eitaa logo
ریحانه 🌱
12.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
543 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
در این کارخیر شریک باشید و دوستان خودتون را به گروه عطر خدا دعوت کنید🌹😊 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 https://eitaa.com/joinchat/579993637Ce03a7482b8 🥀گروه عطر خدا 🥀
💗رمان زیبای معشوقه ارباب💗 منو کشون کشون برد سمت انباری میدونست میترسم و سواستفاده میکرد مدام جیغ میزدم ارباب توروخدا غلط کردم اما منو انداخت ته انباری و قفلش کرد😱😱 آیناز دختر فقیری که به آراد میفروشنش و آراد مجبورش میکنه تا خدمتکار شخصیش بشه https://eitaa.com/joinchat/991559733Cff1e506def
ریحانه 🌱
💗رمان زیبای معشوقه ارباب💗 منو کشون کشون برد سمت انباری میدونست میترسم و سواستفاده میکرد مدام جیغ میز
من اینازم دخترعاشق خیاطی و شیطون انقد که شیطناتم زبونزد همه بود اما ی روز پدرم به خاطر اعتیاد و بی پولی زیاد منو به جای بدهکاری هاش فروخت به دلال های انسان و اونا هم منو با خفت و خاری به یکی روسای مافیا مواد فروختن مردی که به بی رحمی و پولداری معروفه و آراد هر روز مجبورم میکرد تا ... https://eitaa.com/joinchat/991559733Cff1e506def
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_184 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ صبح زود ساعت هفت مرجان بیدارم کرد با ناله گفتم _خوابم میاد _بلند شو ببینم، بروخونتون بخواب مگه اینجا جای خوابه؟ فقط امروز فرصت داریم. سرجایم نشستم مرجان نون تازه خریده بود صبحانه خوردیم. و از خانه بیرون زدیم، بعد از نیم ساعت ماشین سواری به ساحل رامسر رسیدیم. از تمام چیزهایی که میترسیدم مرجان با زور سوارم کرد. به جرأت میتوانم بگویم در تمام این هفده سال زندگی ام به اندازه امروز به من خوش نگذشته بود. از شانس من تلفنم حتی یکبار هم زنگ نخورد ساعت نه شب به خانه امدیم همینکه رسیدیم، شام را بیرون خورده بودیم، مرجان روی کاناپه لمیدو گفت زود بخوابیم که فردا ساعت شش راه بیفتیم. _شش زود نیست؟ _نه دیگه زود راه بیفتیم که زود برسیم. روی تخت خودم دراز کشیدم تلفنم زنگ خورد گوشی را برداشتم و گفتم _جانم _سلام عزیزم. به گرمی گفتم _سلام _کجایی عسل؟ یه لحظه بدنم از استرس لرزیدو گفتم _خونه خودمون. _چی کار میکنی؟ _دراز کشیدم، خوابم میاد؟ _مرجان و ریتا کجان؟ _اونها تو اتاق پدر مادرت خوابیدند. _اونجا ساعت چنده؟ _نه و نیم _چه زود میخوابی _حوصله م سر رفته. _بیام یه سفر میبرمت. _باشه عزیزم _مزاحمت نمیشم، برو بخواب. _مرسی _راستی عسل _جانم _داری به سورپرایزت نزدیک میشی _تو کشتی منو با این سورپرایز کردنت حالا کو تا سه روز دیگه که بر گردی خندیدو گفت _بروبخواب _چشم _یه عکستو بفرست بعد بخواب _چشم _خداحافظ گوشی را قطع کردم سراسیمه برخاستم و گفتم _مرجان _جانم _فرهاد ازم عکس خواست _گفتی کجایی _خونمون مرجان لبش را داخل دهانش بردو سکوت کرد، من گفتم _بهش گفتم دارم میخوابم. _دراز بکش موهاتو پخش کن رو بالشت عکس بفرست گفته مرجان را اطاعت کردم . فرهاد در پاسخم نوش ت "گفتم عکس بده نگفتم با موهات دلبری کن که" براش ایموجی بوس فرستادم و اوهم با شب بخیر پاسخم را گفت... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_184 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ از زبان فرهاد بیتاب عسل بودم، الان با دیدن من حتما شکه میشه.شهرام مثل همیشه روی اعصابم بود. با اخم گفت _بهشون بگو لا اقل چای بزارن _سورپرازو که لو نمیدن _این دیگه چیه ؟ سپس عروسک خرسی که از خود عسل هم بزرگتر بودرا تکانی دادو گفت _ خرس به این گندگی به چه دردی میخوره _خوشحال میشه، اینو من با چه ذوقی براش خریدم ، ببینه حتما خوشحال میشه. _تو یه چمدون برای عسل سوغاتی خریدی ، این خرسه خیلی رو مغزمه راننده خندیدوگفت _برای بچه ت خریدی؟ شهرام خندیدو گفت _اره.واسه بچه ش خریده لبهایم را فشردم وگفتم _واسه خانمم خریدم راننده و شهرام هردو خندیدند. مقابل خانه ما پیاده شدیم کلید انداختم در را باز کردم . چراغها خاموش بود. شهرام گفت _مطمئنی اینجان؟ _اره نیم ساعت پیش باعسل حرف زدم. شاید چراغهارو خاموش کردند. نزدیک تر رفتیم . ارام قفل حفاظ را باز کردم وروبه شهرام گفتم _هیس شهرام ارام گفت _سورپرایزش کن، سکتش نده باشه؟ خندیدم تمام بدنم از هیجان حرکتم داغ بود. اول خرس عسل را روی کاناپه نشاندم و سپس ارام ارام به سمت اتاق خواب رفتم، با دیدن تخت خالی لبخندم جمع شد سر گرداندم، شهرام هم مثل من متعجب بود. چراغ را روشن کردم وگفتم _چرا نیستند؟ _شاید رفتند خونه ما _تو منو لو ندادی؟ الان یه جا مخفی شده باشن؟ شهرام با بی گناهی گفت _نه والا _عصبی شدم، دستم را به کمرم زدم وگفتم _کدوم گوریه؟ _حتما خونه ما... حرفش را با فریاد بریدم وگفتم _الان باهاش حرف زدم، گفت خونه خودمونم ، مرجان و ریتا هم تو اتاق پدر مادرت خوابیدن _شاید تصمیمشون عوض شده باشه _بهش گفتم حق نداری جایی بری تو این مدتی که من نیستم یا خونه خودمون، یا خونه شهرام میمونی ، یعنی وای به حالش اگر گوش نکرده باشه. _اولا داد نزن، دوما حالا گیریم تا یه ابمیوه فروشی هم رفتند اوقات تلخی درست نکنی هامن اعصاب ندارم، خسته م سوییچم را برداشتم سعی کردم خودم را ارام کنم. نمیخواستم بعد از اینهمه دوری حالا که باعسل روبرو میشوم دعوا و اخم وتخم باشد، داشتم خودم را قانع میکردم که عسل اشتباهی نکرده. اینبار هم نادیده بگیر، به خانه شهرام رسیدم در را که باز کردیم چراغهای خاموش دوباره اتشغشان خشم را در وجودم روشن کرد. _مگر دستم بهت نرسه عسل شهرام در را باز کرد خانه سردو خالی بود سیگارم را روشن کردم وگفتم _زنگ بزن ببین کجان؟ _تو هیچی نگو صدات نیاد. شماره مرجان را گرفت. تلفن روی ایفن بود مرجان با صدای خواب الود گفت _الو _سلام _سلام خوبی؟ _ممنون، کجایی مرجان _خونه فرهادیم چشمانش گرد شدو گفت _چیکار میکنی؟ _خواب بودم. _ریتا کجاست؟ _بیست سوالیه ؟ ریتا هم خوابه، عسل هم خوابه، دیگه سوال نداری؟ اهی کشیدم وگفتم _نه _چیکار کردید ؟ دستگاه و خرید _اره _کی میرسه؟ _سه تا پنج ماه دیگه میرسه بندر عباس سکوت بینشان حاکم شد شهرام ارام گفت _کاری نداری؟ _نه ، خداحافظ تلفن را قطع کرد . گوشی ام را از جیبم در اوردم، شهرام نزدیکم امدو گفت _بهش زنگ نزن _چرا؟ لبش را گزید وگفت _عجله نکن، دست نگه دار یکم فکر کنیم بعد _زنگ بزنم پاشه بیاد، ببینم کدوم گوری بوده _اونها نزدیک نیستند _از کجا میدونی مرجان واقعا خواب بود.الان زتگ بزنی هول میشن تصادف میکنند. روی کاناپه ها نشستیم، پشت به پشت هم سیگار میکشیدم. خون خونم را میخورد، میخواستم عسل را سورپرایزکنم خودم غافلگیر شده بودم. ارام گفتم _چنان کتکی بهش بزنم صدای سگ بده. شهرام تچی کردو گفت _تو باز شروع کردی؟ صد بار بهت گفتم زن حرمت داره. سری تکان دادم و گفتم... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @onix12 در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @Fafaom در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام🌹 اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
هدایت شده از ریحانه 🌱
💗رمان زیبای معشوقه ارباب💗 منو کشون کشون برد سمت انباری میدونست میترسم و سواستفاده میکرد مدام جیغ میزدم ارباب توروخدا غلط کردم اما منو انداخت ته انباری و قفلش کرد😱😱 آیناز دختر فقیری که به آراد میفروشنش و آراد مجبورش میکنه تا خدمتکار شخصیش بشه https://eitaa.com/joinchat/991559733Cff1e506def
ریحانه 🌱
💗رمان زیبای معشوقه ارباب💗 منو کشون کشون برد سمت انباری میدونست میترسم و سواستفاده میکرد مدام جیغ میز
من اینازم دخترعاشق خیاطی و شیطون انقد که شیطناتم زبونزد همه بود اما ی روز پدرم به خاطر اعتیاد و بی پولی زیاد منو به جای بدهکاری هاش فروخت به دلال های انسان و اونا هم منو با خفت و خاری به یکی روسای مافیا مواد فروختن مردی که به بی رحمی و پولداری معروفه و آراد هر روز مجبورم میکرد تا ... https://eitaa.com/joinchat/991559733Cff1e506def
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_185 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ _دهنتو ببند، همین حرفهای تو باعث شده عسل پررو شه _من هرچی گفتم به تو گفتم با عسل حرف نزدم _تو کار منو خراب کردی سر سفره خونه رفتنش دوتا چک میخورد الان میدونستم کجاست، اگر گذاشته بودی اونروز تو پارک زده بودم لهش کرده بودم الان گم و گور نبود. شهرام سکوت کرد برخاستم و گفتم _تو مقصری شهرام شهرام با خونسردی گفت _نگران نباش جای بدی نمیرن تن صدایم بالا رفت وگفتم _ادم دروغ گو همه غلطی میکنه. نفسی کشیدم وگفتم _چنان میزنمش که یه هفته نتونه راه بره. _خیلی خوب حالا بتمرگ روبه شهرام چرخیدم وگفتم _تو زندگی من دخالت نکن، نصیحت هاتو نگه دار مال زندگی خودت صدای شهرام بالا رفت و گفت _بگیر بتمرگ _اعصابم خورده. تا اون بی پدر و نزنم اروم نمیشم _حالا دو تا سیلی هم بهش بزنی اشکال نداره، وحشی بازی در نیار _اتفاقا میخوام وحشی بازی در بیارم _من اجازه نمیدم. _به تو اصلا ربطی نداره _بی شخصیت من از تو بزرگترم. روی کاناپه نشستم ساعت یک بود شهرام گفت _به نظرت کجان؟ _نمیدونم _من فک کنم عسل اینهارو برداشته برده خونه عمه ش صاف نشستم و گفتم _بخدا اگر اینکارو کرده باشه میکشمش. شهرام با کلافگی گفت _تو چرا یا همش میخوای بزنی یا بکشی؟ _بهش گفتم حق نداری تا اخر عمرت به اونجا پا بزاری. گوشی ام را در اوردم.شهرام گفت _زنگ نزن بهشون، پا میشن راه میفتن برگردند تصادف میکنند، پشیمونی به بار نیار گوشی را کنار گوشم گرفتم وگفتم _به اونها زنگ نمیزنم، صبرکن. مدتی بعد منیر خانم با صدای خواب الود گفت _الو _سلام ببخشید دیر وقت مزاحمتو ن شدم. _شما؟ _من فرهاد محمدی م همسر گلجان _سلام اقا فرهاد خوبی؟خیر باشه اینوقت شب _راستش بچه ها جواب تلفن نمیدن من نگرانم. _نگران نباش حتمی خوابن ساعت نه بود فک کنم که برگشتند خوابیدند چراغ هاشون خاموشه مکثی کردم وگفتم _اهان. _نه پسرم نگران نباش. _ببخشید اونها کی اومدند اونجا؟ _دیشب رسیدند، شام جاتون خالی ماهی کباب داشتیم، شام نگهشون داشتیم... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
مردان جذب صحبتهای هدفدار میشوند سعی کنید همیشه صحبتهایتان نتیجه ای را داشته باشند به این نحو همسرتان تشویق به گفتگو میشود.❤️💚🖤 🍂🌱🍂🌱🍂🌱 @reyhane11 🍂🌱🍂🌱🍂🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیچ چیزی شما را زندانی نمیکند مگر افکارتان هیچ چیزی شما را محدود نمی کند، مگر ترس تان وهیچ چیزی شما را کنترل نمی کند، مگر عقایدتان🌹 🍂🌱🍂🌱🍂🌱 @reyhane11 🍂🌱🍂🌱🍂🌱