بیایید مردم ببینید، نظامیها را کشتهاند. همانهایی که کشتنشان اشکالی ندارد.
نظامیها که قلب ندارند، دختری ندارند که پدرشان پا به پای آنها قدم بزند.
پسری ندارند که با آنها تمرین مردانگی کنند.
نظامیها همسر چشم انتظار ندارند.
بیایید مردم نظامی ها را کشته اند.
اصلا باید زنانه گفت.
بر سینه کوفت آنچنان که موجی از حماسه در قلبت پا بگیرد.
عکاس: محمد حسین زارع
نویسنده متن: سهیلا ملک محمدی
تشییع پیکر شهدای مبارزه با اسرائیل
پنجشنبه ۲۹ خرداد ماه ۱۴۰۴
🔰روایتگر:
@revayatgar_ir
🔰به #حوزه_هنری_کاشان بپیوندید:
🔸@honarkashan
💠 http://zil.ink/honar_kashan
آقای مداح!
تو با سوز بخوان،
ولی ما گریه نمیکنیم.
تو با سوز بخوان،
ما در دلهایمان رجز میخوانیم
عکاس: محمد حسین زارع
نویسنده متن: سهیلا ملک محمدی
تشییع پیکر شهدای مبارزه با اسرائیل
پنجشنبه ۲۹ خرداد ماه ۱۴۰۴
🔰روایتگر:
@revayatgar_ir
🔰به #حوزه_هنری_کاشان بپیوندید:
🔸@honarkashan
💠 http://zil.ink/honar_kashan
چه بخشهایی به کتاب تاریخ معاصر ایران اضافه خواهد شد،
چه بخشهایی،
سراسر غرور،
سراسر دلاوری،
سراسر شکوه،
شما آبی بر جگر تفتیده و آتش گرفتهی مظلومان عالم ریختید،
شما فریادهای خفه شده در حنجرهی بیپناهان عالم را آزاد کردید،
شما در خط مقدم پرچمداری ظلمستیزی دنیای معاصر قرار گرفتین.
"یا لیتنا کنا معک"
عکاس: ابوالفضل مبارز
نویسنده متن: سهیلا ملک محمدی
تشییع پیکر شهدای مبارزه با اسرائیل
پنجشنبه ۲۹ خرداد ماه ۱۴۰۴
🔰روایتگر:
@revayatgar_ir
🔰به #حوزه_هنری_کاشان بپیوندید:
🔸@honarkashan
💠 http://zil.ink/honar_kashan
در گلزار شهدای کاشان، عطر گلاب قمصر پیچیده، شهید آوردند.
عکاس: محمد علیپور
نویسنده متن: سهیلا ملک محمدی
تشییع پیکر شهدای مبارزه با اسرائیل
پنجشنبه ۲۹ خرداد ماه ۱۴۰۴
🔰حوزه هنری انقلاب اسلامی کاشان
🔸@honarkashan
💠 http://zil.ink/honar_kashan
امروز خاکسپاری نداشتیم
تدفین نداشتیم
تشییع نداشتیم
امروز ما ملت، جوانانمان، شیرمردانمان را روی دست گرفتیم تا عالم ببیند شجاعت پسرانمان را، ببیند جانهای شیرینی که برای دفاع از وطن کف دست میگیریم.
امروز سراسر شکوه و زیبایی بود.
"ما رایتُ الا جمیلا"
عکاس: محمد حسین زارع
نویسنده متن: سهیلا ملک محمدی
تشییع پیکر شهدای مبارزه با اسرائیل
پنجشنبه ۲۹ خرداد ماه ۱۴۰۴
🔰روایتگر:
@revayatgar_ir
🔰به #حوزه_هنری_کاشان بپیوندید:
🔸@honarkashan
💠 http://zil.ink/honar_kashanظظظ
خدا قوت
روز خوش جناب آقای شهید،
گفتند ۵ روزی بود که خانه نرفته بودید.
گفتند آخرین باری که رفقایتان با شما تماس گرفتند، تلفنتان را دیگران جواب دادند و گفتند: "عباس خیلی خستهست"
خسته نباشی دلاور؛
عکاس: محمد علیپور
نویسنده متن: سهیلا ملک محمدی
تشییع پیکر شهدای مبارزه با اسرائیل
پنجشنبه ۲۹ خرداد ماه ۱۴۰۴
🔰روایتگر:
@revayatgar_ir
🔰به #حوزه_هنری_کاشان بپیوندید:
🔸@honarkashan
💠 http://zil.ink/honar_kashan
مامان خانم!
وقتی پسرت رو شجاع بزرگ کردی،
وقتی مرد بارِش آوردی،
وقتی غیرت یادش دادی،
وقتی بهش فهموندی ناموس چیه،
وقتی بهش فهموندی مظلوم کیه،
وقتی بهش گفتی جلوی ظلم باید ایستاد،
نتیجه میشه این.
سرت رو بالا بگیر مامان،
"ما ابد در پیش داریم"
عکاس: ابوالفضل مبارز
نویسنده متن: سهیلا ملک محمدی
تشییع پیکر شهدای مبارزه با اسرائیل
پنجشنبه ۲۹ خرداد ماه ۱۴۰۴
🔰روایتگر:
@revayatgar_ir
🔰به #حوزه_هنری_کاشان بپیوندید:
🔸@honarkashan
💠 http://zil.ink/honar_kashan
فرزند مختص اقا!
آفتاب گرم و سوزانی به حیاط مصلی می تابید. جمعیت؛ فشرده به هم راه می رفتند عرق از سر و روی مردم می ریخت و صدای شعارهایشان در گوش آسمان می پیچید.
مادرجوانی، فرزند در آغوشش بی قراری می کرد از لابه لای جمعیت به گوشه سایه ایی پناه برد همراه خود پسرکی دیگری هم داشت؛ به پنج ساله می خورد.
به کنارش رفتم با او هم کلام شدم نامش فاطمه بود ...
سرگرم پسرک شدم تا فاطمه فرصت داشته باشد فرزند خردسالش را آرام کند.
حاج خانم مسنی که کنارش ایستاده بود نگاه به بی قراری های بچه می کرد آخر سر دلش نیامد و رو به فاطمه گفت:«دخترم، این بچه را خونه پیش کسی می گذاشتی می آمدی؛ نه خودت اذیت می شدی نه این طفل معصوم...»
فاطمه بوسه به دستان فرزندش زد و گفت:« حاج خانم! حسین ام را می گذاشتم خانه و می آمدم تظاهرات...
نمی شود که؛ یعنی امروز سرباز مختص آقا اینجا نباشد! ...»
حاج خانم نگاهش ماند روی گریه و بی تابی حسین ...
چند لحظه بعد، حسین آرام شد.
در گوشش خندیدم و گفتم فرزند مختص اقا، آرام شد!؟
فاطمه گفت : «راستش را بخواهی امیر علی که به دنیا آمد گفتم حالا حالا ها بچه نمی آورم
هر وقت خانه دار بشوم؛ امیر علی بزرگ شود؛ زیارت بروم و هزار تا فکرهای جور واجور ...
تا اینکه رهبر عزیزمان فرمان جهاد فرزند آوری داد ...
روی حرف آقا نه نگفتم! و الا به محاسبات من، بچه دوم می ماند برای ده دوازده سال دیگه ...
حسین لطف و مهربانی فرمان رهبرمون هست! و هر دو فدای رهبر و اسلام»
فاطمه و دو فرزندش به جمعیت پیوستند.
فکرم تاریخ را با خودش ورق می زد چقدر این جمله آشنا بود فرزندانم فدای رهبر و اسلام!
چند سال پیش مادران شهدا دفاع مقدس، مدافعین حرم،
نه به گمانم زودتر از این ها،
همین دیروز در تشیع شهدای امنیت!
جمعه ۳۰ خرداد ۱۴۰۴
تظاهرات بر علیه رژیم غاصب صهیونیستی
✍خانم فرشته
🔰روایتگر:
@revayatgar_ir
🔰به #حوزه_هنری_کاشان بپیوندید:
🔸@honarkashan
💠 http://zil.ink/honar_kashan
میرزا موشکی
پسرم تازه ازدانشگاه برگشته، ازغذاها که خوبند ولی همه ترکیبات مرغ هستن شاکی بود. یاد غذای دوران دانشگاه خودم افتادم. متنوع بود، ولی بی کیفیت.
تصمیم گرفتم میرزاقاسمی درست کنم. پوسته های سوخته بادمجان را میکندم که صدای ممتد عبور یک شی پرنده به گوشم رسید. خودم را دم پنجره رساندم. مسیر منحنی و پیچ خورده دود بر سینه آسمان نقش بسته بود و صدایی که شدیدتر میشد.
تشخیص ندادم موشک است که دارد میرود یا بمبی که دارد میآید؟
اشهدم راخواندم. با چاقو و بادمجان کبابی، دست روی سینه گذاشتم، به امام حسین(ع) سلام دادم. گفتم: «تاوقت دارم یک گاز به بادمجان بزنم. شاید اونور آب خبری از لذت بادمجان کبابی نباشد.»
بلند گفتم یا صاحب الزمان(عج). دو فرزندم از اتاق دویدند به طرف آشپزخانه.
_چی شده مامان ؟
_هیچی! دارند مارو میزنند.
_ نه مامان! این صدای شلیک موشکهای خودمونه. چرا مارو نگران کردید؟
_ خوب جنگه دیگه. گفتم شاید الان مارو بزنن و بریم اون دنیا.
_خب بزنند. مرگ حقه. هروقت خداخواست میریم.
_ آخه مرگ آمادگی میخواد.
_شما آماده هستید ؟
_شما جوش مارو نزن. فکر خودتون باش.
هاج و واج مونده بودم. با خودم گفتم اسراییل خبر ندارد که آب تو دل بچههای نسل جدید تکان نمیخورد. وگرنه بدون جنگ جل و پلاسشو جمع میکرد و میرفت قبرستون.
میرزاقاسمی خوشمزهای شد ولی حیف که هر وقت یاد بادمجان میافتم صدای موشک هم باهاش دانلود میشود.
✍🏻فریبا شادی
🔰روایتگر:
@revayatgar_ir
🔰به #حوزه_هنری_کاشان بپیوندید:
🔸@honarkashan
💠 http://zil.ink/honar_kashan
پخش زنده
روز بلند شد. مردم از همراهی شهدا کوتاه نیامدند. تا جایی که ماشین شهدا رسید کمر خیابان امامخمینی و مردم هم دنبالش. مشایعت خورشید بالاسر همه داغ داغ میتابید. در نفسهای آخر مراسم هم نتوانست گرمای وجودش را به رخ کسی بکشد.
با خودم گفتم آتشی که به جان این مردم نشسته پیش ذرههای تابش توِ خورشید هیچ است، هیچ!
صورت زنهای در حجاب، لهله میزد. معلوم بود همه را خرج التهاب پیکرهایی نامرتب کردند که در بیابانهای لب مرز اثر چندانی ازشان برنگشته.
بین جمعیت دیدمش. پرشور لایو میگرفت. بدون آنکه فکرش درگیر نور شدید آفتاب بشود. بدون کمترین حواس پرتی که آفتاب تیز تیرماه دارد چه به روز پوستش میآورد. دوباره کارش بیفتد به پزشک زیبایی و چه و چه.
عینک را روی پیشانی نشاند تا بدون حفاظ دودی رنگ بتواند با گوشی بهتر کار کند.
بدون آنکه دستش بلرزد فقط دنبال ثبت لحظه به لحظه مراسم بود. انگار که کنج حرم بهش داده باشند سر از پا نمیشناخت. نور،صدا و تصویر را کامل ثبت و ضبط و ارسال میکرد.
مواجه شد با یک عالمه لایک و قلب قرمز. صفحه اینستاگرامش غلغله شد از ابراز محبت فالوئرها و دنبال کنندهها.
عدهای از پشت همان ماسماسک بهش التماس دعا گفتند. با دست دیگر چشمهای خیس را پاک کرد تا لنز چشمهاش لا نگیرد. فیلم شفاف از مراسم تشییع شهدای هوافضای کاشان داشت هواییاش میکرد.
دست ادب به طرف شهدا بلند کرد. قبل از آنکه مردم متفرق بشوند. پیچید توی پیاده رو. راهش را کج کرد و به طرف میدان امامخمینی برگشت.
یکشنبه ؛ ۲۲تیرماه | مراسم تشییع شهدای هوافضا
✍ ملیحه خانی
🔰روایتگر:
@revayatgar_ir
🔰به #حوزه_هنری_کاشان بپیوندید:
🔸@honarkashan
💠 http://zil.ink/honar_kashan