eitaa logo
ریحانه 🌱
12.6هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
517 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🚨 وعده جهنم به نتانياهو پیام «عبدالقادر الکربلائی» معاون نظامی جنبش نُجَباء خطاب به نخست‌وزیر رژیم صهیونیستی 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) مشغول شام خوردن بودیم، تلفن خونه زنگ خورد، پدر شوهرم گوشی رو برداشت الو بفرمایید _سلام محمود آقا حالتون خوبه _آخه چرا؟ _نکن این کار رو مرد، خوب نیست _ما چه کار بدی کردیم آخه؟ _زشته توی مردم _خب گفتیم که، همین شب جمعه عروسی میگیریم قائله رو ختم میکنیم الو، الو رو. کرد به حاج خانم _قطع کرد حاج خانم پرسید بدون خدا حافظی قطع کرد؟ ناراحت سرش رو تکون داد _آره _چی میگفت _گفت با این شرایطی که شما پیش آوردید، من دیگه اجازه نمیدم مریم پاش رو توی خونه من بگذاره، عروسی هم براش بگیرید ما نمیایم، بعدم بدون خدا حافظی قطع کرد. پدر شوهرم رفت توی فکر، دیگه غذا نخورد، ولی من توی دلم گفتم بهتر، الان زنش میخواست هزار جور فتنه درست کنه، الان که نمیان همه چی به خوبی تموم میشه، احمد رضا هم مثل من عین خیالش نبود، سفره رو جمع کردیم رفتیم بالا، تا اذان صبح بیدار موندیم با هم حرف میزدیم، از همه جا صحبت کردیم، از لباس عروس و. گل زدن به ماشین تا بچه دار شدن، اسم بچه هامونم انتخاب کردیم، گاهی توی حرفهامون سوتی میدادیم، کلی به سوتی های همدیگه میخندیدم، اذان صبح رو که دادن، نماز خوندیم، خوابیدیم، با صدای احمد رضا، احمد رضا گفتن، مادر شوهرم، و صدای تقه هایی که میزد به در، هال، از خواب بیدار شدیم احمد رضا رفت دم در هال، در رو باز کرد سلام صبح بخیر، الان میایم مامان، رفت حموم دوش گرفت اومد، گفت تا تو حاضر میشی من برم پایین ببینم نون گرفتن، اگر نگرفتن، بگیرم، بعد میام بالا با هم بریم، صبحانه بخوریم _باشه برو داشتم موهام رو سشوار میکشیدم، احمد رضا اومد بالا _هنوز حاضر نشدی _موهام بلنده دیر خشک میشه، بیا کمک کن سشوار بکشم بریم، بعدم ببخشید که بی اجازت از توی کشو کمدت سشوارت رو برداشتم اخم جذابی کرد _دیگه این حرف رو نزنی ها، هرچی من دارم برای تو هم هست، برای استفاده ازشون لازم نیست اجازه بگیری _کمک کرد، موهام رو خشک کردم، دو تایی رفتیم پایین، همگی نشیتیم دور سفره، پدر شوهرم رو کرد به احمد رضا من و مامانت دیشب با هم مشورت کردیم، به این نتیجه رسیدیم، که هفته آینده جمعه شما دوتا برید مشهد، از زیارت امام رضا هم. که برگشتید، برید طبقه بالا، سر زندگی خودتون احمد رضا، مکث کوتاهی کرد، رو کرد به من تو. این پیشنهاد رو قبول میکنی؟ من اینجوری دوست نداشتم، دلم میخواست، جشن عرسی بگیریم، ماشین برام گل بزنه، من برم ارایشگاه، بریم آتلیه عکس بندازیم، فیلم برداری کنیم، سرم رو انداختم پایین سکوت کردم، احمد رضا رو به باباش گفت نه، بابا، مریم راضی نیست پدر شوهرم سر چرخوند سمت من ببین دخترم من میدونم توهم مثل همه دخترها آرزو داری، لباس عروسی بپوشی و جشن بگیریم، ولی الان شرایط اینطوری شده، الان عموت قهر کرده، برادرت نمیاد، جشن بدون بزرگتر های عروس، هم که معنی نداره با بی میلی گفتم هرچی شما بگید... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) گفتم باشه اما خیلی ناراحت شدم، غم دلم رو گرفت تلاش میکنم که به ظاهر نشون ندم، اما ظاهراً همه متوجه حال من شدند، حاج خانم گفت مریم جان. دلخوری شدی؟ _نه اشکال نداره احمدرضا رو کرد به من حاضر شو بریم بیرون یه دوری بزنیم رفتم بالا داشتم مانتوم رو از روی رخت آویز برداشتم تنم کردم، دارم دکمه هاش رو میبندم، احمد رضا اومد تو خونه مریم از حرف مامانم دلخور شدی؟ با بی‌میلی گفتم نه اشکال نداره، دیگه اینطوری پیش اومده _ تو اصلا نگران نباش ما میریم مشهد، اونجا هم ماشین رو برات گل میزنم، میبرمت آرایشگاه، لباس عروس میگیرم، با هم میریم تو خیابون، تمام مشهد و دور میزنم، اینقدر بوق میزنم تا پلیس جریمه ام کنه منو جریمه کنه از این حرفش زدم زیر خنده، اونم خندش گرفت بخند گل من، برام دلبری کن، من عاشق این خنده های قشنگ تو هستم، حالا بگو بریم هر جا تو بگی؟ _بریم باغ؟ عه شما باغ دارید؟ آره، من و علی رضا یه گوشش رو آماده کردیم، برای بازی چه جور بازی؟ فوتبال، والیبال کارگر تو باغ نیست چرا هست، یه خونواده اند ته باغ میشینن وقتی با مامان و زن داداشمینا بریم، بهش میگیم نمیاد این طرفی که ما هستیم چه خوب، بریم من عاشق والیبالم برگشت به شوخی نگاه چپی بهم انداخت یعنی چی؟ تو فقط باید عاشق من باشی خنده پهنی زدم منظورم اینه که خیلی دوست دارم اخم کرد عه فقط من رو دوست داشته باش قهقه ای زدم خیلی خوب باشه با هم اومدیم پایین، از پدر شوهر مادر شوهرم خدا حافظی کردیم، نشستیم توی ماشین، رفتیم باغ هرچی نگاه کردم، دیوار، ته باغ رو ندیدم، رو کردم به احمد رضا چه باغ بزرگی، فقط توش درخت میوه است اره، هم میوهای پاییزی هم میوه های تابستانی ابرو دادم بالا، خیلی قشنگه آره، میخوای اول یه دوری تو باغ بزنیم، بعد والیبال بازی کنیم آره بریم میخوام ببینم چه درخت هایی داره قدم زنون چشمم افتاد به درختهایی که شکوفه صورتی داشت، رو کردم به احمد رضا بیا کنار این درختهای گیلاس سلفی بندازیم چشم گوشی رو از توی جیب اورکتش در اورد، صورتهامون رو چسبوندیم به هم، هر دو گفتیم سیب، عکس انداخت خیلی داره بهم خوش میگذره، پنج ساله بعد از فوت مامانم اینطوری بهم خوش نگذشته بود، تو چند زاویه با هم عکس انداختیم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
وی ای پی رمان حرمت عشق رمان کامله😍 ۷۸۹ پارت داره ۵۰ هزار تومن ۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳ انصار لواسانی بعد ارسال فیش اسم رمان رو حتما بگید فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @Mahdis1234 فیش رو همون روز ارسال کنید بعد از واریز هم فقط خودتون می‌تونید بخونید و نباید لینک رو به کسی بدید❌
تازه انقلاب شده بود.‌یه جوون هفده ساله بودم.‌ خانواده‌م نه انقلابی بودن نه تو قید و بند دین.‌ ولی من با اونا فرق داشتم. خیلی دلم میخواست یه زن مذهبی بگیرم تا من رو بیشتر جذب دین کنه‌. تو کلاس های روحانی محلمون شرکت می‌کردم‌. یه روز متوجه شدم یه دختری از محلمون که دوازده ساله‌ش بود هر روز پوشیه می‌زنه و میاد تو کلاس خانم حاج آقا شرکت می‌کنه. پرس و جو کردم فهمیدم دختر یکی یدونه‌ی حاج حسینِ. حاج حسین و زنش هر چی بچه بدنیا می‌آوردن می‌مرد و فقط این دخترشون مونده بود. من که صورتش رو ندیده بودم که عاشقش بشم فقط به خاطر حجابش ازش خوشم اومد و به مادرم گفتم.اما مادرم گفت... https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
زنم بهم شک کرده بود بارها ازم پرسید اتفاقی افتاده حس خوبی ندارم ولی بهش میگفتم نگران نباش من و تو دیگه سنی ازمون گذشته. تو دفترم گاهی با نفس بعد کار حرف میزدیم و خوراکی های مختلف میخوردیم و اون مدام میگفت باید عقد دائمم کنی. کم کم برای نفس خونه مستقل گرفتم و با بهترین وسایل پرش کردم تا اینکه یک روز نفس گفت به زنت میگی یا خودم بهش بگو دیگه خسته شدم یا عقدم میکنی یا اینکه من میرم. من دلم نمی خواست نفس بره عاشقش بودم گفتم به زودی میگم. یک روز زنمو و بدون بچه ها بردم بیرون گفتم می خوام باهات حرف بزنم بردمش رستوران قبل اینکه حرف بزنم... https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
. 📖حدیث امروز: ✳️ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها : کسی که عبادت های خالصانه خودش را به سوی خدا بفرستد خداوند بهترین مصلحت خودش را به سوی او می فرستد. 📚بحار الأنوار ج ۷۰ ص ۲۴۹ 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
هدایت شده از  صراط
. 🖼 به جای قرص جوشان فلفل دلمه‌ای بخورید! 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
31.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر بچه محصل دارید حتماً تو این ایام این برگه به دستتون رسیده در مورد فلوراید تراپی...مسئولید که ببینید و نشر بدید... دشمن بیکار ننشسته! آگاه باشیم و آگاه کنیم. ـــــــــــــــــــــــ 🌺یا أللّٰهُ یا رَحمٰنُ یا رَحیمُ! یا مُقَلِّبَ القُلوبِ! ثَبِّت قَلبی عَلیٰ دینِکَ🌺 @mina_foroozesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هفته بسیج بر شما بسیجیان همیشه پیروز و دلاور مبارک باد . 🌸🌺🌸 🤲❤️ 🌹🇮🇷🌹 ✾࿐༅🍃🌼🍃🌸🍃༅࿐✾ https://eitaa.com/i_eslamshahrr ‌‌
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) کل باغ رو دور زدیم، دیدن شکوفه های گوناگون درختان میوه خیلی برام جذاب بود، ما هم زمین داشتیم ولی فقط درخت گردو توش هست، رسیدیم به زمین خالی که برای بازی فوتبال و والیبال، کلی با احمد رضا والیبال بازی کردیم، اصلا باورم نمیشه که زندگی میتونه اینقدر شادی داشته باشه، از وقتی مادرم از دنیا رفته تمام زندگی من شده، ترس و دلشوره و اضطراب، فقط ساعاتی که توی مدرسه بودم، و گاهی هم با الهه سرگرم بازی و حرف زدن میشیدیم، ترس و دلهره نداشتم، احمد رضا یه نگاهی به ساعت مچیش انداخت، رو کرد به من مریم ظهر شد بریم؟ _باشه بریم نشستیم توی ماشین، سر چرخوند سمت من خوب بود؟ بهت خوش گذشت؟ کش دار گفتم خیییلی دوست داری بازم بیایم آره دوست داشتم نمی رفتیم، تا شب توی باغ میموندیم باشه یه روز دیگه وسیله غذا میاریم، تا شب میمونیم توی باغ رسیدیم خونه، بعد از سلام و احوالپرسی، حاج خانم رو. کرد به من باغ رو دیدی؟ بله مامان خیلی قشنگ بود گوشی خونه زنگ زد، مادر شوهرم. گوشی رو. برداشت سلام مهری جان خودت خوبی، مهدی و محمد رضا چطورن؟ ای واای هر دوشون باشه دستت درد نکنه، خیر ببینی، مهری جان خواستم بهت زنگ بزنم که تو خودت زنگ زدی، به محمد رضا هم بگو، مریم و احمد رضا هفته دیگه میرن مشهد یک هفته میمونن، بعدم میان سر زندگیشوپ نه شرایطی پیش اومده که باید زود برن سر زندگیشون حالا میبینمت مفصل برات میگم خدا حافظی کردن تماس رو قطع کرد دیگه مطمین، مطمئن شدم که از جشن ومراسم، خبری نیست، احمد رضا بهم یه جشن و. مراسم دو نفره قول داده، خدا کنه بهش عمل کنه. احمد رضا رو. کرد به مامانش مهری خانم چی میگفت؟ گفت مامان حاجی و. بابا حاجی، هردوشون مریضن، مجبور شدن که شیراز بمونن پیششون تا حالشون خوب شه به حاج خانم گفتم پدر مادر شما شیراز میشینن مریم جان من شیرازی هستم، حاج رضا همدانی هستن چه جوری همدیگر رو. پیدا کردید، شما شیراز، بابا همدان؟ پدر هامون با هم دوست بودن، بابای حاج رضا من رو از بابام خواستگاری کرد، بابام قبول کرد من شدم عروس حاج رضا، بعدم اوردنم همدان... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) ناهار رو خوردیم، بعد از جمع کردن سفره، رفتم آشپزخونه ظرفها رو بشورم، حاج خانم اومد کنارم ایستاد نمیخواد بشوری، بیا برو بشین کنار احمد رضا نه مامان بزارید بشورم، ظرف رو اگر همون موقع بشوریم، هم در مصرف آب وهم مایع ظرف شویی کلی صرف جویی میشه شما بیا برو بشین، من خودم میشورم اصرا کردم بزارید بشورم، شما برید بشینید پس لا اقل شما بشورید من آب بکشم نه مامان خودم هم میشورم، هم آب میکشم، ششستن ظرفها تموم شد، اومدم توی هال نشیتم کنار احمد رضا، سر چرخوند سمت من بریم بالا، من خوابم گرفته بریم رو. مرد به بابا مامانش ببخشید ما بریم بالا استراحت کنیم حاج خانم گفت برو عزیزم اومدیم طبقه بالا، رو کردم به احمد رضا یه چی بهت بگم جانم بگو از وقتی که اومدم تو خونه شما، خیلی ارامش دارم، مخصوصا امروز توی باغ خیلی به من خوش گذشت، بعد از فوت مامانم من همچین روزهایی نداشتم نکاه دلسوزانیه ای بهم انداخت _اینقدر توی خونه داداشت بهت سخت میگذشت؟ سرم رو ریز تکون دادم خیلی، همیشه دلم میخواست، منم بشینم با جمع تلوزیون نگاه کنم، یه وقتی دور هم هستن میگن میخندن منم باشم، ولی مینا با نگاهش، با تیکه پرونی و یا ایرادهای بیخودی که ازم میگرفت، و همه رو هم میزد به حساب، تربیت و دلسوزی من رو از جمعشون دور میکرد، اولها نمی فهمیدم، میشستم کنارشون یه وقتها بغض میکردم، گاهی ریز ریز که کسی متوجه نشه، اشک میرختم، یه روز اینا رو برای الهه گفتم، اونم بهم گفت، خب نشین پیششون، تو که اتاق داری برو توی اتاق خودت ، دیدم راست میگه، منم غذا که میخوردیم، سفره رو جمع میکردم، ظرفها رو میشستم، چایی و میوه میزاشتم جلوشون، برای خودمم برمیداشتم، میرفتم توی اتاقم داداشت چرا چیزی نمیگفت؟ چرا میگفت، صدام میکرد، میگفت بیا بشین پیش ما، ولی زن دادشم ناراحتم میکرد، از پیششون بلند میشدم میرفتم، ولی اینجا خونه شما خیلی راحتم، بهم خوش میگذر، خدا کنه مجبور نشم دوباره برگردم پیش اونها، از وقتی اومدم اینجا، دیگه دلهره و دلشوره ندارم اومد نزدیکم، من رو به آغوش کشید، زیر گوشم، زمزمه کرد ولشون کن، سعی کن بهشون فکر نکنی، خودم همیشه کنارتم سرم رو. گذاشتم، روی سینه اش، ارامش عحیبی بهم دست داد، لب زدم ممنون که هستی، چقدر وجودت بهم ارامش میه... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
وی ای پی رمان حرمت عشق رمان کامله😍 ۷۸۹ پارت داره ۵۰ هزار تومن ۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳ انصار لواسانی بعد ارسال فیش اسم رمان رو حتما بگید فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @Mahdis1234 فیش رو همون روز ارسال کنید بعد از واریز هم فقط خودتون می‌تونید بخونید و نباید لینک رو به کسی بدید❌
تازه انقلاب شده بود.‌یه جوون هفده ساله بودم.‌ خانواده‌م نه انقلابی بودن نه تو قید و بند دین.‌ ولی من با اونا فرق داشتم. خیلی دلم میخواست یه زن مذهبی بگیرم تا من رو بیشتر جذب دین کنه‌. تو کلاس های روحانی محلمون شرکت می‌کردم‌. یه روز متوجه شدم یه دختری از محلمون که دوازده ساله‌ش بود هر روز پوشیه می‌زنه و میاد تو کلاس خانم حاج آقا شرکت می‌کنه. پرس و جو کردم فهمیدم دختر یکی یدونه‌ی حاج حسینِ. حاج حسین و زنش هر چی بچه بدنیا می‌آوردن می‌مرد و فقط این دخترشون مونده بود. من که صورتش رو ندیده بودم که عاشقش بشم فقط به خاطر حجابش ازش خوشم اومد و به مادرم گفتم.اما مادرم گفت... https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
♥️🍃 وقتي اهدافتان را مينويسيد اتفاقي بسيار باور نكردني بين مغزودستتان رخ مي دهد؛ به گونه اي همزمان قانون -آرزو، -جاذبه، هماهنگي و تطابق را فعال ميكند! ‏از همین الان شروع کن و هر هدفی داری روی کاغذ بنویس و بچسبون به جایی که هر روز هر ساعت هر لحظه جلو چشمت باشه و وقتی خسته شدی یا نا امید شدی بهش نگاه کنی و پر قدرت و با انرژی بیشتر ادامه بدی. ╭☆°𝓻
هوالغیور ♦️حیاتی و فوری، حتما بخوانید 💥مقرّر شده انشاءالله روز سه شنبه همین هفته، موضوع انتصاب غیرقانونی مستر ظریف در صحن مجلس به رای گذاشته شود و درصورت رای اکثریت مجلس، پرونده این تخلف رئیس جمهور به قوه قضائیه برای رسیدگی فوری و بدون نوبت ارسال خواهد شد. 👊خواهشا و حتما همه در ارسال پیامک به نمایندگان برای (رای اعتراض به انتصاب غیر قانونی ظریف) شرکت کنید و از نمایندگان بخواهید به وظیفه ملی و شرعی خود در عمل به نص صریح قانون و پاسداری از قانون عمل کنند و قید کنید که ما نمایندگان خود را رصد می کنیم. ✨اگر احیانا شماره نماینده شهر خود را خواستید و در لیست مذکور نبود، با عنوان نام نمایندگان مورد نظر در پی وی اعلام کنید، چنانچه موجود بود ان شاءالله خدمتتان ارسال می شود. ♦️پیام شما یک‌نفر هم مهم‌است و نگید بقیه شرکت می کنند و من دیگه لازم نیست... بدانید که مشارکت حداکثری هست که باعث تحریک نمایندگان و اثرگذاری خواهد بود. ♦️برای تسهیل در ارسال پیامک، می توانید پس از ذخیره شماره ها در مخاطبان خود، به تعداد بیست نفر، بیست نفر یکجا انتخاب و متن خود را ارسال کنید. ✨پس از ارسال در گروه اعلام کنید تا بقیه هم مشارکت کنند. 🍀در ایام عزیز فاطمیه هستیم و با رمز یا زهرای اطهر سیل راه بیندازیم. 🍀اجرتون با حضرت زهرا ✅ شماره تماس تعدادی از نمایندگان مجلس ✅ 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نصرالله پژمانفر ۰۹۱۵۵۰۳۸۰۰۳ رضا تقی پور انوری ۰۹۱۲۱۴۸۹۰۰۶ علیرضا عباسی ۰۹۱۲۴۱۲۸۷۰۹ زهره سادات لاجوردی ۰۹۱۲۷۹۰۲۴۸۵ علی نیکزاد ثمرین ۰۹۱۲۳۷۵۲۵۷۸ مجتبی یوسفی ۰۹۱۶۱۱۳۴۶۶۸ حسینعلی حاجی رایگانی ۰۹۱۳۱۶۱۶۵۹۸ حسین خسروی اسفزاز ۰۹۱۵۱۱۱۵۹۶۹ محمد سبزی ۰۹۱۹۱۴۷۴۹۱۸ علیرضا سلیمی ۰۹۱۸۸۶۶۳۴۶۰ مصطفی طاهری ۰۹۱۲۵۴۱۴۷۸۸ علی اکبر علیزاده ۰۹۱۲۷۴۸۲۷۳۸ عباس گلرو ۰۹۱۲۳۲۶۹۶۸۸ روح الله متفکرآزاد ۰۹۱۴۴۰۲۹۶۲۶ عباس مقتدایی ۰۹۱۳۳۱۱۳۳۴۷ جواد نیک بین ۰۹۱۵۱۰۴۶۰۳۴ علی آذری ۰۹۱۵۵۱۹۹۹۵۴ محمد رضا احمدی سنگری ۰۹۱۱۱۳۲۰۰۰۶ علی اصغر باقرزاده ۰۹۱۲۵۲۷۳۳۵۹ محمد صالح جوکار ۰۹۱۳۱۵۱۲۳۰۶ سیدجواد حسینی کیا ۰۹۱۲۵۵۳۲۱۲۷ سید مسعود خاتمی ۰۹۱۲۸۲۰۳۶۵۵ منصور شکراللهی ۰۹۱۷۳۷۹۵۶۲۹ روح الله عباسپور ۰۹۱۲۷۸۶۲۰۸۶ ابراهیم عزیزی ۰۹۱۲۱۵۹۵۴۷۷ محمدجواد عسکری ۰۹۱۷۳۱۱۸۱۴۸ محمد مهدی فروردین ۰۹۱۷۷۰۴۷۵۶۶ فاطمه محمد بیگی ۰۹۱۲۲۳۶۳۲۲۷ احمد نادری ۰۹۱۲۷۲۹۸۴۱۸ ابوالفضل ابوترابی ۰۹۱۳۱۲۸۵۲۱۸ سلام اسحاقی ۰۹۱۲۲۸۵۸۸۱۳ مهدی اسماعیلی ۰۹۱۴۱۲۳۱۳۲۶ امیرحسین بانکی پور ۰۹۱۳۳۱۴۵۵۷۶ احمد جباری ۰۹۱۷۸۳۳۸۰۸۹ رضا حاجی پور ۰۹۱۲۱۳۹۳۹۵۵ سیدسلمان ذاکر ۰۹۱۴۴۴۰۱۵۶۹ احمد راستینه ۰۹۱۳۰۰۵۳۸۴۴ ابراهیم رضایی ۰۹۱۲۴۰۳۴۳۶۰ سمیه رفیعی ۰۹۱۲۲۴۸۶۶۰۵ محسن زنگنه ۰۹۱۵۱۱۱۴۱۵۹ غلامرضا شریعتی ۰۹۱۱۱۵۱۱۵۳۱ حسینعلی شهریاری ۰۹۱۳۱۱۲۵۹۰۲ مسلم صالحی ۰۹۱۷۷۰۵۲۶۸۹ مهدی طغیانی ۰۹۱۳۶۸۸۹۳۴۴ محمد طلا مظلومی ۰۹۱۶۶۷۱۷۳۷۷ حسین عباسزاده ۰۹۱۵۱۱۷۳۲۰۰ ابراهیم عزیزی ۰۹۱۷۱۱۷۰۳۱۱ موسی غضنفرآبادی ۰۹۱۳۳۴۴۰۲۳۴ سارا فلاحی ۰۹۱۲۶۸۴۰۸۸۳ جعفر قادری ۰۹۱۷۷۱۶۱۳۶۵ سیداحسان قاضی زاده هاشمی ۰۹۱۲۴۲۲۲۲۷۱ سیدحمیدرضا کاظمی ۰۹۱۲۱۹۰۶۱۰۲ محمد کعب عمیر ۰۹۹۰۳۶۳۵۵۱۳ فداحسین مالکی ۰۹۱۲۲۰۶۳۰۰۵ احمد مرادی ۰۹۱۷۳۶۱۹۲۳۳ عبدالرضا مصری ۰۹۱۲۲۱۹۲۹۰۱ محمدمهدی مفتح ۰۹۱۲۱۱۱۴۶۴۷ سید موسی موسوی ۰۹۱۷۱۱۷۱۱۷۷ سیدمحمد مولوی ۰۹۱۶۶۳۱۰۴۹۰ سیدجلیل میرمحمدی ۰۹۱۳۴۵۰۹۴۷۴ روح الله نجابت ۰۹۱۷۳۱۹۹۱۶۹ رحمت الله نوروزی ۰۹۱۱۱۷۷۴۵۶۸ 09177610079 ابوالقاسم جراره نماینده تهران. 🍃🍃🍃🍃🍃 سيد محمود نبویان/تهران 09190634467 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 دفتر حمید رسایی/تهران +989218075915 🍃🍃🍃🍃🍃 روح الله ایزدخواه/تهران 09125111920 🍃🍃🍃🍃🍃 مرتضی آقا تهرانی/تهران 09127264914 🍃🍃🍃🍃🍃 سیدعلی یزدی خواه/تهران 09122126593 🍃🍃🍃🍃🍃 مالک شریعتی/تهران 09122454452 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 علی خضریان/تهران 09123700864 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 بیژن نوباوه/تهران 09121096553 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 09121114937 حسن قشقاوی نماینده رباط کریم و بهارستان 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 09121208692 مهدی کوچک زاده نماینده تهران 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 09123109607 اسماعیل کوثری نماینده تهران. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 09121228500 امیرحیات مقدم نماینده بندر ماهشهر 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 09131405034 مجید دوستعلی خط ۱ /کرمان وراور 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 09173672369 فاطمه جراره بندرعباس ، قشم، ابوموسی 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 09121360218 علاءالدین بروجردی/لارستان 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 09121308130 مجتبی رحماندوست نماینده تهران 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 09124847215 حسین صمصامی نماینده تهران 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک نصیحت؛ هیچ کس یه فیلم هشت ساعته رو نگاه نمی کنه اما خیلی‌ها یه سریال هشت قسمتی رو می بینن همه خوبیهاتو یه جا برای کسی خرج نکن👌
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) من همیشه کنارت هستم، وبهت عشق میورزم من رو. از خودش جدا کرد، لبخند زد بازی کنیم؟ چه بازی؟ فکری کرد اسم فامیل بازی لبخند پهنی زدم اینقدر با الهه اسم فامیل بازی کردم، که تو از هر حروفی رو که بگی من بلدم ابرو داد بالا عه پس بلدی، صبر کن برگه و خدکار بیارم ببینیم کی بلد تره انصافا خیلی وارد بود، تا عصر کلی با هم خندیدیم و بازی کردیم، صدای حاج خانم اومد بچه ها بیاید پایین، برامون نذری سمنو اوردن دور هم بخوریم احمد رضا گفت چشم مامان الان میایم سرم رو تکون دادم، لبم رو گاز گرفتم صدای خند هامون حتما رفته پایین، الان مامانت میگه، عجب خوابت میومد لبخند یهنی زد باور کن پایین یه لحظه گیج خواب شدم، اومدیم بالا حرفهات رو شنیدم خواب از سرم پرید ببخشید اگر با حرفهام ناراحتت کردم نه، اشکال نداره، به من نگی به کی میخوای بگی، ولی جدی میگم، تلاش کن به روزهایی زندگیت که ازشون خاطره خوبی نداری فکر نکنی، چون جز ناراحتی هیچ سودی برات ندا ره لبخند تلخی زدم چشم رفتیم پایین، صدای زنگ خونه اومد، احمد رضا بلند شد، گوشی آیفون رو برداشت کیه؟ رنگ و روش پرید بله خواهش میکنم بفرمایید حاج رضا گفت کیه بابا؟ بابا حاج علی شورای روستا با محمود اقا خب باشه بابا، این که دیگه، رنگ و رو پریدن نداره تیز از جاش بلند شد رفت، رفت تو حیاط استقبال بفرمایید صدای سلام و احوالپرسیشون میاد سریع با حاج خانم، چادر سرمون کردیم بفرمایید، بفرمایید داخل سه تایی اومدن تو هال حاج خانم باهاشون سلام و حال و احوال کرد، منم سلام کردم، حاج علی گفت سلام دخترم حالت خوبه جواب دادم ممنون حاج آقا ولی داداشم نه جواب سوالم رو داد نه محلم گذاشت پدرشوهرم تحویلشون گرفت، تعارف کرد بفرمایید بشینید نشستن روی مبل قلبم توی سینم شروع کرد به کوبش، خدایا نکنه من رو ببرن حاج خانم چایی ریخت، سینی رو. داد به احمد رضا، بهشون تعارف کرد، چایی رو برداشتند، سینی رو. گذاشت روی اپن اشپز خونه نشست کنار پدرش داداشم رو کرد به پدر شوهرم شما خیلی به ما بد کردید، آبروی من رو بردید من رو انداختید سر زبانها حاج رضا گردن کج کرد محمود آقا من چه کار بدی کردم؟ ... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) مریم نامزد پسر شماست، کجای این آبادی رسمه ادم عروس نامزدش رو بیاره خونش نگه داره پدر شوهرم سکوت کرد. احمد رضا گفت محمود آقا مریم خودش دیگه دوست نداره بیاد خونه شما، طلبکارانه گفت چرا؟؟ چون مینا خانم اذیتش میکنه رو کرد به من توی این حرفهای مفت رو.گفتی نمی دونم چرا زبونم توی دهنم قفل شده، فقط نگاهش کردم داداشم رو کرد به حاج علی زن من شب روز داره غصه خواهرم رو میخوره، یه سر میکه جاش توی خونه خالیه، اونوقت خواهر من معلوم نیست چی براشون گفته که نمیگذارن بیاد خونه ما احمد با نگاهش بهم اشاره کرد، حرف بزن آب دهنم رو قورت دادم، به زور، و با صدای لرزون گفتم داداش، کسی من رو به زور اینجا نگه نداشته، من خودم از احمد رضا خواستم که نزاره من برگردم آخه دختر مرگت چیه، که داری آبروی من رو میبری؟ قلبم همینطور داره به قفسه سینم میکوبه، ولی باید حرف بزنم داداش زنت من رو اذیت میکنه، بهت دروغ میگه که جای مریم توی خونه خالیه، اون به من میگفت، یتیم بد بخت نگاهم افتاد به حاج علی، ریز سرت رو به نشونه تاسف تکون داد، معلومه که از این حرف دلش خیلی برای من سوخت ببین مریم الان مینا پنج ساله که داره تو رو تر و خشکت میکنه، حالا بگذار یه دو تا حرف هم بهت زده باشه داداش کدوم تر و خشک، تمام کارهای اون خونه رو من انجام میدادم داداشم عصبانی شد، صداش رو برد بالا بس کن مریم، حالا یه کمکی هم به زن داداشت کرده باشی، این دلیله که تو پاشی بیای اینجا حرف زدن من بی فایده است، ساکت نشستم داداشم رو. کرد به پدر شوهرم می دونی که ما رسم داریم خونواده عروس حشن حنا بندون میگیرن، مریم رو بده ببرم، میخوام براش جشن حنا بندون براش بگیرم پدر شوهرم، سرش رو برد نزدیک گوش احمد رضا یه چیزی گفت من نشنیدم، بعد سر چرنوند سمت داداشم مشگلی نداره، میتونید ببریدش نگاهم رو دوختم به احمد رضا، از نگاهش متوجه شدم، بهم میگه، باید از خودت دفاع کنی ایستادم، رو به داداشم گفتم من خودم از احمد رضا خواستم من رو از خونه شما بیاره. الانم برنمیگردم، جشن حنا بندون هم نمیخوام، دیگه نمیتونم اینجا توی جمع بمونم، پله های طبقه بالا رو.گرفتم، تند تند رفتم بالا درم، روی خودم بستم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
ریحانه 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_ #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (لو
وی ای پی رمان حرمت عشق رمان کامله😍 ۷۸۹ پارت داره ۵۰ هزار تومن ۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳ انصار لواسانی بعد ارسال فیش اسم رمان رو حتما بگید فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @Mahdis1234 فیش رو همون روز ارسال کنید بعد از واریز هم فقط خودتون می‌تونید بخونید و نباید لینک رو به کسی بدید❌
با نامزدم‌ تصادف کردم وقتی بهوش اومدم‌ پدرم کردم با خونسردی گفت فلج شدی گریه‌م گرفته بودداد میزدم بابک کجاست بابک اومد توی اتاق دستش شکسته بود و سرش باند پیچی بود. نیم نگاهی بهم کرد و گفت معذرت میخوام و رفت. من چند روز بود بیمارستان بی هوش بودم ‌بعد دو روز پدرم یه برگه داد دستم‌درخواست طلاق بود.بابک بخاطر یه حماقت منو تا آخر عمر یکجا نشین کرد و رفت حالا درخواست طلاق داده اما من.... https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 💥آقای پزشکیان یاد بگیرید😊 💥در کادرِ ریاست‌جمهوری هیچکس حقِ ماموریت نمی‌گرفت. 💥شهید‌رئیسی می‌گفت «شرط سفرِ من این است؛ هرکسی نمی‌خواهد؛ نیاید! چرا دلاری که در کشور نوسان پیدا می‌کند را باید صرف حقِ ماموریت کرد؟ اگر کسی می‌خواهد؛ حق ماموریت ریالــی می‌دهیم؛ اما دلاری خیر!» 💥در این دوسال و نیم یک دلار؛ یک یورو هم برای سفرهایِ خارجی داده نشد… 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
🌸 مولی امیرالمؤمنین(علیه‌السلام): 📃 همواره در انتظار فرج (آل محمد علیهم السلام) باشید و از رحمت خداوند نومید نشوید؛ زیرا که محبوب ترین اعمال در پیشگاه خداوند، انتظار فرج است. 📜 انْتَظِرُوا الْفَرَجَ وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ فَإِنَّ أَحَبَّ الْأَعْمَالِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ انْتِظَارُ الْفَرَجِ. ⬅️ شیخ صدوق، خصال، ج ۲، ص ۶۱۱ – ۶۳۷ 🏷
همیشه باختن تلخ نیست مثل دل باختن👌 همیشه بردن خوب نیست مثل آبرو بردن ڪاش یاد بگیریم ڪجا و ڪی ببریم و ڪی ببازیم ╭☆°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ♨️ورزشکاران برجسته ایرانی در لبنان 📌خداداد عزیزی، وحید شمسایی و علیرضا دبیر برای همدردی و کمک به لبنان رفتند 👌درود به شرف‌شان... 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) صدای داداشم از پایین پله ها اومد که نمیای نه؟ باشه نیا، ولی دیگه هیچ وقت نیا، هر مشگلی هم که برات پیش اومد سراغ من نیا، خدا تو رو ببخشه به این خونواده، این خونواده رو هم ببخشه به تو، از حرفهای داداشم دلم کنده شد، هیچ وقت دوست نداشتم، این طوری ازشون جدا شم، ولی خدا خودش میدونه که اون مینا مخصوصا وقتی با مامانش جور میشدن چه بلایی سر من میاوردن انگار داره با پدر شوهرم حرف میزنه، لای در رو باز کردم باشه حاج رضا، این رسم مردونگی نبود، من بیش از اینها ازت انتظار داشتم احمد رضا گفت میشه لطفا شما حرف از مردونگی نزنی، چون اگر مرد بودی خواهرت رو طوری نگه میداشتی که وقتی صیغه محرمیت من شد، به من نگه من رو از دست اینها نجات بده، تو اصلا نمی دونی توی خونت چی گذشته فریاد داداشم رفت بالا ببند دهنت رو، گنده تر از دهنت حرف نزن، خواهر من نمک به حروم از آب در اومد حاج علی گفت ای واای بس کنید، محمود آقا کوتاه بیا، احمد رضا جان شما هم هیچی نگو، صلوات بفرستید صدای بسته شدن در هال اومد، انگار رفتن، بعد از چند ثانیه سکوت، حاج رضا گفت پسر تو چرا نمیتونی جلوی زبونت رو بگیری، محمود آقا خونه ما مهمون بود‌، آدم باید حرمت مهمون رو توی خونش نگه داره _آخه داشت پر رو گری میکرد پدر شوهرم صداش رو برد بالا پسر جان بفهم، محمود اقا برادر زنته، این آقا در آینده دایی بچه های توعه، هرچی من بهت میگم باز تو حرف خودت رو میزنی، با نادونیت هر بار فاصله ات رو باهاش بیشتر میکنی اصلا دلم نمیخواست پدر شوهرم سر احمد رضا داد بزنه، ولی یاد حرف خاله کبری افتادم، تو دعواها و بگو مگو های خونواده شوهرت بی طرف باش، اصلا نظر نده، 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) خواستم برم پایین، ولی یه حسی بهم گفت، الان که بابای احمد رضا داره باهاش دعوا میکنه نرو، بالا موندم، صدای پای احمد رضا از پله ها اومد، در رو باز کرد داخل شد، رو به من گفت بابای منم زور میگه ها ، داداشت توی خونه ما به بابای من گفت نامرد، من که جوابش رو دادم بابام میگه چرا، تو هم خوب کردی به داداشت اون حرفها رو زدی، اگر نمیگفتی واقعا فکر میکرن که ما تو رو به زور اینجا نگه داشتیم. _منم برای اینکه شماها رو مقصر ندونند گفتم. صدای پدر شوهرم از پایین اومد احمد رضا، با زنت بیا پایین کارت دارم هر دو اومدیم پایین، احمد رضا رو. کرد به باباش جانم بابا کاری دارید؟ _آره، بگیرید بشینید هر دو نشستیم رو. کرد به احمد رضا میخواید چیکار کنید، با ماشین خودت میری مشهد، یا با قطار؟ احمد رضا رو. کرد به من نظرت چیه؟ _نمی دونم هر چی خودت بگی _با ماشین خودم بابا _خیلی خب، پس همین فردا راه بیفتید برید _ببخشید بابا، ولی من شنبه امتحان دارم مگه امتحان اصلیه نه نیست، ولی معلم خیلی اصرار کرد که حتما بیاید حاج خانم میره مدرسه با هاشون صحبت میکنه، برید بار سفر تون رو ببندید حاج خانم گفت اول برید شهر وسایلهایی رو که لازم دارید بخرید، از جمله یه ساک با یه چمدون حاج رضا رو کرد به حاج خانم بهتر نیست از وسایلهایی که داریم بهشون بدیم _نه اینها تازه عروس دامادن، باید وسیله هاشون نو باشه از اینکه قراره من و احمد رضا تنهایی بریم مسافرت، اونم زیارت امام رضا، خیلی خوشحالم، پدر شوهرم رو کرد، به هر دومون خیلی خوب، پاشید برید شهر خرید کنید بیاید، صبح برید، هر چی زودتر این غائله تموم بشه، بهتره آماده شدیم، نشستیم تو ماشین، اولش احمد رضا به خاطر حرفهای داداش من و تذکر باباش ناراحت بود، ولی آروم آروم حالش جا اومد، رسیدیم شهر اولین مغازه ای که رفتیم، ساک و چمدون فروشی بود، هم ساک و هم یه دونه چمدون با یه ساک دستی خریدیم، هر چی اومدم به احمد رضا بگم، برای منم چند دست لباس و یه خورده چیزهای دیگه لازم دارم بخر روم نشد، ولی انگار حرف دل من رو شنید، رو کرد به من بیا بریم برای تو هم خرید کنیم خنده پهنی زدم بریم... چشمم افتاد به پنجره، بیرون رو نگاه کردم، غروب شده، رو کردم به وجیهه خانم ببخشید نمازمون رو بخونم، اگر وقت شد براتون میگم، اگرم نشد دیگه ان شاالله برای بردا صبح باشه مریم جان، من باید شام هم درست کنم، ماشاالله اینقدر زبونت شیرینه و خوب تعریف میکنی، همش میگم بزار بگه ببینم چی میشه از خوش صحبتی وجیهه خانم لذت بردم، لبخند پهنی زدم ممنون شما لطف دارید... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾