، از رؤیای ظلمستیزی ما، دعایی به آسمانها بالا میرود، پس:
"مرگ بر آمریکا"
"مرگ بر اسرائیل"
عکاس: محمد حسین زارع
نویسنده متن: سهیلا ملک محمدی
تشییع پیکر شهدای مبارزه با اسرائیل
پنجشنبه ۲۹ خرداد ماه ۱۴۰۴
🔰روایتگر:
@revayatgar_ir
🔰به #حوزه_هنری_کاشان بپیوندید:
🔸@honarkashan
💠 http://zil.ink/honar_kashan
بیایید مردم ببینید، نظامیها را کشتهاند. همانهایی که کشتنشان اشکالی ندارد.
نظامیها که قلب ندارند، دختری ندارند که پدرشان پا به پای آنها قدم بزند.
پسری ندارند که با آنها تمرین مردانگی کنند.
نظامیها همسر چشم انتظار ندارند.
بیایید مردم نظامی ها را کشته اند.
اصلا باید زنانه گفت.
بر سینه کوفت آنچنان که موجی از حماسه در قلبت پا بگیرد.
عکاس: محمد حسین زارع
نویسنده متن: سهیلا ملک محمدی
تشییع پیکر شهدای مبارزه با اسرائیل
پنجشنبه ۲۹ خرداد ماه ۱۴۰۴
🔰روایتگر:
@revayatgar_ir
🔰به #حوزه_هنری_کاشان بپیوندید:
🔸@honarkashan
💠 http://zil.ink/honar_kashan
آقای مداح!
تو با سوز بخوان،
ولی ما گریه نمیکنیم.
تو با سوز بخوان،
ما در دلهایمان رجز میخوانیم
عکاس: محمد حسین زارع
نویسنده متن: سهیلا ملک محمدی
تشییع پیکر شهدای مبارزه با اسرائیل
پنجشنبه ۲۹ خرداد ماه ۱۴۰۴
🔰روایتگر:
@revayatgar_ir
🔰به #حوزه_هنری_کاشان بپیوندید:
🔸@honarkashan
💠 http://zil.ink/honar_kashan
چه بخشهایی به کتاب تاریخ معاصر ایران اضافه خواهد شد،
چه بخشهایی،
سراسر غرور،
سراسر دلاوری،
سراسر شکوه،
شما آبی بر جگر تفتیده و آتش گرفتهی مظلومان عالم ریختید،
شما فریادهای خفه شده در حنجرهی بیپناهان عالم را آزاد کردید،
شما در خط مقدم پرچمداری ظلمستیزی دنیای معاصر قرار گرفتین.
"یا لیتنا کنا معک"
عکاس: ابوالفضل مبارز
نویسنده متن: سهیلا ملک محمدی
تشییع پیکر شهدای مبارزه با اسرائیل
پنجشنبه ۲۹ خرداد ماه ۱۴۰۴
🔰روایتگر:
@revayatgar_ir
🔰به #حوزه_هنری_کاشان بپیوندید:
🔸@honarkashan
💠 http://zil.ink/honar_kashan
در گلزار شهدای کاشان، عطر گلاب قمصر پیچیده، شهید آوردند.
عکاس: محمد علیپور
نویسنده متن: سهیلا ملک محمدی
تشییع پیکر شهدای مبارزه با اسرائیل
پنجشنبه ۲۹ خرداد ماه ۱۴۰۴
🔰حوزه هنری انقلاب اسلامی کاشان
🔸@honarkashan
💠 http://zil.ink/honar_kashan
امروز خاکسپاری نداشتیم
تدفین نداشتیم
تشییع نداشتیم
امروز ما ملت، جوانانمان، شیرمردانمان را روی دست گرفتیم تا عالم ببیند شجاعت پسرانمان را، ببیند جانهای شیرینی که برای دفاع از وطن کف دست میگیریم.
امروز سراسر شکوه و زیبایی بود.
"ما رایتُ الا جمیلا"
عکاس: محمد حسین زارع
نویسنده متن: سهیلا ملک محمدی
تشییع پیکر شهدای مبارزه با اسرائیل
پنجشنبه ۲۹ خرداد ماه ۱۴۰۴
🔰روایتگر:
@revayatgar_ir
🔰به #حوزه_هنری_کاشان بپیوندید:
🔸@honarkashan
💠 http://zil.ink/honar_kashanظظظ
خدا قوت
روز خوش جناب آقای شهید،
گفتند ۵ روزی بود که خانه نرفته بودید.
گفتند آخرین باری که رفقایتان با شما تماس گرفتند، تلفنتان را دیگران جواب دادند و گفتند: "عباس خیلی خستهست"
خسته نباشی دلاور؛
عکاس: محمد علیپور
نویسنده متن: سهیلا ملک محمدی
تشییع پیکر شهدای مبارزه با اسرائیل
پنجشنبه ۲۹ خرداد ماه ۱۴۰۴
🔰روایتگر:
@revayatgar_ir
🔰به #حوزه_هنری_کاشان بپیوندید:
🔸@honarkashan
💠 http://zil.ink/honar_kashan