و موج مکزیکی رفتیم?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_52
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
صدای زنگ خونه اومد، آیفون رو برداشتم
کیه؟
صدای احمد رضا اومد
_باز کن منم
دکمه ایفون رو زدم، در باز شد اومد تو خونه ناهار خوردیم، سفره رو جمع کردم، یه سینی چایی ریختم گذاشتم روی میز، نشستم کنار احمد رضا، سر چرخوند سمت من لبخند زد با صدای ملیحی گفت
خوبی
خوشحال از طرز حرف زدنش جواب دادم
ممنون، تو خوبی
تو. که خوب باشی منم خوبم، فردا بریم جوانرود،
خنده پهنی زدم، کش دار گفتم
آره بریم
_تا به حال رفتی؟
_یه بار، با مامانم رفتم، اون موقع هفت، هشت سالم بود، خیلی بهم خوش گذشت
احمد رضا رو کرد به خاله
خاله ما فردا میخوایم بریم جوانرود شما هم با ما بیا
_نه خاله جون من نمیام خودتون برید
_خاله نمیشه که شما نیاید به ما خوش نمیگذره
_چرا خوش میگذره، اصرار نکن خاله جون من نمیام
نماز صبحمون رو که خوندیم نخوابیدیم، یه فلاکس چای از خاله گرفتم، با آب جوش پرش کردم، خاله چای کیسه ای هم بهمون داد، هوا که یه کم روشن شد، حرکت کردیم به سمت جوانرود
خیلی بهمون خوش گذشت، کلی از لوازم آرایش و لباس و لوازم آشپزخونه و وسایل برقی خرید کردیم، صندوق عقب ماشین و صندلی پشت، پر شد از خرید ما، احمد رضا برای خونوادش سوغات خرید منم برای زن داداشم و داداشم و بچه هاشونو الهه دوستم خرید کردم، یه سینی خیلی قشنگ سیلور هم برای خاله کبری خریدیم.
برگشتنه توی ماشین، با احمد رضا گفتیم و خندیدیم و دو تایی ترانه خوندیم و موج مکزیکی رفتیم، کلی خوش گذروندیم
غروب رسیدیم خونه خاله، احمد رضا گفت،
خاله ما فردا میخواهیم بریم کرمانشاه تاریکه بازار، دیگه اینجا رو شما با ما بیا
نه خاله جون، من خودم تازه ازدواج کرده بودم دوست داشتم با مش رحمت دودتایی بریم بیرون بگردیم، که متاسفانه نمیشد، حسرتشم همیشه به دل من موند، الانم شماها تازه نامزدید، برید خودتون بگردید، خرید کنید و خوش بگذرونید، اصرار هم نکنید چون من نمیام
خاله، رانندگی زیاد من رو خسته کرده، یه دوش بگیرم خستگیم در بره،
برو خاله جون
از جاش بلند شد رفت حموم، خاله رو. کرد به من
پاشو بیا بشین پیش من، بقیه حرفهام و یه خورده هم سیاست زندگی بهت بگم، به دردت میخوره
نشستم کنارش، دیگه خاله هم چه طوری با مادر شوهر و. پدر شوهرو جاری و برادر شوهر رفتار کنی، و کلی تر فندهای شوهر داری، تا خصوصی ترین نکات زن و شوهری رو به من گفت، منم با دقت گوش کردم، و به حافظم سپردم، احمد رضا از حموم اومد، نماز مغرب و عشا رو خوند، نشستیم دور هم، به صحبت کردن، تو دلم گفتم، مامان عجب دوستی پیدا کردی، آدم از کنارش بودن و هم صحبتی باهاش لذت میبره، تو فکرم گفتم، راستی مامان این زن داداش من انتخاب کی بوده؟ شما؟ بابا؟ یا خود محمود؟ خیلی من رو اذیت میکنه، کلا بد جنسه، گاهی برای اینکه من رو بچزونه بچه خودش فرزانه رو هم اذیت میکنه
گوشی احمد رضا زنگ خورد، نگاه کرد به صفحه گوشی، سرش رو به علامت تاسف تکون داد، بلند شد رفت توی حیاط در رو هم بست، به حرف زدن، صداش نمیومد، رفتم. کنار پنجره، گوشه پرده رو زدم کنار، دیدم عصبی هی دستش رو بالا و. پایین میکنه حرف میزنه، صحبتش تموم شد، داره میاد سمت در هال، تیز برگشتم سر جام نشستم، احمد رضا اومد تو هال، صورتش از شدت حرصی که خورده، قرمز شده، یه کم نشست، یه خورده که حالش جا اومد، رو. کرد به خاله...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
که?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_53
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
بخشید خاله ما فردا بر میگریم خونمون، خیلی به شما زحمت دادیم خیلی هم بهمون خوش گذشت
خاله که انگار متوجه شده بود چی شده، گفت
خیلی دلم میخواست، یه یک هفته ده روزی اینجا میموندین، کنگاور جاهای دیدنیه قشنگی داره
حالا میایم، الان مامانم کلید کرده میگه اِلا و حاشا باید برگردید، محمود آقا یکسره در خونه ماست میگه بگو مریم رو برگردونه
نا خواسته اخم هام رفت تو هم، با خودم گفتم، ایکاش لا اقل میرفتیم تاریکه بازار
احمد رضا سر چرخوند سمت من
چیه! ناراحت شدی؟...
به تایید حرفش، ریز سرم رو تکون دادم گفتم
فردا میخواستیم بریم بازار کرمانشاه، نمیزارن که
_تو اخم نکن ما فردا اول میریم کرمانشاه، تاریکه بازار، بعد از اونجا میریم خونه
خنده یهنی از حرفش به لبم نشیت با ذوق گفتم
جدی میگی؟
_اره شوخیم چیه
بعد از صبحانه با خاله خدا حافظی کردیم، نشیتیم تو ماشین، اومدیم کرمانشاه، کلی هم از تاریکه بازار خرید کردیم، از خوراکی تا پارچه، دو دست لباس محلی کوردی، برای فرزانه و فرزاد خریدم، یه دستم برای خودم خریدم
، ناهار رو. کرمانشاه خوردیم، توی مسجد نمازمون رو خوندیم، حرکت کردیم به سمت همدان
توی راه دلشوره گرفتم، داداشم گفت رفتی بر نگرد، ولی زنگ زده به مامان احمد رضا که مریم رو برگردون، نمی دونم چه بلایی میخواد سرم بیاد
صدای احمد رضا که گفت
چیه، مریم رفتی تو فکر؟
من رو به خودم آورد
_هیچی
کمی جدی گفت
_عه، هیچی یعنی چی؟ میگم چرا رفتی تو فکر
آهی کشیدم
_به نظرت برسیم خونه چی میشه؟
هیچی، چی میخوای بشه،
داداشم گفت، اگر رفتی دیگه برنگرد
به منم گفت، ولی قرار نیست تو برگردی خونه داداشت
_پس کجا برم؟
خونه ما، همون طبقه بالا، یه خورده وسیله خریدیم، واجبهاش رو هم میریم میخریم، بقیه اشم کم کم تهیه میکنیم، میشینم زندگی میکنیم، ببین من رو
کامل چرخیدم سمتش نگاه کردم تو صورتش
تا من رو داری، غصه نخور، تو فکر هم نرو، خب
با لبخند گفتم
خدا رو شکر که تو هستی
سرش رو کج کرد گونه اش گرفت سمت من
اینطوری تشکر کن
زدم زیر خنده
بشین احمد رضا، یه وقت یکی میبینه
جاده خلوته کسی نیست، زود باش تشکر کن
با خجالت بوسه آرومی از صورتش کردم
صاف شد
یه قیافه اومد
حالا شد
لبخند دندون نمایی زد
اینطوری تشکر میکنن...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونیف دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
عصر رسیدیم خونه احمد رضایینا، مامانِ احمد رضا تا چشمش افتاد به ما، به اعتراض اینکه چرا جواب تلفن نمی دادید و اینکه بدون رضایت محمود مریم رو بردی، با تاسف سرش رو تکون داد
بهش سلام کردیم
جواب نداد، طلبکارانه گفت
آخه این چه کاری که شما کردید؟
رو. کرد به احمد رضا
هرچیزی قائده و رسم و رسوم خودش رو داره، داداشش میگه نبرش، میگی زنمه اختیارش رو دادم،
_جواب آدم بی منطق رو باید همینجوری داد
عصبی دستش رو انداخت بالا
فکر نکرده، کاری رو انجام میدی، فکر عاقبتشم کردی؟
عاقبت این کار، اینه که مریم زن منه، تو خونه داداششم خیلی اذیت میشه
_مریم پانزده سال توی اون خونه بزرگ شده اذیت نشده، همچین که تو عقدش کردی اذیت میشه
رو. کرد به من
بیا بریم بزارمت خونه داداشت
از پشت، پیرهن احمد رضا رو چنگ زدم، در گوشم اروم گفتم
زن داداشم پوستم رو میکنه، تو رو خدا نزار برم
احمد رضا بی توجه به حرف مامانش دست من رو گرفت، که ببره طبقه بالا، باباش از اتاق اومد بیرون، وایساد جلوی پله ها، قاطعانه به احمد رضا گفت
کجا؟
_بابا من دیگه نمیزارم مریم بره خونه داداشش
پدر شوهرم نگذاشت حرفش تموم شه توپید بهش
تو بیخود میکنی، محمود قیم و سر پرست مریمِ، برادرشه، قرار ما برای آوردن مریم شهریور ماهه نه دو هفته بعد از عقد، اونم اینجوری، مریم باید بره خونه داداشش به خاطر این گستاخیش عذر خواهی کنه، همینطوری که جند سال بعد از فوت مادرش اونحا زندگی کرده، زندگی کنه تا وقت قرار حسن عروسیتون برسه، ما توی این محل آبرو داریم، مردم چی میگن به ما،
بابا ما چیکار حرف مردم...
با چشم غرٓه تهدید آمیزی که پدرش بهش رفت، به حرفش ادامه نداد، ساکت شد، نگاه کردم به صورتش، از شدت عصبانیت، رگ گردنش ورم کرده چشم هاش به خون افتاده، نا امیدی وجودم رو گرفت، به خودم گفتم، اینا من رو میبرن خونه داداشم
احمد رضا به من قول داده بود که نگذاره من برم خونه داداشم، ولی با مخالفت پدر و مادرش نتونست سر قولش بمونه، منم دیدم راهی برام نمونده باید برم خونه داداشم، دیگه بهش اصرار نکردم، سرم رو انداختم پایین منتظر شدم که بگن بیا بریم
مرضیه خانم گفت
حاجی لباس بپوش مریم رو ببریم بزاریم خونشون
دستم رو از دست احمد رضا کشیدم، رفتم جلوی در منتظر شدم، تا اونها هم بیان
باباش گفت
احمد رضا تو هم بیا
احمد رضا بی اعتنا به حرف باباش از خونه رفت بیرون...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
مرضیه خانم رو کرد به من
مریم جان شاید الان تو از دست ما ناراحت بشی، ولی باور کن به نفع خودت هست، ما بدت رو نمیخوایم
با خودم گفتم، بزار بگم زن داداشم من رو اذیت میکنه شاید از بردنم منصرف بشن،
مظلومانه گفتم
شما زن داداش من رو نمیشناس، اون خیلی بد جنسِ
لبش رو. گاز گرفت، کمی اخم کرد
عه، مریم غیبت نکن، چرا نمیشناسمش، همیشه میاد حسینه، خیلی هم خّیِره، از قدیم گفتن، دو تا ظرف رو که بزاری کنار هم، میخورن بهم صدا میدن، حالا اگر زن داداشت یه چیزی گفته که تو خوشت نیومده دلیل بر بد جنسی مینا خانم نیست، بیا بریم
دیدم حرفهای من فایده ای نداره، گفتم
باشه حاج خانم، پس حد اقل زنگ بزنید ببینید داداشم هست بعد من رو ببرید
دست کرد توی کیفش گوشیش رو. در اورد، شماره محمود رو. گرفت
سلام محمود آقا، حالتون خوبه
با اجازتون دارم مریم رو میارم شما خونه هستید؟
بله میدونم، مریم خودش اصرار داره که شما باشی من بیارمش
چشم میایم خدمتتون، خدا حافظ
تماس رو قطع کرد
میگه مینا هست گفتم مریم خودش میگه شما باشید، گفت پنج دقیقه دیگه خونه ام، تا ما بریم اونم رسیده
سه تایی راه افتادیم، دلم داره مثل سیر و سرکه می چوشه نکنه یه وقت محمود جلوی اینها با من دعوا کنه یا بزنم، رسیدیم در خونه، حاج رضا زنگ در خونه رو زد، صدای فرزانه اومد
کیه؟
حاج رضا گفت
باز کن عمو جان ماییم
در خونه باز شد، رفتیم داخل، داداشم و. زنش از در خونه اومدن بیرون، یه سلام و احوالپرسی سردی با پدر شوهر مادر شوهرم کردن، حاج رضا گفت
محمود آقا، این خواهرتون تحویل شما
_دست شما درد نکنه ممنون
_اگر کاری ندارید ما زحمت رو کم کنیم
_نه خیلی ممنون
برادرم یه تعارف خشک و خالی هم بهشون نکرد ، اونها هم خدا حافظی کردن رفتن...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
وی ای پی رمان حرمت عشق
رمان کامله😍
۷۸۹ پارت داره
۵۰ هزار تومن
۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳
انصار لواسانی
بعد ارسال فیش اسم رمان رو حتما بگید
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@Mahdis1234
فیش رو همون روز ارسال کنید
بعد از واریز هم فقط خودتون میتونید بخونید و نباید لینک رو به کسی بدید❌
دکتر علی تقوی۱۹ آبان.mp3
7.9M
تحلیل سخنان مهم اخیر رهبری در دیدار اعضای مجلس خبرگان
🎙#دکتر_تقوی
بسم الله الرحمن الرحیم
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
❌ مطالبه ی پاسخ سریعتر به تجاوز اسرائیل❌
🚨مطالبه گری
👈(( مجلس شورای اسلامی
🔹️دفتر ارتباط مردمی ریاست مجلس:
02139932240
02139931
۰۲۱۷۵۱۸۳۰۰۰
۰۲۱۳۹۹۳۲۲۴۱
۰۹۹۰۱۲۲۰۰۹۲
🔹️دفتر رئیس مجلس(قالیباف:
02139932003
02139932558
02139932002
🔹️ستادخبری(تلفن گویا: 021132
🔹️تلفن(قالیباف: 09121591090
🔹️پیامک مجلس:
293400
2000132
👈دفتر ریاست جمهوری
🔹️تلفن گویا:
0216133
02164451
🔹️بخش ریاست:
02164453173
02164454426
🔹️سامانه ارتباط مردم با دولت
(گویا:02111
🔹️سایت،سامانه۱۱۱
(ارتباط مردم با رئیس جمهور : ۱۱۱)
👈شورای عالی امنیت ملی
تلفن: 27353330-021
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
#حکم_برترازجهاد
هدایت شده از ریحانه 🌱
ده سال از ازدواج مشترکم با احسان میگذشت و دو تا دختر به نامهای مهسا و مهتاب داشتیم زندگی خوب و آرومی داشتیم پدرم از اول با ازدواجمون مخالف بود دلیل اصلی مخالفتشم ازدواج قبلی احسان بود که میگفت دخترم این مرد درگذشته زن طلاق داده و حتماً مشکلی داشته که کارش به طلاق کشیده اما من احسان رو خیلی دوست داشتم و برای اینکه بهش برسم هر کاری کردم و بالاخره موفق شدم که رضایت پدرم رو بگیرم و با احسان ازدواج کنم ولی دقیقا وقتی که....
https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
🔴 پیام های زیر و یا پیام های اعتراض خود را به شماره های اعلام شده پیامک کنید.
رهبر بارها گفتند مطالبه گر باشید.
وعده صادق ۳ که بابد نابودی کامل اسرائیل باشد به خاطر دولت پزشکیان دارد به سمت و سوی مذاکره با آمریکا میرود.
کمترین مطالبه شما پیامک دادن است.
لطفا به امر رهبر به هر شکلی در توان دارید مطالبه گر باشید
👇👇👇👇👇👇
مذاکره، تحمیل دولت دوتابعیتی روحانی بود. رهبرانقلاب قبلا اعلام کرده بودند آنها که دم از مذاکره با آمریکا میزنند یا الفبای غیرت را نمیدانند يا الفبای سیاست!
عزت حکمت و مصلحت تیر آخر امام جامعه بود. خسارت محض رو ندیدید؟
111 _ ۰۲۱۶۱۳۳ دفتر ریاست جمهوری
۱۱۳ اطلاعات
۱۱۴ اطلاعات سپاه
۰۲۱۶۴۴۱۱ دفتر رهبری
02166462500 دفتر قوه قضاییه
۰۲۱۳۹۹۳۱ روابط عمومی مجلس
۰۲۱۶۱۱۵۱ دفتر امور خارجه
۱۶۲ روابط عمومی صدا و سیما
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🤲❤️
🌹🇮🇷🌹
✾࿐༅🍃🌼🍃🌸🍃༅࿐✾
https://eitaa.com/i_eslamshahrr
مراسم استغاثه و ختم استغفار
دسته جمعی برای سلامتی و طول عمر امام خامنهای تا رساندن پرچم به دستان پربرکت منجی عالم بشریت، حضرت صاحب العصر والزمان(عج)
و دعای جمعی برای نابودی دشمنان اسلام و مسلمین
وعدهی ما:
پنجشنبه ۱۴۰۳/۸/۲۴
مزار شهدای گمنام میدان امام حسین(ع) تهران
ساعت: ۹ صبح
#نشر_حداکثری
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🤲❤️
🌹🇮🇷🌹
✾࿐༅🍃🌼🍃🌸🍃༅࿐✾
https://eitaa.com/i_eslamshahrr
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_56
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
در حیاط رو که بستن، داداشم با خشم و عصبانیت اومد طرفم
خب، که حالا دیگه تو رویِ من وامیستی، آره
از ترس خشکم زده، هر چی تلاش کردم فرار کنم برم توی اتاقم، انگار کفشهام رو دوختن به زمین، بی دفاع خیره شدم به داداشم، فرزانه اومد بین من و باباش ایستاد، دستهاش رو. گرفت جلوی باباش
بابا تو رو خدا عمه رو نزن
داداشم داد زد
برو کنار دخالت نکن
مینا سریع اومد، دست فرزانه رو کشید برد
_بیا اینحا، بزار بزنش تا آدم بشه، دختره قدر نشناس رو
داداشم دستش رو برد بالا، هرچی کردم که دستم رو حائل صورتم کنم، دستم بالا نیومد، فقط چشم هام رو بستم، صدای شارپی توی گوشم پیچید، بعدم سوزش صورتم، فریاد زد
گم شو برو توی اتاقت
انگار منتظر دستورش بودم، پام از زمین کنده شد دستم رو. گذاشتم روی صورتم، رفتم توی خونه، در اتاقم رو باز کردم، خوشبختانه کلید هنوز پشت در بود، در رو قفل کردم، نشستم به گریه کردن، موج منفی اومد سراغم، از همه طلبکار شدم، از بابا و. مامانم که چرا شماها مردید، از نامزدم که قول دادی و عمل نکردی، از پدر شوهر مادر شوهرم که چرا من رو آوردید اینجا، تنها کسی رو که توی اون حال دوستش داشتم فرزانه بود، صدای داداشم و زن داداشم اومد
بی شعور رو بهش میگم رفتی دیگه برنگرد، بی اعتنا به حرف من سرش رو میندازه پایین میره
صداش رو برد بالا
مگه نگفتم رفتی دیگه برنگرد
زن داداشم گفت
نوش حونت باشه اون چّکی که خوردی، محمود دلش بهت رحم اومد، وگرنه باید زیر چک و لگد سیاه کبودت میکرد،
حرفاهای زن داداشم مثل نوک زدن دارکوب روی مغزمه، منم دو تا انگشتهام رو کردم توی گوشم، تند، تند میزارم، برمیدارم تو. گوشم، که اصلا صداش رو نشنوم، یه خورده که این کار رو کردم، دستم رو برداشتم، خدا رو شکر هر دوشون خفه شدن، دیگه صداشون نمیاد، به خودم گفتم، بزار یه زنگ بزنم به احمد رضا، بزنم دو تا حرف بارش کنم.
این بود، میگفتی، تا من رو داری غصه نخور، نمی زارم آب تو دلت تکون بخوره، ولی یادم اومد، گوشیم رو. گرفت، انداخت تو داشبورد ماشین، دیگه برش نداشتم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_57
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
نا امید از همه جا، دراز کشیدم، رفتم توی فکر، یعنی چی میشه؟ من تا کی توی این اتاق میمونم؟ احمد رضا چیکار میکنه؟ میاد به من سر بزنه حال و روزم رو ببینه، یا پدر مادرش نمیگذارن؟ اینقدر فکرهای جورو واجور کردم، نفهیدم کی خوابم رفت، از خواب بیدار شدم، به ساعت نگاه کردم، ده نیمه شبه، چقدر گرسنمه، تشنمم هست، دستشویی هم دارم، نمازم که نخوندم، جراتی که از اتاقم برم بیرون ندارم، از پنجره اتاقم آروم رفتم حیاط، اول رفتم دستشویی، بعد وضو گرفتم، یه دل سیرم آب خوردم، دوباره از پنجره، اومدم توی اتاق، چادر سرم کردم نمازم رو بخونم، صدای تق تق ضعیفی از سمت پنجره به گوشم خورد، برگشتم پرده رو. زدم کنار
عه فرزانه است، در پنجره، رو باز کردم
_سلام فرزانه تویی
آره عمه، صورتت میسوزه
دست گذاشتم روش
آره ولی کم
قرمز شده
عیبی نداره تو. نمیخواد خودت رو ناراحت کنی، مامانت نفهمه اومدی اینجا، دعوات کنه؟
نه اونا رفتن خوابیدن، عمه بابام از اینکه زدت خیلی ناراحت بود
لبم رو برگردونم، شونه انداختم بالا
ناراحتیش به چه درد من میخوره
لبش رو. کش دار کرد، ساکت من رو نگاه کرد، بعد از مکث کوتاهی گفت
گشنته برات غذا بیارم؟
_آره خیلییی
: شام کوکو سبزی داشتیم، زیاد اومده الان میرم برات میارم
ببین، ترشی هم بریز روش
باشه
پنجره رو باز میزارم، نماز بخونم، میترسم غذا بشه، تو آوردی از پنجره بزار توی اتاقم، بر میدارم
باشه
ببین، ببین فرزانه
سرش رو تکون داد
هان
آبم برام بیار
باشه
قامت نمازم رو بستم، مغرب رو خوندم، برگشتم سمت پنجره، نیاورده
عشا رو هم خوندم، هنوز نیاورده
از وقتی مادرم فوت کرد، بعد از نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا، نماز صبح، دو رکعتم برای پدر مادرم میخونم، یعنی اول برای مامانم میخوندم، بعد گفتم، بابام توی اون دنیا دلش میشکنه میگه چرا فرق میزازی برای مامانت میخونی برای من نمیخونی، منم دو رکعت رو که میخونم هدیه میکنم به روح هر دوشون، اینم خوندم، نیومد.
با خودم گفتم، حتما اون ننه بی شعورش بیدار شده، اینم نتونسته بیاره...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾