۱۵ شهریور سالروز شهادت مدافع حرم خوزستانی #شهید_عادل_سعد
همسر شهید :
زمانی که شهید سعد سوریه بود من خواب دیده بودم که برام یک مقنعه ساتن سبز رنگ خیلی قشنگ آوردن، واقعا زیبا بود. وقتی پوشیدمش، صورتم کامل نورانی شده بود. وقتی تماس گرفت گفتم عادل خوابت رو دیدم. پرسید و خوابم رو براش تعریف کردم. گفت این هدیه شهادت من به تو هست، گفتم به این حرف رو نزن. تو تازه رفتی سوریه و به من قول دادی که برگردی. قول شهادت نداده بودی؛ این حرفهارو نزن. گفت نه شوخی میکنم. بعد از تماس عکسی برام فرستاد که یک پرچم سبز بهش هدیه داده بودن، وقتی دیدمش هم جنس همون مقنعه بود که توی خواب دیده بودم. پرچم حرم حضرت زینب (س) بود که اونجا بهش هدیه داده بودن و گفت همون پرچم رو گذاشتم کنار برات بیارمش. پیش خودم گفتم این خوابم تعبیر شد. بعد از شهادت ایشون، اون پرچم رو برای من آوردن.
#سالروزشهادت
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
۱۵ شهریورماه #سالروز_شهادت سه شهید #مدافع_حرم #شهید_عادل_سعد #شهید_اکبر_نظری و #شهید_محمد_حسین_علیخانی گرامی باد . ⚘
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
هدایت شده از کانال محتوای روایتگری راویان
۱۵ شهریور سالروز شهادت مدافع حرم خوزستانی #شهید_عادل_سعد
همسر شهید :
زمانی که شهید سعد سوریه بود من خواب دیده بودم که برام یک مقنعه ساتن سبز رنگ خیلی قشنگ آوردن، واقعا زیبا بود. وقتی پوشیدمش، صورتم کامل نورانی شده بود. وقتی تماس گرفت گفتم عادل خوابت رو دیدم. پرسید و خوابم رو براش تعریف کردم. گفت این هدیه شهادت من به تو هست، گفتم به این حرف رو نزن. تو تازه رفتی سوریه و به من قول دادی که برگردی. قول شهادت نداده بودی؛ این حرفهارو نزن. گفت نه شوخی میکنم. بعد از تماس عکسی برام فرستاد که یک پرچم سبز بهش هدیه داده بودن، وقتی دیدمش هم جنس همون مقنعه بود که توی خواب دیده بودم. پرچم حرم حضرت زینب (س) بود که اونجا بهش هدیه داده بودن و گفت همون پرچم رو گذاشتم کنار برات بیارمش. پیش خودم گفتم این خوابم تعبیر شد. بعد از شهادت ایشون، اون پرچم رو برای من آوردن.
#سالروزشهادت
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
دوست شدن با حاج عادل، سخت نبود.
اخلاقش ان قدر به دل می نشست که همه دوست داشتند رفیقش باشند.
حاج عادل گفت: بیا برویم.
گفتم: کجا؟
گفت: گلزار شهدا.
با اصرار من، به اسایشگاه بسیج امد و از شهدای منطقه حرف زد و این که قصد دارد کتابی درباره شهیدان سعد بنویسد.
به گلزار شهدا رفتیم.
به شهدا سلام کرد.
فکر می کردم این رفیق ما چقدر عاشق این تکه از بهشت است.
یادم امد وقتی مزار شهدا در حال همسطح سازی بود، با حاجی و چند نفر دیگر از دوستان به گلزار شهدا رفته بودیم.
شوخی می کردیم و هر کسی نقطه ای را تعیین می کرد و می گفت من اگر شهید شدم، این جا خاکم کنید.
حاجی با خنده گفت:
برای من اصلا زحمت نکشید!
همین جا پایین پا شهید صالح سعد دفنم کنید.
بعد با اشاره دست به همان جا که الان مزار اوست، گفت:
همون جا که خالیه.
بعد گفت:
ببینید من که میرم و دیگه پیشتون نیستم، از اون بالا بهت لبخند میزنم برادر.
راوی: رحیم علی پور
منبع: کتاب ستارگان اسمان حرم، ص 131و 132
#شهید_عادل_سعد
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
۱۵ شهریور ماه، #سالروز_شهادت #مدافع_حرم #شهید_عادل_سعد گرامی باد .🥀
🍁ولادت:1خرداد سال1352🌷
🍁شهادت:15شهریور سال1395🌷
🍁محل شهادت:سوریه🌷
🍁نحوه شهادت:در درگیری با تروریست های داعشی به فیض عظیم شهادت نائل
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
دوست شدن با حاج عادل، سخت نبود.
اخلاقش ان قدر به دل می نشست که همه دوست داشتند رفیقش باشند.
حاج عادل گفت: بیا برویم.
گفتم: کجا؟
گفت: گلزار شهدا.
با اصرار من، به اسایشگاه بسیج امد و از شهدای منطقه حرف زد و این که قصد دارد کتابی درباره شهیدان سعد بنویسد.
به گلزار شهدا رفتیم.
به شهدا سلام کرد.
فکر می کردم این رفیق ما چقدر عاشق این تکه از بهشت است.
یادم امد وقتی مزار شهدا در حال همسطح سازی بود، با حاجی و چند نفر دیگر از دوستان به گلزار شهدا رفته بودیم.
شوخی می کردیم و هر کسی نقطه ای را تعیین می کرد و می گفت من اگر شهید شدم، این جا خاکم کنید.
حاجی با خنده گفت:
برای من اصلا زحمت نکشید!
همین جا پایین پا شهید صالح سعد دفنم کنید.
بعد با اشاره دست به همان جا که الان مزار اوست، گفت:
همون جا که خالیه.
بعد گفت:
ببینید من که میرم و دیگه پیشتون نیستم، از اون بالا بهت لبخند میزنم برادر.
راوی: رحیم علی پور
منبع: کتاب ستارگان اسمان حرم، ص 131و 132
#شهید_عادل_سعد
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
#شهید_عادل_سعد
همسر شهید :
زمانی که شهید سعد سوریه بود من خواب دیده بودم که برام یک مقنعه ساتن سبز رنگ خیلی قشنگ آوردن، واقعا زیبا بود. وقتی پوشیدمش، صورتم کامل نورانی شده بود. وقتی تماس گرفت گفتم عادل خوابت رو دیدم. پرسید و خوابم رو براش تعریف کردم. گفت این هدیه شهادت من به تو هست، گفتم به این حرف رو نزن. تو تازه رفتی سوریه و به من قول دادی که برگردی. قول شهادت نداده بودی؛ این حرفهارو نزن. گفت نه شوخی میکنم. بعد از تماس عکسی برام فرستاد که یک پرچم سبز بهش هدیه داده بودن، وقتی دیدمش هم جنس همون مقنعه بود که توی خواب دیده بودم. پرچم حرم حضرت زینب (س) بود که اونجا بهش هدیه داده بودن و گفت همون پرچم رو گذاشتم کنار برات بیارمش. پیش خودم گفتم این خوابم تعبیر شد. بعد از شهادت ایشون، اون پرچم رو برای من آوردن.
#سالروزشهادت
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani