فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره شنیدنی از کرامات شهدا
#شهید_حسنی از شهرستان #ساری
راوی : حاج آقای #ماندگاری
#سمت_خدا
#تفحص
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
4_315350015134401343.mp3
3.24M
#روایتگری سردار خستگی ناپذیر تفحص #سید_محمد_باقر_زاده . از اتفاقی شنیدنی در #تفحص شهدای عزیز.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
وقتی #شهید_مهدی_باکری
شهردار ارومیه بود،یک شب باران🌧 شدیدی بارید.
به طوری که سیل جاری شد.
ایشان همان شب ترتیب اعزام گروههای امداد را به منطقه سیل زده داد و خودش هم با آخرین گروه عازم منطقه شد.
پا به پای دیگران در میان گل و لای کوچه ها که تا زیر زانو می رسید،به کمک مردم سیل زده شتافت.
در این بین #آقا_مهدی متوجه پیرزنی شد که با شیون و فریاد،از مردم کمک میخواست ...
تمام اسباب و اثاثیه پیرزن در داخل زیر زمین خانه آب گرفته بود
#آقا_مهدی بی درنگ به داخل زیرزمین رفت و مشغول کمک به او شد.
کم کم کارها روبه راه شد. پیرزن به مهدی که مرتب در حال فعالیت بود نزدیک شد و گفت: خدا عوضت بده مادر،خیر ببینی.
نمیدانم این شهردار فلان فلان شده کجاست تا شما رو ببینه و یک کم از غیرت و شرف شما یادبگیره.
#آقا_مهدی خنده ای کرد و گفت
راست میگی مادر، کاش یاد میگرفت ...
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
🌷سردار شهید #مهدی_زینالدین :
اولين شرط لازم براي #پاسداري از اسلام، اعتقاد داشتن به #امام_حسين(ع) است.
هيچ كس نميتواند پاسداري از اسلام كند در حالي كه #ايمان و يقين به اباعبداللهالحسين(ع) نداشته باشد.
اگر امروز ما در صحنههاي پيكار ميرزميم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستيم و اگر امروز پاسدار خون #شهدا هستيم و اگر مشيت الهي بر اين قرار گرفته كه به دست شما #رزمندگان و ملت #ايران ، اسلام در جهان پياده شود و زمينه ظهور حضرت #امام_زمان(عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به امام حسين(ع) است.
من تكليف ميكنم شما «رزمندگان» را به وظيفه عمل كردن و حسينوار زندگي كردن.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#کمک_به_نیازمندان
آقا رضا خیلی مهربون و دلسوز بود.🍃
همیشه به فکر نیازمندان بود و دوست داشت به طرق مختلف کمک کنه.👌
بعد مأموریت اولش که از سوریه برگشته بود، به من گفت:
خانم، دوست دارم هفته ای یه بار، یه غذای درست و حسابی بگیریم و بریم خونه نیازمندی.
باهم سر یه سفره بشینیم و غذا بخوریم.🌺
براشون یه مقدار پول هم بذاریم.
«چه خوب میشه که شهدا رو الگوی خودمون قرار بدیم.»
نقل از: همسرشهید مدافع حرم
#سید_رضا_طاهر ❤️
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#دعوت_شهید_مدافع_حرم بر سر مزارش 💌
اگر درد و دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم، به لطف خداوند #حاضر هستم.☺️
من منتظر همه شما هستم. دعا می کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد #شهید شود🕊.
خداوند سریع الاجابه است، پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید.🌹
همه ما همدیگر را در آخرت زیارت می کنیم. یکی با روی ماه و یکی با روی سیاه، انشالله همه با روی ماه باشیم🌙.
و سلام را به امام زمان(عج) بفرستید تا رستگار شوید.🍃
خواندن فاتحه و یاد شما بسیار موثر است برای من، پس فراموش نکنید و از من راضی باشید.🌺
#شهید_سجاد_زبرجدی
#مزار واقع در #بهشت_زهـرا قطعه 50 ردیف 117 شماره 14
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
ساخت #سوخت_موشک در ماهی تابه !!!
خاطره ای از #شهید_احمدی_روشن
ورودی سال 77 رشته مهندسی #شیمی #دانشگاه_صنعتی_شریف بود.
علاوه بر درس، در کانون #نهجالبلاغه و #بسیج دانشجویی نیز فعالیت میکرد. از سال سوم به دنبال فعالیتهای پژوهشی بود.
یک روز آمده بود توی اتاق و گفت "پاشو بریم یه چیزی نشونت بدم".
یک ماهیتابه برداشت و رفتیم توی حیاط خوابگاه. دست کرد توی جیبش و یک پاکت آورد بیرون. ماده خمیری مانند سفیدی را انداخت توی ماهیتابه. کبریت بهش زد و گفت «در رو!».
دویدیم پشت درختها. چند ثانیه بعد یک دفعه ماهیتابه گَر گرفت. مثل فشفشه این طرف و آن طرف میرفت. آتش که تمام شد، رفتیم سر وقت قابلمه. قدر یک کف دست سوراخ شده بود. مصطفی از اینترنت یک جور سوخت موشک را پیدا کرده بود؛ داشت درصد مواد را آزمایش میکرد.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
همین طور حسین را نگاه می کرد. معلوم بود باورش نشده حسین #فرمانده تیپ است. من هم اول که آمده بودم، باورم نشده بود.
حسین آمد، نشست روبه رویش.
گفت: آزادت می کنم بری. به من گفت: بهش بگو.
ترجمه کردم. باز هم معلوم بود باورش نشده.
حسین گفت: بگو بره خرمشهر، به دوستاش بگه راه فراری نیست، تسلیم بشن. بگه کاری باهاشون نداریم. اذیتشون نمی کنیم .
خودش بلند شد دست های او را باز کرد.
افسر عراقی می آمد؛ پشت سرش هزار هزار عراقی با زیر پیراهن های سفید که بالای سرشان تکان می داند.
#شهید_حسین_خرازی
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
4_582493935813787722.mp3
2.2M
#روایتگری_صوتی
راوی: حاج #علیرضا_دلبریان
#سیره_شهدا ...
چرا از #شهدا میگوییم ...؟!
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
4_582493935813787884.mp3
2.71M
#راویتگری ، علمدار روایتگری #حاج_عبدالله_ضابط
🌺امام فرمودند شهدا ذخائر عالم بقا اند...
کاش ما میدونستیم امام اون موقع ها چی میگفت..
بیخود نبود که #آیت_الله_مدنی و #آیت_الله_دستغیب اون دوتا فقیه،عالم،استاد اخلاق، پاشدن اومدن پیش امام رضا گفتن یا امام رضا این همه جوونا دارن میرن جبهه مارو که پیرمردیم راه نمیدن... یاامام رضا گناه ما چیه؟ماکه سالها درس دین خودیم گناه ما چیه که مارو راه نمیدن یاامام رضا ماهم شهادت میخوایم...
میخوایم تکه تکه بشیم خدارو دیدار کنیم..
#امام_رضا هم دعای این دوتا پیرمرد رو مستجاب کرد شدن #شهید_محراب ...
به به چه شهادتی...
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
1_27988545.mp3
2M
هرکس براے شهدا ڪار ڪند امام زمان«عج»بہ او "یڪ دستت درد نکند" میگوید...
حجت الاسلام ضابط
🇮🇷کانال ارائه محتوا به راویان👇
🆔 @ravianerohani
#خاطرات_شهدای_تفحص
روزه ی ماه رجب سعید رو حاجت روا کرد !
صبح روز 2 دی ماه سال 74 بود. بچه ها #زیارت_عاشورا خوانده و آماده شدند و رفتیم پای کار. محلی که می خواستیم کار کنیم، اطراف ارتفاع 112 بود. کانالی بود که کسی نتوانسته بود آن جا برود.
از تجهیزاتی که اطراف کانال ریخته شده بود معلوم بود شهدای زیادی باید آن جا باشد. در اطراف کانال 16-15 #شهید پیدا کرده بودیم. اطراف کانال پر بود از میدان مین و علف های بلند که روی آن ها را پوشانده بود.
همراه #سعید_شاهدی و #محمود_غلامی رفتیم تا انتهای راه کار منتهی به کانال. سعید و محمود را نسبت به میدان مین توجیه کردم و به آن ها گفتم که این جا مین والمری و ضد خودرو دارد؛ دقایقی نگذشته بود و ساعت 9:30 صبح بود که با صدای انفجار همه به آن طرف کشیده شدیم و دیدیم که سعید و محمود هر کدام به یک طرف پرت شده اند. از سعید اصلاً حرف نمی زد. بدن محمود به طوری از بین رفته بود که پاهایش متلاشی شده بودند.
با علی یزدانی که بالای سرش رفتیم، نمی دانستیم کجای بدنش را ببندیم؛ از بس بدنش مورد اصابت ترکش مین والمری قرار گرفته بود. چفیه را دور یکی از پاهایش بستیم.
محمود چشمانش را با زور باز کرد؛ نگاهی انداخت به ما و با سعی زیاد گفت: «من دیگه کارم تمومه ... برید سراغ سعید» رفتیم بالای سر سعید ترکش به سینه و بالاتنه اش خورده بود؛ گلویش سوراخ شده بود. دستش هم از بین رفته بود. محمود که حرف می زد، یک « یا زهرا » گفت و تمام کرد ولی سعید هیچ حرفی نزد.
آن روز صبح سعید گفت: «ماه رجب آمد و رفت و ما روزه نبودیم» خیلی تأسف می خورد؛ سرانجام آن روز را روزه گرفت. همان روز با زبان روزه به درجه ی رفیع شهادت نایل آمد.
منبع: کتاب تفحص، صفحه:160
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_تفحص
#برکت_صلوات
زنجیر پلاک بود؛ اما از پلاک خبری نبود. حدود شش ماه بود توی معراج روی کفنش نوشته بودیم: « #شهید_گمنام » بارها شده بود می خواستم برای تشییع به تهران بفرستمش؛اما دلم نمی آمد. توی دلم یکی می گفت دست نگهدار تا زمانش برسد.گل محمدی می گفت: «به خودم گفتم: همتی، میکانیک تفحص، وقتی دنبال یک آچار می گرده، صلوات می فرسته؛ چرا من با ذکر #صلوات دنبال پلاک این شهید نگردم؟» همین کار را کردم و دوباره سراغ پیکر رفتم، کفنش را باز کردم، توی جمجمه ی شهید یک تکه گل بود. در آوردم، دیدم پلاک شهید است. الهم صل علی محمد و آل محمد
منبع: آسمان مال آنهاست( کتاب #تفحص)، صفحه:24
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_تفحص
#انگشتر_عقیق
چند روزی می شد که در اطراف کانی مانگا در غرب کشور کار می کردیم؛ شهدای عملیات #والفجر_چهار را پیدا می کردیم. اواسط سال 71 بود.
از دور متوجه پیکر شهیدی داخل یکی از سنگرها شدیم. سریع رفتیم جلو. همان طور که داخل سنگر نشسته بود، ظاهراً تیر یا ترکش به او اصابت کرده و #شهید شده بود. خواستیم که بدنش را جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم، در کمال حیرت دیدیم در انگشت وسط دست راست او انگشتری است؛ از آن جالب تر این که تمام بدن کاملاً اسکلت شده بود ولی انگشتی که #انگشتر در آن بود، کاملاً سالم و گوشتی مانده بود.
همه ی بچه ها دورش جمع شدند. خاک های روی عقیق انگشتر را پاک کردیم. اشک همه مان درآمد، روی آن نوشته شده بود: « #حسین_جانم »
منبع: کتاب تفحص، صفحه:172
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani