eitaa logo
ریحانه 🌱
12.6هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
521 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) .پس هیچ شرطی نداری شما نه شرطی ندارم اینکه با مامانمینا زنگی کنیم هم شما مشگل ندارید شما گفتید ما طبقه بالا زندگی میکنم، پس قاطی نیستیم آره ما طبقه بالا زندگی میکنیم، ولی خب خونه بابام هستیم دیگه نه من مشگلی ندارم مریم خانم اگر حرفی ندارید بریم تو هال باشه بریم اومدیم بیرون، نشستیم توی جمع، حاج رضا رو.کرد به داداشم با اجازتون فردا احمد رضا بیاد با مریم خانم برن آزامایش خون، واگر راضی باشید، یه صیغه محرمیت یک هفته ای هم بینشون بخونیم که توی این مراسمات بهم محرم باشن زن داداشم پرید وسط حالا چه کاریه، مراسمی نیست، مراسم اصل کاری همون عقد هست که بهم محرم میشن دیگه حاج خانم، گفت مینا خانم، این روزها برای بچه ها خاطره میشه، احمد رضای من مومنِ اهل حرف زدن با نامحرم نیست، اینطوری بچم معذب میشه، یه صیغه میخونن، که حالا یه حرفی یه صحبتی با هم داشته باشند زن داداشم اومد حرف بزنه، داداشم، دستش رو به نشونه هیچی نگو برای زن داداشم اورد بالا، گفت باشه حاج رضا، مانعی نداره، برای یه هفته صیغه بخونید حاج رضا رو کرد به من عروس گلم اجازه میدی صیغه رو بخونم سرم رو انداختم پایین، آروم گفتم بله رو.کرد به احمد رضا پسرم بخونم اجازه منم دست شماست بابا _باید مهریه مشخص کنیم، محمود آقا مهریه رو چقدر بگم سر تکون داد _نمی دونم والا هرچی خودتون بگید حاج رضا مارو به یه ربع سکه بهار ازادی به مدت یک هفته مَحرم کرد، وقتی خطبه خونده شد، نا خود اگاه نگاهم رفت سمت احمد رضا، اونم من رو نگاه کرد، چشم تو چشم شدیم با هم یه لبخند ملیحی به من زد که دلم رو برد، حاج رضا رو کرد به داداشم با اجازتون ما زحمت رو کم کنیم، به امید خدا فردا صبح زود احمد رضا میاد که برید ازمایش خون، بلند شد ایستاد، ادامه داد الانم با اجازتون ما رفع زحمت کنیم حاج خانم و احمد رضا هم بلند شدند، بزرگترها داشتن با هم خدا حافظی میکردن، احمد رضا اومد نزدیکم آروم لب زد شماره موبایلت رو بگو منم تند تند گفتم توی گوشیش ذخیره کرد. احمد رضا هم خدا حافظی کرد رفت زن داداشم رو به من اخم هاش رو.کرد تو هم یواشکی چی بهت گفت دوست نداشتم بهش بگم، فقط نگاهش کردم، دید حوابش رو ندادم، با تشر گفت برای چی بهت نگفتیم سر خود چایی آوردی ببخشید نمی دونستم که باید بگید، فکر کردم، میگی برو توی آشپز خونه منظورتون اینه که چایی بیارم رو کرد به داداشم تو یه خورده نصیحتش کن، نمی شه که هر کاری بخواد بکنه بعدش بگه، من نمی دونستم، یا من فکرش رو نمیکردم داداشم، رو کرد به من مریم جان، هر کاری خواستی بکنی قبلش با مینا هماهنگ کن _چشم داداش، شام خوردیم، اومدم توی اتاق خودم 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
ریحانه 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_ #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (لو
وی ای پی رمان حرمت عشق رمان کامله😍 ۷۸۹ پارت داره ۵۰ هزار تومن ۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳ انصار لواسانی بعد ارسال فیش اسم رمان رو حتما بگید فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @Mahdis1234 فیش رو همون روز ارسال کنید بعد از واریز هم فقط خودتون می‌تونید بخونید و نباید لینک رو به کسی بدید❌
تو شهرستان و محلی که ما زندگی می‌کردیم رسم بر این بود که اگه زن بمیره مرد می‌تونه سریعاً ازدواج کنه ولی اگه مردی بمیره زنش تا ابد حق نداره که ازدواج کنه و باید تنها زندگی کنه! این رسم منطقه ما بود با وجود همچین رسمی این فکر اصلا درست نبود. مادرش خیلی مخالف بود اما یونس انقدر منو دوست داشت که در نهایت حرفای مادرشو زیر پا گذاشت و باهام ازدواج کرد اما بعدش...😱😱 https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از حرف مردم درس بگیر ولی هیچ وقت ... با حرف مردم زندگی نکن !🌱 جوری خوب باش که اگر کسی ترکت کرد به خودش ظلم کرده باشد ...!🌱 همیشه با هم سن خودت بگرد کوچیک تر، کوچیکت میکنه و بزرگتر تحقیرت ...!🌱 و در آخر پادشاه جهنم خودت باش نه کارگر بهشت دیگران ...!🌱
گل یخ زده را، از سرما چه باک؟!.. یکتا🍃
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) به خودم گفتم، ازم شماره گرفت، یعنی میخواد بهم زنگ بزنه، شایدم میخواد پیام بده. گوشیم رو دستم گرفتم، نگاهی بهش انداختم، نه خبری نیست، شاید شماره گرفته که فردا برای آزمایش زنگ بزنه، صدای زنگ پیامک گوشیم اومد. دلم ریخت، یعنی احمد رضاست، پیام رو نگاه کردم، خنده پهنی زدم، ای جان خودشه، بازش کردم سلام، بیداری؟ میخوام جواب بدم از استرس دستم میلرزه، با سلام و صلوات نوشتم سلام بله بیدارم _چیکار میکنی؟ _توی اتاق خودم نشستم _ایکاش میشد ببینمت منم دلم میخواست که الان احمد رضا پیشم بود، ولی روم نمیشه که اینطوری بگم، هر کاری هم میکنم نمیتونم جمله ای پیدا کنم بهش بگم، از فاصله که بین جواب دادن افتاد نوشت _مریم هستی _بله میگم ایکاش میشد ببینمت باید جواب بدم چون ممکنه دلش بگیره _منم دوست دارم شما رو ببینم _پیام رسان داری؟ _نه گوشیم ساده است _میخرم برات چشم هام باز شد، خنده پهنی به لبم نشست، خدای من میگه برات میخرم _ممنون _من خوابم نمیاد تو چی؟ _منم خوابم نمیاد _یه چی بگم ناراحت نمیشی _نه بگید _چرا زن داداشت با من همچین خوب حرف نمیزد _چون میخواست دسته گل رو بگیره، شما بهش ندادی _عه مگه برای اون آورده بودم، که بدم بهش، راستی میدونی خودم اون دسته گل رو پیجیده بودم _واقعا خودتون پیچیده بودید _آره، یه دوست دارم تو شهر گل فروشی داره، من زیاد میرم پیشش، ازش یاد گرفتم _خیلی قشنگه تا به حال همچین دسته گلی به این قشنگی ندیده بودم _ماییم دیگه برای نامزدم گل میپیچیم _مریم ربطه تو با زن داداشت جطوریه _زن داداشمه دیگه چی بگم _اذیتت میکنه؟ _بیشتر وقتها بله _میشه بگی چیکار میکنه مثلا امروز گفت باید همه خونه رو تنهایی تمیز کنی چون خواستگارها برای تو میان، منم مثل خونه تکونی خونه رو تمیز کردم، البته آشپز خونه رو دوستمم بهم کمک کرد _تو امشب گریه کرده بودی؟ _از کجا متوجه شدید؟ _مامانم گفت مریم چشم هاش پف داشت، فکر کنم گریه کرده بود _گریه کردم، پشتشم خوابیدم، دیگه چشم هام پف کردن _نگران نباش بزار عقد کنیم نمیزارم یه تو بهت بگه _ممنون _پایه ای تا صبح به هم پیام بدیم _بله تا اذان صبح به هم پیام دادیم، اذان صبح نوشت من برم نماز بخونم، بعد هم بخوابم، بقیه حرفهامون رو فردا که همدیگر رو دیدیم می‌زنیم _باشه... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) وضو گرفتم نمازم رو خوندم هرکاری می کنم خوابم نمیبره، پیامهای احمدرضا یکی یکی از جلوی چشمام میاد و میره چقدر از صحبت کردن با احمدرضا لذت میبرم، چقدر دوسش دارم ایکاش زودتر صبح بشه بیاد دنبالم بریم خرید، تو فکر خیال بودم که خوابم رفت، با صدای زنگ تلفن بیدار شدم، معمولاً جز الهه دوستم کسی بهم زنگ نمی زنه، اصلاً کسی شماره من رو نداره، برادرم بدش میاد که من به دخترهایی که برادر بزرگ دارن رفت و آمد داشته باشم، و گفته شماره ام رو جز به الهه به کسی ندم، نگاه کردم به صفحه گوشیم، از خوشحالی هینی کشیدم وای احمدرضا زنگ زده جواب دادم الو سلام سلام حالت خوبه ممنون شما خوبی میشه صدای تو رو شنید و خوب نبود، بعد از نماز خوابیدی؟ _یکم خوابیدم میگم امروز نمیتونیم بریم ازمایش چرا؟ دیشب یادمون نبود، اول باید بریم محضر خونه معرفی نامه بگیریم بعد بریم آزمایش خیلی ناراحت شدم، از دیشب خوشحالم که فردا میخوام با احمد رضا برم بیرون الو خوبی مریم بله خوبم، پس چرا چیزی نمیگی چی بگم نمیشه بریم دیگه حالا شناسنامه با یه عکس رو حاضر کن بیام دنبالت با هم بریم زن داداشم نمیزاره من با شما بیام تنها نمیام با مامانم میام باشه، شناسنامم دست خودمه، الان حاضر میشم زن داداشم در اتاق رو باز کرد با کی حرف میزدی احمد رضا چی میگفت گفت اول باید بریم محضر معرفی نامه بگیریم بعد بریم آزمایش بدیم اخمهاش رو کرد تو هم عجب بچه پر روییِ، نه به باره نه به دارِ زنگ زده به تو، مگه تو بزرگتر نداری، باید دُم این پسره رو قیچی کنم از اینکه به احمد رضا اینطوری گفت خیلی بهم بر خورد، نتونستم طاقت بیارم، برای اولین بار تو روش وایسادم دیشب میخواستی دسته گلم رو ازش بگیری، الان میگی چرا به تو زنگ زده با تهدید قدم برداشت سمت من دختره بی حیا حالا دیگه تو روی من وامیستی، منم از ترسم، قدم برداشتم عقب، اون اومد جلو، من رفتم عقب، تا چسبیدم به دیوار، صدای زنگ در حیاط اومد یه چشم غرّه بهم رفت، از اتاق رفت بیرون، ایفون رو برداشت کیه؟ از پنجره اتاقم نگاه کردم، حاج خانمِ داره با زن داداشم حرف میزنه، پنجره رو باز کردم، ببینم چی دارن میگن حاج خانم گفت شما هم بیاید با هم بریم حاج خانم من به محمود نگفتم، نمی تونم بیام، شما باید دیشب میگفتید شما ببخشید، یادمون نبود، حالا اگر شما نمیاید مریم جان رو بفرستید با ما بیاد بریم آخه داداشش خبر نداره ای بابا مینا خانم، یعنی شما من رو قبول نداری، یه ساعت میریم و بر میگردیم دیگه، زن داداشم به رو در بایستی افتاد گفت، بزار با خودش صحبت کنم ببینم چی میگه، فهمیدم میخواد بیاد من رو تهدید کنه که خودم بگم نمیام... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) منم مانتوم رو تنم کردم دکمه هاش رو نبستم، روسری و چادرم رو دستم گرفتم، شناسنامه و عکسم رو انداختم توی کیفم، کیفم رو برداشتم، هم زمان که من خواستم برم بیرون، زن داداشم وارد خونه شد، دستش رو.گرفت سمت من _کجا؟ زل زدم بهش ساکت نگاهش کردم، صدای حاج خانم از توی حیاط اومد _یا الله، ببخشید مینا خانم اجازه هست، بیام تو زن داداشم علی رغم میلش گفت _خواهش میکنم، بفرمایید _با اجازتون اومدم از مریم جون سوال کنم که دوست داره با ما بیاد یا نه زن داداشم با نگاه و اشاره دستش، تهدید وار میگه بگو نه نمیام منم گفتم ممنون حاج خانم میام زن داداشم اینقدر عصبانی شد که، کارد میزدی بهش خونش در نمیومد، این کارم برام عواقب سختی داشت، ولی به خودم گفتم بیخیال ارزشش رو داره، رفتم توی حیاط دکمه های مانتوم رو بستم، رو سری و چادرم رو سرم کردم، تازه یادم اومد به حاج خانم سلام نکردم، با شرمندگی گفتم سلام _سلام دخترم حالت خوبه _ممنون _شناسنامه و عکس برداشتی؟ _بله برداشتم از حیاط رفتیم بیرون، خواستم بشینم عقب ماشین که حاج گفت بشین جلو از خوشحالی انگار بال درآوردم، درماشین رو باز کردم، نشستم روی صندلی روکردم به احمد رضا _سلام لبخند زد _سلام حالت خوبه _ممنون از توی آینه به مامانش نگاه کرد _مینا خانم نمیاد؟ _نه مادر بریم نمیاد _حالا خوبه گذاشت مریم بیاد _آره دیگه گذاشت _مامان چرا این مینا خانم اینطوریه؟ _غیبت نکن مادر، اصل کار مریم هست که داریم میریم دیگه رسیدیم به دفتر خونه، حاج خانم گفت من توی ماشین میشینم، شما برید معرفی نامه بگیرید بیاید. از ماشین پیاده شدیم، احمد رضا دستش رو سمت من دراز کرد که دست هم رو بگیریم، از خجالت دارم آب میشم، نه روم میشه دستش رو بگیرم، نه میتونم دستش رو رد کنم، آروم دستم رو بردم سمت دستش، دستم رو گرفت، از شدت استرس انگار راه نفسم بسته شد، قلبم به شدت میزد، چند قدم که دست تو دست هم رفتیم، حالم بهتر شد، گرمای دستش حس خوبی بهم داد، انگار همه دنیا توی دست منه معرفی نامه رو فوری بهمون داد، اومدیم توی ماشین احمد رضا رو کرد به من صبحانه خوردی؟ _نه آخه فکر کردم میخوایم آزمایش بدیم منم صبحانه نخوردم _کله پاچه دوست داری _بله _مامان بریم کله پاچه بخوریم؟ _بریم مادر صبحانه دلچسبی خوردیم، حرکت کردیم سمت خونه، دل شوره افتاد به جونم که الان برم خونه زن داداشم حسابی داداشم رو علیه من شورونده، توی دلهره و دلواپسی بودم که رسیدیم در خونمون خواستم از ماشین پیاده شم، حاج خانم گفت مریم جان دلت شور نزنه شما که رفتید محضر معرفی نامه بگیرید، من زنگ زدم به داداشت گفتم، که تورو با خودمون آوردیم، گفت اشکالی نداره از حرفش خیلی خوشحال شدم، زنگ زدم، زن داداشم از پشت آیفون گفت کیه؟ منم مریم باز کن در باز شد، هنوز داداشم نیومده، زن داداشم در هال رو باز کرد، با چشم غره خیره شد به من، از ترس خشکم زد _ای خاک تو اون سر بی شخصیتت کنن، برای چی رفتی؟ با ترس و لرز گفتم حاج خانم زنگ زد به داداش، اونم گفت اشکال نداره یه دم پایی پرت کرد سمت من، جا خالی دادم بهم نخورد، فریاد زد یتیم بد بخت همه درد سرهات برای منه، اجازت رو باید داداشت بده، من رو با دوتا بچه دست تنها گذاشتی با اون پسره رفتی ددر دودور... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) رفت تو خونه و برگشت، کیف و مانتو مغنه ام رو پرت کرد توی حیاط گفت گمشو برو مدرسه ات فرزانه از پشت شیشه هال داره من رو نگاه میکنه ولی چون مامانش خیلی عصبانیه، جرات نمیکنه، حرف بزنه رفتم گوشه حیاط مانتو شلوار مدرسه ام رو پوشیدم، مغنعه ام رو سرم کردم، چادر و روسریم رو به بند لباس آویزون کردم، کیف مدرسه. ام رو برداشتم، در حیاط رو باز کردم، رفتم خونه الهه اینا الهه حاضر شد اومد بیرون رو کرد به من رنگ و.روت پریده، زن داداشت اذییت کرده همه چی رو براش گفتم با خنده گفت خوب کردی با احمد رضا رفتی، منم بودم میرفتم، محل زن داداشت نده، مریم ناهار نخوردی نه؟ _ولش کن صبحانه کله پاچه خوردم میل ندارم _الان گرسنت نیست، زنگ تفریح دل ضعفه میگیری، صبر کن من برم خونموم برات لقمه گوشت کوبیده بیارم. گفت و رفت تو خونه، رفتم تو حیاطشون، بلند گفتم _الهه بادمجون ترشی هم بریز روش. از مدرسه برگشتم، شب داداشم اومد، انگار که از قبل زن داداشم حسابی بد گویی من رو پیشش کرده بود، با تشر به من گفت من که نیستم از صبح تا شب مواظبت باشم، چرا به حرف مینا گوش نمیکنی، برای چی باهاشون رفتی؟ مظلومانه گفتم حاج خانم گفت به شما زنگ زده گفته _حاج خانم من رو تو عمل انجام شده قرار داد، دفعه آخرت باشه ها سر کج کردم _چشم داداش شام رو خوردیم، سفره رو جمع کردم، ظرفهارو شستم، حا به جا کردم، یه دستمالم به گاز کشیدم، بهشون شب بخیر گفتم، اومدم توی اتاقم، فردا امتحان دارم، باید بخونم، ولی چشم و.گوشم به گوشی موبایله که احمد رضا پیام بده، گوشی رو. گذاشتم روی گزینه لرزش، تکیه دادم به دیوار رو به روم ، که اگر زنگ زد، متوجه بشم، از این طرف کتاب میخونم، از اون طرف چشمم به گوشی هست، ساعت ده و نیم پیام داد، بازش کردم، نوشته می فرستم مهربان بر محضر تو یک پیام تا که هم جویای احوالت شوم هم داده باشم یک سلام خوبی مریم؟ اینقدر این شعرش به دلم نشست نوشتم _ سلام خوبم چه شعر قشنگی _ماییم دیگه برای نامزدمون شعر میگیم کش دار گفتم شعر میگید، دسته گل میپیچید _کجاش رو دیدی تازه قربونشم میریم از خجالت گونه هام سرخ شد، لال شدم دیگه نتونستم حرف بزنم گوشیم به لرزش افتاد، فهمیدم زنگ زد، فوری جواب دادم بله _توجه کردی تو یه حالت خوبه هم به من نمیگی؟ خندم گرفت، تودلم گفتم خب خجالت میکشم _ببخشید الان میپرسم، حالتون خوبه _مگه تو دکتری که حال من رو میپرسی نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم، قهقه ای زدم چه قشنگ میخندی، ایکاش اونجا بودم خندهات رو میدیدم زن داداشم در رو باز کرد، توپید به من _چه خبرته خونه رو گذاشتی رو سرت، بگیر به کّپ دیگه، بچه هام خوابن گوشی رو از در گوشم برداشتم، هیچی نگفتم، فقط نگاهش کردم، رفت در رو هم بست، صدای الو الو احمد رضا اومد گوشی رو.گذاشتم در گوشم _بله _زن.داداشت بود _آره _چی میگه این زیگیل _میگه صدات بلند شده بچه ها خوابن _مگه تو، توی اتاق خودت نیستی؟ _چرا تو اتاق خودمم _بچه ها توی هال میخوابن؟ _نه بابا اونها توی اتاق خودشون میخوابن، بهانه شه نمی تونه خوشی های من رو ببینه، تا صدای خنده من رو شنید بی هوا در رو باز کرد اومد تو _خب وقتی توی اتاقت هستی در رو از تو قفل کن _جرات نمیکنم با لحن جدی گفت _مریم این ترس تو هست که اون رو اینقدر جسور و پر رو کرده، نترس یه دو دفعه تو روش وایسا خودش رو جمع میکنه... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
معلم زیست💯 تنها معلم مرد مدرسه، هر روز کنار میزم می‌ایستاد و درس میداد. تمام توجهش توی کلاس به من بود اوایل بدم می‌اومد تا اینکه محبت‌هاش زیاد شد و خیال خام به سرم زد حتما میخواد بیاد خواستگاریم‌تو ذهنم باهاش ازدواج هم کردم تا اینکه یک روز از یکی شنیدم....😢 https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🔺به هر چه که برای دفاع از ایران لازم باشد مجهز خواهیم شد سخنگوی وزارت امور خارجه: 🔹موضع رسمی ما در رد سلاح‌های کشتار جمعی و در رابطه با ماهیت صلح‌آمیز برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی ایران کاملا واضح است. 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
پرِ پرواز گشودم که کوچ کنم از این دیار اما.. طُــ آمدی و برق چشمان مشکی، مرا به طُــ مبتلا کردند که شدی جــــــــــــــــانم .. یکتا🍃
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) نفس بلندی کشیدم گفتم شما اینجا نیستید تا رفتارهاش رو ببینید عصبانی که میشه، من از ترسم میلرزم این چند روزم صبر کن، بزار عقدت کنم، میارمت همینجا خونه خودمون، بهش اجازه نمیدم نگاه چپ بهت بندازه این حرفش خیلی دلم رو گرم کرد، به خودم گفتم، خوب شد بهش نگفتم نمیخوامش، حتما خدا میخواد به واسطه احمد رضا من رو از دست زن داداشم نجات بده، _اینطوری که میگی، من حس وقتی رو دارم که مامانم زنده بود، دلم خیلی گرم میشه _درست میشه یه چند روز صبر کن، الانم بخوابیم، صبح میخوایم بریم آزمایش _باشه بخوابیم _شب بخیر عزیزم _شب بخیر _مریم _بله _عزیزمش رو نگفتی _زدم زیر خنده _عه چرا میخندی، تا نگی شب بخیر عزیزم قطع نمیکنم مکثی کردم، با شرم و.خجالت گفتم _شب بخیر عزیزم _شب تو هم بخیر خوشگل خانم تماس رو قطع کردم، چشم هام رو بستم، و هی حرفهای احمد رضا رو توی ذهنم مرور کردم، صدای زن داداشم اومد _نمیخوای بخوابی فوری برق اتاقم رو خاموش کردم بخوابم، ولی مگه خوابم میره. صدای موبایل وجیهه خانم اومد، لبخندی به من زد مریم جان خیلی ببخشید که کلامت رو قطع میکنم، وحیده است، ببینیم چیکار داره؟ بله خواهش میکنم جواب بدید. _سلام وحیده جان، حال مامان چطوره؟ نگران گفت راست میگی ای وااای، پس امشب بیمارستان نگهش میدارن وحیده جان، من نمیتونم اینجا بمونم، با مریم خانوم میریم خونمون، غزل رو هم میبرم آخه تو که اخلاق غلام رضا رو میدونی، شب دیر میاد، خسته است میخواد شامش رو بخوره بخوابه باشه حتما، میتونم با مامان حرف بزنم پس هر وقت حالش بهتر شد، بهم زنگ بزن باهاش صحبت کنم ممنون وحیده جان تماس رو قطع کرد، رو کرد به من مریم خانم، یه دنیا از تون معذرت میخوام، داستان زندگیت خیلی شیرین و شنیدنی هست، ولی متاسفانه مامان حالش بد شده امشب بستری میشه بیمارستان، شما بیاید بریم خونه ما، اونجا با هم حرف میزنیم، منم یه دنیا حرف دارم برات، دلم شور فاطمه خانم رو زد _ببخشید مامانتون اینجا فشارشون پایین بود، الان مشگلشون چیه؟ وحیده گفت: نوسان فشار پیدا کرده، گاهی پایین هست، گاهی میره بالا، دکتر گفته سیستم عصبیش بهم خورده، مامان خیلی وحید رو دوست داره، الان که وحید باز داشتِ، مامان فکر میکنه بچش افتاده زندان ابد، بابا یه شب بازداشت شده دیگه مگه چی شده، فردا وحید میاد خونه، به غلامرضا سپردم یه سند جور کنه فردا صبح ببرن دادسرا، وحید رو بیارن تا تکلیف پرونده اش روشن بشه خب یکی برای مامانِ تون توضیح بده هرچی هم که بهش بگی، اون تا وحید آزاد نشه قانع نمیشه... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) رو.کرد به غزل غزل جان عمه حاضر شو بریم خونه ما _آخ جون با سحر بازی میکنم وجیهه خانم زنگ زد به آژانس، آماده شدیم، در حیاط رو باز کردیم، نسترن پشت در حیاط میخواست در بزنه، رو به وجیهه خانم گفت اومدم غزل رو ببرم _نه عزیزم شما نمیتونی غزل رو ببری، غزل پیش من امانته، صبر کن مشگلی که برای وحید درست کردی حل شه بیا از خودش بگیر ببر ببین وجیهه جان من توی این خونه با تنها کسس که مشگل نداشتم شما بودی، الانم دوست دارم احترام بینمون بمونه، پس بچه من رو بده ببرم، چون اصلا دلم نمیخواد که این وسط حرمت شکنی بشه منم خیلی تلاش کردم که زندگی شما حفظ بشه و خیلی هم دوستت داشتم، ولی این برای قبل بود، که داداش من رو زندان ننداخته بودی، الان که اومدی توی خونه ما حرمت نون نمک رو نگه نداشتی، راعایت حال مادر من رو نکردی، وحیدم انداختی زندان، دیگه نه دوستت دارم و نه برام اهمیتی داری، این که در خواست طلاق داد، تو بودی، خودم چند بار اومدم بهت التماس کردم نکن، گفتی برادرت چنین و چنان، حالا که بعد از سه سال برادرم ازدواج کرده، دقیقا روز اول زندگیش اومدی، دعوا و مرافعه راه انداختی ، داداش من رو علیه خودت تحریک کردی، بعدم ازش شکایت کردی انداختیش بازداشگاه، من غزل رو بهت نمیدم و اگر به زور ببری به جرم آدم ربایی ازت شکایت میکنیم، اونوقت خودم، دستهاش رو به نسترن نشون داد با همین دستها میندازمت باز داشگاه نسترن خنده تلخی زد _بچه خودم رو ببرم میشه آدم ربایی؟ بله میشه، اولا که وحید مایل بود غزل رو بده به تو بهتم گفت همه هزینه هاش رو قبول میکنم، خودت گفتی نه نمیخوام، داداگاه هم گفت میتونی هفته ای یک بار، بیست و چهار ساعت بچت رو ببری نگه داری، بعدم تحویل پدرش بدی، تو این هفته بچت رو بردی، حالا هم از جلوی ما زود برو کنار، میخوایم بریم نسترن که انگار باورش نمیشد، وجیهه خانم بهش اونطوری بگه، عقب نشینی کرد، گفت لا اقل وجیهه خانم بچم غزل رو دست با اشاره سرش من رو نشون داد این نده وجیهه خانم که خیلی از دست نسترن ناراحته گفت این خانم، اسم داره، اسمشم مریم خانم هست، خانم خیلی خوبی هم هست غزل رفت کنار مامانش مامان، راست میگه مهربونه، با من بازی کرد اخم هاش روکرد توی هم غزل تو با این زن بازی کردی؟ غزل سرش رو تکون داد آره مامان تو. بیجا کردی، این زنه، زن بابای توعه، رفتی باهاش دوست شدی 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) وجیهه خانم رو کرد به نسترن نسترن بس کن، تا کی میخوای به این نادونی هات ادامه بدی، چرا بچت رو وسیله انتقام خودت قرار میدی، تو مادر این بچه ای، گناه داره این طفل معصوم راننده آژانس سرش رو از شیشه ماشین کرد بیرون خانم من کار دارم بیاید سوار شید بریم وجیهه خانم، دست غزل رو گرفت، رو کرد به من بیا بریم غزل زد زیر گریه، با دستش مامانش رو نشون داد مامان تو هم بیا تلاش مرد دستش رو از دست عمه اش بکشه عمه ولم کن برم پیش مامانم وجیهه خانم به زور دستش رو کشید، نشستیم توی ماشین، رو کردم به وجیهه خانم میگذاشتید مامانش ببرش، گناه داره این بچه مریم جان شما تازه اومدی تو جمع ما با اخلاقهای وحیدم آشنا نیستی، وحید خیلی اهل گذشت و ازل و بخششِ، ولی خیلی هم تلافی جو هست، الان از دست نسترن خیلی ناراحته، بیاد ببینه غزل رو برده قیامت میکنه، اونوقت برای هممون بد میشه، برای نسترن بدتر، نسترن خیلی کار بدی کرد، وحید رو باز داشت کرد، داداش من جوون سه سالِ داره مجردی زندگی میکنه، وحید کوه غروره، با این وجود، چند بار از نسترن خواست، بیا رفتارهای گذشتت رو کنار بزار، دوباره با هم زندگی کنیم، نسترن گفت، من همینم که هستم، یک دقیقه دیگه هم حاضر نیستم با تو زیر یه سقف برم، حالا که بعد از سه سال داداشم ازدواج کرده، روز اول زندگیش اومده این بساط رو راه انداخته یعنی هیچ راهی برای آشتی وحید و نسترن نیست؟ با تعجب رو کرد به من حالت خوبه؟ چی داری میگی؟ میخوای نسترن و وحید رو با هم آشتی بدی؟ دوست داری با هوو زندگی کنی نه نه وحیهه خانم، من از زندگی وحید میرم، آخه هنوز زندگی بین من و وحید شکل نگرفته مریم جان، دیگه یه همچین مسئله ای غیر ممکنه، مگر اینکه تو خودت این حرف رو جلوی وحید بگی و اون رو بندازی تو فکر، بشین سر زندگیت، کاسه داغ تر از آش هم نشو ساکت شدم، ولی دلم خیلی برای نسترن سوخت، اون وحید رو دوست داره، در ثانی، وحید اصلا با من رفتار خوبی نداره، من باید از دست زن داداشم شکایت کنم، ادامه زندگی من با وحید به شرط شکایت من از دست زن داداشم هست، وحید چه اجازه بده چه اجازه نده، من باید حیثیت و آبروی رفته خودم رو توی روستا برگردونم، مینا باید رسوای عام و خواص بشه، من با توکل بر خدا، باید با مامور برم، با دستبند مینا رو از توی خونه بکشم بیرون، جلوی همه اهل محل سوار ماشین پلیسش کنم، و همه این صحنه رو ببینن... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) خدایا خودت میدونی که من اهل تلافی و کینه نیستم، من دنبال آبروی از دست رفته ام هستم، من روستام رو جایی که توش به دنیا اومدم، بزرگ شدم، جایی که توش محبت مادرم رو لمس کردم، دوست دارم، من میخوام سر بلند از جلوی مردم آبادی برم سر قبر پدر و مادرم فاتحه بخونم، اصلا میدونم از این بار گرون تهمت مینا به من روح پدر و مادرم در عذابند، من باید روحشون رو شاد کنم، با صدای وجیهه خانم که گفت مریم جان رسیدیم، به خودم اومدم، از ماشین پیاده شدم، وجیهه خانم، کرایه آژانس رو داد، کلید انداخت در حیاط رو باز کرد، وارد خونه شدیم، ماشاالله چه حیاط بزرگی دارن، چقدر درخت و گل کاشته، وسیله بازی هم توی حیاطش گذاشته، تاپ و سرسره برای بچه، تاپ بزرگسالان هم داره، چقدر دوست دارم سوار تاپ بشم، از چیدمان گلدونها کنار باغچه معلومه خیلی با سلیقه است، یه دختر بچه هم سنِ غزل از توی خونه اومد بیرون، دوید سمت غزل، غزل میای بازی غزل هم خوشحال با سحر رفتن. وجیهه خانم متوجه جذبه نگاه من به درختها و باغچه خونه اش شد، رو.کرد به من شما هم درخت و گل و باغچه دوست داری بله خیلی دوست دارم، ولی چیزی که اینجا خیلی توچشم هست، سلیقه و حوصله شماست لبخند رضایتی از حرف من زد ممنون عزیزم، چشمات خوب میبینه، حیاط خونه شما هم بزرگه، میام کمکت، با سلیقه خودت باغچه رو درست میکنیم، مامانم بنده خدا اینقدر درگیر زندگی وحید شده که دیگه خودشم فراموش کرده، چه برسه به حیاطش، بیا بریم تو خونه که سخت مشتاق شنیدن بقیه خاطراتت هستم وارد خونه شدیم، ماشاالله چه خوش سلیقه است این خواهر شوهر ما، عحب چیدمان قشنگی داره، خونش رو با رنگ صورتیه، برای فمر کنم نخواسته خونش یه دست بشه تو بعضی از چیدمان و دکور از رنگ گلبهی و تو بعضی چیدمانها رنگ سرخ استفاده کرده، پسر بچه ای شبیه به وحید هست اومد جلوی من، خیلی مودبانه گفت سلام خوش.امدید این طرز برخورد، نشانه تربیت صحیحِ پدر و مادره، البته بیشتر مادر، چون پدرها که به خاطر کارشون، بیشتر وقتها بیرون از خونه هستن سلام آقا عرفان حالتون خوبه ممنون خوبم وجیهه خانم، با دستش اتاقی رو به من نشون داد بفرمایید اینجا لباست رو عوض کن راحت باش وارد اتاق شدم، چادر و مانتو رو در آوردم، آویزان کردم، به رخت اویز با بلوز شلوار، روسری سرم کردم اومدم توی هال، وجیهه خانم گفت مریم جان راهت باش رو سریت رو در بیار بزار سرت یه هوایی بخوره اشاره کردم به عرفان به خاطر ایشون رو سری سرم کردم خنده صدا داری کرد، با انگشتش پسرش رو نشون داد اینکه هنوز تکلیف نشده _ممیز چی اونم نیست؟ ممیز به پسر بچه ای میگن که بتونه بعضی مسائل رو از هم تشخیص بده، خدا رو شکر ما اهل ماهواره نیستتیم، که هر شبکه یا هر فیلمی رو ببینیم، بچه من به اون حد نرسیده... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
خسرو بهم ابراز علاقه کرد و گفت که آرزوشه منو بدست بیاره. اولاش حسم و بهش نگفتم اما من که دلباختش بودم طاقت نیووردم و بعد یه هفته اعتراف کردم. خونه هامون تو یه کوچه بود من رفتم دم در اونم اومد همدیگر یه دل سیر نگاه کردیم. حتی حرف نمیزدیم اما از همون نگاه هم سیر نمیشدیم چند باری این اتفاق افتاد تا اینکه یه روز وقتی احمد داشت می‌اومد خونمون من و خسرو رو دید که با لبخند همدیگر رو نگاه میکنیم. اخماش رو کشید تو هم و گفت رعنا خانوم سرما میخوری برو داخل. منم گفتم ببخشید برای بیرون اومدن از خونمونم باید از شما اجازه بگیرم؟ میدونستم بهش برخورده اما... https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d
هدایت شده از ریحانه 🌱
مادرم بعد از فوت پدرم مجبور شد به خاطر خرج و مخارج زندگی زن شریک قاتل بابام بشه. من ۵ سالم بود و هر چی گفتم خودن دیدم اونا بابا رو کشتن ولی حرفم رو گوش نکردن.‌۲۰ سال گذشت و درست زمانی که.... https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
شروع منتهای عشق فصل دوم👇 https://eitaa.com/behestiyan/42168
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🔸️بارداری سریع میخوای یا ریشه ای🔸️ ▣⃢ اختراع دانشمندان انقلابی که جایگزین IVF ، IUI قرص و آمپول هورمونی شد ▣⃢ دنبال درمان ۱۰۰٪ ناباروری هستی کادر درمانی ما در خدمتگزاری حاضر است❤️ ▣⃢ جدید ترین و آخرین راه درمان ناباروری = طب نوین را انتخاب کن به جای راه های غلط 💪🏻🌿 ▣⃢ با(رویش طب)سلامتی را به خود هدیه دهید🩷👼🏼 🩵درمان مشکلات آقایان وبانوان🩷 تردید نکن برو رضایت درمان های داخل کانال رو ببین👇🏻👇🏻 ┏━━ °•🍃🌸🌸🍃•°━━┓ 📋فرم مشاوره درمان: https://formafzar.com/form/kwyaf 🌐آیدی کانال: https://eitaa.com/joinchat/2947744659Cecd8b1409f ┗━━ °•🍃🌸🌸🍃•°━━┛
تو با جسارت تمام،سدِّ صبر مرا می شکنی و حال این منم که لرزش چشمهای بیچاره ام ،سیل رقم می زند. هیما🌱
◍⃟🌸 بخند! هنوز می‌شود از گوشه‌یِ لبخندت خورشیدی برداشت برایِ فردا... ╭☆
خسرو بهم ابراز علاقه کرد و گفت که آرزوشه منو بدست بیاره. اولاش حسم و بهش نگفتم اما من که دلباختش بودم طاقت نیووردم و بعد یه هفته اعتراف کردم. خونه هامون تو یه کوچه بود من رفتم دم در اونم اومد همدیگر یه دل سیر نگاه کردیم. حتی حرف نمیزدیم اما از همون نگاه هم سیر نمیشدیم چند باری این اتفاق افتاد تا اینکه یه روز وقتی احمد داشت می‌اومد خونمون من و خسرو رو دید که با لبخند همدیگر رو نگاه میکنیم. اخماش رو کشید تو هم و گفت رعنا خانوم سرما میخوری برو داخل. منم گفتم ببخشید برای بیرون اومدن از خونمونم باید از شما اجازه بگیرم؟ میدونستم بهش برخورده اما... https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) ما ماهواره نداریم، غلامرضا هم، توی کلامش توی رفتارش خیلی با حیاست، حتی حواسش به دوستهای عرفان هم هست، ما دو سالِ اومدیم اینجا، خونه قبلی ما از این خونه خیلی بهتر بود، ولی یه چند تا خونواده بودن روی بچه هاشون کنترل نداشتن، بچه هاشون فحش میدادن، تا نیمه های شب توی کوچه بودند، پدر مادر هاشونم هیچ کنترلی روی بچه هاشون نداشتن، غلامرضا گفت ما اینجا بمونیم خواهی نخواهی روی بچه های ما هم تاثیر میزاره، برای همین خونمون رو فروختیم غلامرضا هم یه تحقیقی در مورد این محل کرد، اومدیم اینجا، اینجا هم محلش آدمهای مذهبی هستن، همسایه های ما بچه های خوب و مودبی دارن، حالبه بدونی چند تا مشتری میومد برای خونمون، غلامرضا میدید بچه کوچیک دارن نمیفروخت، میگفت بچه های اینها هم مثل بچه های خودمون میمونن، تا اینکه خونواده اومدن بچه هاشون بزرگ بودن به اونها فروخت چه شوهر مومنی دارید وجیهه خانم آره خیلی، مومن بودنشم واقعیِ از اینها که دو رویی میکنند و ادای دین داری در میارن نیست رو سریم رو در آوردم، موهام رو که بسته بودم آزاد کردم، ازتوی کیفم بورس در آوردم موهام رو بورس کشیدم، وجیهه خانم نکاهی به موهام انداخت ماشاالله چه موهای بلند و لختی داری لبخند زدم خیلی ممنون مریم جان میخوام زنگ بزنم از رستوران برامون غذا بیارن شما چی میل دارید فرقی نمیکنه هر چی شما بخورید، منم میخورم ناهار رو خوردیم، برای شام قرمه سبزی گذاشت، رو کرد به من مریم جان از وقفه ای که بین صحبتهات افتاد معذرت میخوام، بقیه اش رو برام بگو صبح اونروز احمد رضا با مامانش اومدن دنبال ما، زن داداشم بچه ها رو. گذاشت پیش مامانش، چهار تایی رفتیم آزمایش دادیم اومدیم، دو روز بعدش احمد رضا رفت جواب آزمایش رو گرفت، قرار گذاشتن شب جمعه یه عقد کوچیک بگیریم، ولی عروسی رو مفصل بگیرن، مامان من توی، یه سفر به مشهد، با یه خانم کورد کرمانشاهی دوست میشن، مامانم همیشه میگفت، من خواهر ندارم کبری از خواهرم بهم نزدیکتره، قبل از فوتشم، به داداشم وصیت کرد، حتما کبری باید توی مراسمات عروسی مریم باشه، برای همینم، داداشم زنگ زد به خاله کبری و دعوتش کرد. خاله کبری دو روز مونده به عقد من اومد، تا در رو باز کردیم وارد حیاط شد، چشمم که افتاد بهش، دستهام رو باز کردم، اونم آغوش باز کرد، سلام کردم خودم رو انداختم توی بغلش، من رو سفت توی بغل کرد خوبی مریم جان، الهی قربونت برم، چقدر دلم برات تنگ شده بود، مبارکت باشه خاله از بسکه با مامانم صمیمی بودن، من بوی مامانم رو ازش حس میکردم، نا خود آگاه زدم زیر گریه، من رو از خودش جدا کرد چرا گریه میگن، عزیزم، شگون نداره عروس گریه کنه دلم خیلی پر بود، دوست داشتم تمام اذیت و آزارهای زن داداشم رو براش بگم، اونم که انگار فهمیده من چی میخوام بگم، آروم گفت تا من اینجا هستم. نمی زارم اذیتت کنه مرضیه خانم زنگ زد به زن داداشم که بریم حلقه و آینه شمعدان رو بخریم، زن داداشم میدونست که داداشم به واسطه مامانم خیلی برای خاله کبری احترام قائله برای همینم جرات بی احترامی و. کم محلی رو بهش نداشت. زن داداشم اومد جلو، با خاله کبری سلام و حال و احوال رو بوسی کرد، همه رفتیم توی خونه، خاله کبری رو کرد به زن داداشم عقد مریم رو تو محضر میگیرید یا خونه توی محضر عقدشون میکنیم، میایم خونه یه عقد کوچیک براشون میگیریم میخواید یه جشن بعد از ظهر به صرف شرینی شربت بگیرید، شام که نمیخواهید بدید بگید خرجش زیاد میشه، خونتونم که بزرگه، یه جشن خوب بگیرید براش دیگه زن داداشم که قشنگ معلومه، از این حرف خوشش نیومد خیلی سنگین گفت به محمود بگم ببینم چی میگه محمود با من، خودم راضیش میکنم 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) گوشیم زنگ خورد، نگاه کردم به صفحه گوشی، دیدم احمد رضاست، رفتم توی اتاق خودم در رو بستم، الو سلام _سلام چطوری؟ -خوبم شما خوبی؟ عه داری راه میفتی یا، حال من رو میپرسی لبم رو گاز گرفتم، سکوت کردم _مریم _بله _مامانم گفت بهت بگم فردا ساعت ده صبح میایم دنبالتون بریم خرید _باشه بیاید _آقا احمد رضا _چی گفتی؟ _میگم آقا احمد رضا _یه بار دیگه بگو _صدای من نمیاد _چرا صدات میاد، ولی آخه چرا من رو مثل غریبه ها صدا میکنی، مثلا ما نامزدیم : پس چی بگم؟ _بگو احمد رضا هر کاری میکنم زبونم نمیچرخه، نمی دونم چرا خندم گرفت _چقدر قشنگ میخندی، خب حالا من رو درست صدا کن میخوام ببینم چی میخواستی بگی به زور و زحمت گفتم _احمد رضا کشی دار گفت _ جانم دلم از این طرز حرف زدنش میریزه _میخوام یه خبر خوب بهت بگم _جان. چه خبری _دوست مامانم که ما بهش میگیم خاله کبری از کنگاور اومده، زن داداشم جرات نمیکنه جلوی خالم اذیتم کنه، یا به شما چیزی بگه _عه، چه خوب، نمیشه تا عروسیمون نگهش داری خونه داداشت _نه نمیمونه که، بعد از عقد ما میره، همینم خوبه خدا رو شکر _آره من که بهت گفتم، بزار عقدت کنم، یک بزنم تو ذق اون مینا خانم، که کیف کنه، الان میترسم چیزی بگم، داداشت بگه دیگه مریم رو بهت نمیدم، اونوقت من از عشق تو دیونه میشم، باید بزنم به کوه و دشت از طرز حرف زدنش خیلی خوشم میاد، نتونستم جلوی خودم رو بگیرم، قهقه ای زدم _چیه میخندی؟ _از حرفت خندم گرفت _از حرفم یا از دیونه شدنم _نه از حرفت _دوست داری من دیونه بشم با خنده گفتم _نه، این چه حرفیه _پس چرا میخندی _همینجوری _همینجوری که نمیشه، بشین فکر کن چرا، فردا بهم بگو _باشه _مریم _بله _بوس بوس ناخواسته هینی کشیدم _خیلی خب بابا شب بخیر، این خوب شد _شب شما هم بخیر تماس رو قطع کردم، خنده پهنی به لبم نشست، اینقدر از حرف زدن باهاش لذت میبرم که اندازه نداره، هر کاری میکنم، نمیتونم خندم رو جمع کنم، در اتاق رو باز کردم رفتم توی هال، خاله کبری رو. کرد به من مریم جان بیا اینجا بشین یه خورده از نامزدت برام بگو ببینم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
و425?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) نشستم. کنارش با لبخند گفتم خاله احمد رضا بیست و یک سالشه، تازه از سربازی اومده، باباش یه هکتار زمین بهش داده که کشاورزی کنه، یه ماشین پراید داره، قراره ما هم بریم طبقه بالا خونه باباش زندگی کنیم، خب، خوبه یعنی شش سال از تو بزگتره سرم رو. ریز تکون دادم آره خاله چند تا خواهر شوهر برادر شوهر داری؟ خواهر شوهر ندارم، دو تا بردار شوهر دارم، یکیشون از احمد رضا بزرگتره، ازدواج کرده یکیشونم از احمد رضا کوچیکتره مجرده دوسش داری خاله خنده پهنی زدم، با خجالت آروم گفتم بله خاله چشم هاش رو ریز کرد چقدر؟ آروم لب زدم خیییلی ان شاالله خوشبخت بشید خاله فردا میخوایم بریم خرید چون شب جمعه عقدمون هست، شما هم باهامون میاید زن داداشم، نگذاشت خاله جواب بده فوری گفت خاله کبری بمونه خونه پیش بچه ها من باهات میام حالم گرفته شد، الان میخواد بیاد، به اخم و تخم و تیکه پرونی به احمد رضا، خاله که دید من ناراحت شدم، با اشاره، لب خونی کرد هیچی نگو الان درستش میکنم مینا جان من سِنی ازم گذشته، بچه داریهام رو. کردم، شما بشین خونه بچه هات رو نگه دار، من خودم با مریم میرم خرید زن داداشم رنگ به رنگ شد، به اعتراض از پیش ما بلند شد رفت تو آشپز خونه آی دلم خنک شد، آی دلم خنک شده، فقط خاله کبری است که حریف این زن داداش من میشه، در باز شد داداشم اومد، سلام و احوالپرسی خیلی گرمی با خاله کبری کرد، واقعا از دیدنش خوشحال شد، شام خوردیم، رو کردم به خاله خاله میای توی اتاق من بخوابی آره خاله جون میام بعد از شام و صرف میوه و. چای، با خاله اومدیم توی اتاق من، زن داداشم، یه تشک و پتو و بالشت آورد، براش پهن کرد، رفت، منم رخت خوابم رو کنار تشک خاله انداختم، دلم برای یه آغوش مادرانه تنگ شده، خاله روی تشک دراز کشید، با لبخند دستش رو باز کرد، منم رفتم بغلش مثل جوجه ای که زیر پر مرغ خودش رو پنهان میکنه، رفتم تو آغوشش، خاله با دستش موهام رو نوازش میکنه، پیشونیم رو بوسید، بغض گلوم رو گرفت، نتونستم کنترلش کنم، اشکهام سرازیر شد خاله با انگشتش، اشک های چشم من رو پاک کرد، مهربون در گوشم زمزمه کرد غصه نخور مریم جان، همه چی درست میشه خاله چقدر شما بوی مامانم رو میدی ایکاش مامانم زنده بود من رو تو بغلش فشار دار عزیزم، منم مثل مامانت خاله حالا که اینجایی نزار زن داداشم من رو اذیت کنه نه عزیزم نمی زارم مطمئن باش احمد رضا بهم گفته، عقد کنیم نمی زارم بهت یه تو بگه خب خدا رو شکر که شوهرت هوات رو داره... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) خاله جانم _دعا کن من خوشبخت بشم _چشم عزیزم. دعا میکنم _خاله اذیت میشی من امشب پیشت بخوابم _نه خاله جون چه اذیتی، بخواب از ده سالگی آغوش گرم مادرم رو از دست داده بودم، امشب یکی از بهترین شبهای عمرمِ، چشمم گرم شد، خوابم رفت، با صدای خاله که میگه مریم جان، پاشو نمازت رو بخون، بیدار شدم وضو گرفتم نمازم رو خوندم، رو کردم به خاله شما میخوابی یا بیدار میمونی؟ بیدار میمونم، قرآن میخونم تا هوا روشن بشه، منم نسشتم کنارش، با هم قران خوندیم، تا سرو صدای زن داداشم از توی اشپزخونه اومد، خاله گفت مریم پاشو بریم، اوناهم بیدار شدند، صبحانه خوردیم، صدای زنگ خونه اومد، داداشم آیفون رو برداشت _کیه؟ _خواهش میکنم بفرمایید دکمه آیفون رو زد رو کرد به ما حاج خانم با احمد رضاست، اومدن برید خرید زن داداشم یه قیافه اومد _مریم با خاله کبری میرن داداشم گفت خب تو هم میخوای بری بیا برو _نه دیگه با خاله کبری میرن خاله کبری هم اصلا تعارفش نکرد که بیاد، سریع هر دومون حاضر شدیم، اومدیم بیرون، خاله و حاج خانم، کلی سلام با هم و احوال و خوش و بِش کردن، نشیتیم توی ماشین، حرکت کردیم به سمت شهر رسیدیم بازار، حاج خانم رو کرد به من مریم جان من کاری به رسم و رسوم ندارم، هرچی خوشت اومد، بگو برات بخریم لبخند پهنی زدم ممنون حاج خانم، چشم از حرفش خیلی خوشحال شدم، سرم رو بردم نزدیک گوش خاله کبری گفتم، همه میگن مادر شوهر بّده، این حاج خانمم مادر شوهره دیگه، ببین چقدر خوبه، چه مهربونه آهسته گفت، همه مثل هم نیستن، بعدم حاج خانم اهل خدا و پیامبره میدونه اگر دلی رو بشکنه توی اون دنیا چه عقوبتی داره، حلقه و آینه شمعدان و هرچی از لباس و. وسایل آرایشی که من گفتم خریدند، بعضی هاشم خاله در گوشم میگفت، حالا اینارو بعدن میان میخرین، منم از خریدش منصرف میشدم، مراسم عقدمونم خیلی قشنگ و به دور از اذیتها و آزارهای زن داداشم برگذار شد، خاله یک هفته بعد از عقد ما هم موند، بعد از یک هفته گفت میخوام برم کنگاور، اصلا دوست ندارم بره، ولی دیگه چاره ای نیست... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
شوهرم خیلی زیبا بود و همین باعث دردسر زندگیم بود بهش شک‌داشتم. شکم هم بیجا نبود.‌ هر شب با لبخند به گوشی نگاه میکرد و پبام‌بازی میکرد.‌صبحم با صدای پیامکش بیدار میشد و در حالی که مجذوب گوشیش بود می رفت سرکار.‌ باید میفهمیدم کجای زندگی ایستادم.‌ گوشیش رمز داشت و نمیتونم چکش کنم.‌ یه روز که از خونه رفت بیرون دنبالش رفتم هنوز به شرکت نرسیده بود که متوجه شدم.... https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◍⃟🌸 دل بسپار به خدایی که وقتی همه رهایت کردند او کنارت بود... ╭☆°