#خاطرات_ری
🔹نگاهم روی کارت عروسی رفیقم بود و ذهنم رفت به سال ها پیش...
✍حیاط آب و جارو شده و دیوارهای معطر از بوی خاک خیس، باغچه و گلدون های تر و تازه، میز و صندلیهای چیده شده توی حیاط، نورهای رنگارنگ ریسه لامپهای رنگ شده، صدای همهمه و خندهی مهمون ها، سر و صدای آشپزها ته حیاط و ترکیب مست کننده بوی برنج جوشیده و آتیش و زغال، صدای مبهم ضرب گرفتن، دست زدن و هلهله از داخل خونه قسمت خانم ها، جمع پرشور بچههای هم سن و سال، بازی کردن یا ناخونک زدن به نوشابههای داخل یخ، خوشحالی کوچیک و بزرگ و صورت هایی که به هر کدوم نگاه می کردی توش شادی و رضایت میدیدی... یک شب به یاد موندنی...
🔹️با صدایی شبیه صدای ضبط شده افکارم پاره شد: «خب پس تشریف بیارید، خوشحال می شیم»... لبخندی تصنعی زد، سوار ماشین شاسی بلندش شد و رفت.
🆑 @rey_raga