eitaa logo
شهرری
4.2هزار دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
675 ویدیو
5 فایل
ارتباط با ادمین👈 @capitaan اینستاگرام شهرری 👇 instagram.com/_u/rey_raga لینک عضویت کانال شهرری 👇 http://eitaa.com/joinchat/3530489858C4704d95724
مشاهده در ایتا
دانلود
شهرری
گوشه ای از زندگینامه گنده لات شهرری که عاقبت کار شهید شد متأسفانه احمد آن زمان استعداد عجیبی در دعوا داشته است به طوری که هر روز در منطقه‌ی یا او را با چاقو می‌زدند یا او کسی را می‌زده.هر کی مورد ظلم واقع می شد از او کمک میگرفت. بدنش حسابی جای چاقو داشته اما در کنار این ها خیلی به پدر و مادرش احترام می‌گذاشت و هر موقع کاری داشتند بدون معطلی انجام می‌داد. کل ماه محرم و صفر لباس مشکی به تن داشت و هر هفته به هیئت محلشان کمک می‌کرده و قبض‌ها را نگه می‌داشته و می‌گفته «اینها سند نوکری است!» یکی از مسائلی که احمد را عاقبت بخیر کرد، نماز بود؛ با همه‌ی خلاف‌هایی که می‌کرد هیچ موقع نمازش ترک نشد. انقلاب که شد کلا زندگی جدیدی را انتخاب می‌کند. مسجد می‌رود، در سخنرانی‌ها شرکت می‌کند، نماز جماعت می‌خواند، دعوا نمی‌کند و پای بساط های گذشته نمی نشیند، اما این تحول یک سال بیشتر طول نمی‌کشد. یعنی بعد از یک سال دوباره همان احمد سابق می‌شود. به باغ‌های اطراف شاه‌عبدالعظیم می‌رفته برای بساط های رفاقتی و...بعد از آن هم در خیابان درگیری هایی داشته است. بچه‌های بسیج او را دستگیر می کنند چرا که دادسرای حکم مفسد فی‌الارض بودن او را صادر می‌کند. وقتی احمد این موضوع را می‌فهمد به پیشنهاد دوستانش تصمیم می‌گیرد به جبهه برود اما به هر دری می‌زند، نمی‌تواند تا این‌که دستگیر می‌شود. آقای راسخ فرمانده‌ی گردان مالک تعریف می‌کرد، «یک روز دیدم بچه‌ها او را گرفته‌اند و اسلحه پشت گردنش گذاشته‌ و می‌گویند خجالت نمی‌کشی بچه‌های مردم در جبهه‌ها می‌جنگند تو اینجا الواتی می‌کنی؟احمد داد زد نامرده کسی که فردا نره جبهه! من هم گفتم فردا دارم میرم جبهه، اگر مردی فردا ساعت شش صبح میدان شاه‌عبدالعظیم باش. فکر نمی‌کردیم بیاید ولی آمد و پای حرفش ماند». یک ماه از حضورش در جبهه ریجاب گذشته بود که به دلیل دعوا وکارهای نامربوط اخراج می‌شود. فرمانده‌ی بعدی ریجاب خودش می‌آید دنبال احمد و وقتی احمد دوباره برمی‌گردد دیگر آن آدم قبلی نیست. نماز و مناجاتش برای همه الگو و هر کسی به او می‌رسد التماس دعا می‌گوید. دیگر در جبهه می‌ماند. دوستانش می‌گفتند با ما استخر نمی‌آمد چراکه می‌گفت من بدنم پر از جای چاقو است و آبروی رزمنده‌ها را می‌برم. حتی می‌ترسید شهید شود.همیشه از خدا می‌خواست بدنش بعد شهادت اینطور نباشد.عاقبت با محسن حاجی‌بابا، فرمانده‌ی سپاه غرب برای شناسایی می‌روند که گلوله مستقیم تانک به آنها میخورد و بدنش کامل می سوزد و حالا همه او را در با نام می شناسند. شهادت گوارای وجود احمد جان ... آردایران کوچه شهید بیابانی شادی روح شهدا و گذشتگان صلوات. 🆑 @rey_raga