eitaa logo
ریحانه 🌱
12.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
548 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه های قدیمی بوی دلنتگی میدهند! بوی ادماهایی که وقتی بودند چراغ خانه روشن بود!وقتی که رفتند درتاریکی ها شمع هم جوابگو نبود! امان از اشک های بارانی صاحب خانه که دل را به درد می آورد امان از قلب های اتش گرفته!..امان از دل هایی که صدای سوختن اش از صدای سوت کتری و صدای بمب هم بیشتر بود! برای چشمهای سرخ گشته! مهردخت✍🏻
7.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای همه عاااااااااااااالیه👏👏👏 🔰حتتتتما تا آخر ببینید و نشر دهید ♨️ بی‌خیرترین فرزند، همسر، پدر، مادر، عروس،داماد و .... کسانی‌اَند که اهل نوازش و آغوش‌گیری نیستند 📡 @heiat_14masoum
26.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاااااااااااااااااااااااالیه😳🤔😭 تاثیر رسانه بر کودکان ✅این انیمیشن مفهومی، به تأثیر رسانه ها ‌بر کودکان می پردازد. به کودکانتان یاد بدهید با فاصله گرفتن از تلفن همراه از انسانی منفعل به کودکی فعال تبدیل شوند. زندگی خود را در دنیای واقعی بسازند تا از اسارت رسانه رها شوند. 🔹 استفاده از رسانه نیاز به آموزش دارد و عوارض نیاموختن دانش رسانه برای کودکان جدی است. 🔺فوق العاده است 🔺 📡 @heiat_14masoum
♻️👆 دعایی بسیار ارزشمند. و بسیار پرفضیلت ♻️ که جبرئیل علیه‌السلام ♻️ برای پیامبر (ص)از بهشت هدیه آورد 📡 @heiat_14masoum
تو مدت صیغه پنهانی با هم‌ ملاقات میکردیم تا اینکه متوجه ی سری علائم تو بدنم شدم و بعد از انجام تست بارداری فهمیدم که باردارم به محمد که گفتم گفت نذار کسی بفهمه وگرنه سقطش میکنن منم با پوشیدن لباس گشاد و بهونه اینکه چاق شدم همه رو توجیح میکردم که کسی شک نکنه کم کم رسیدم به ماه اخر بارداری که محمد اومد و به مامانم گفت... https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
دل به شبی سپردم که رونق روزهایم شد... هیما🌱
تحفه ای آورده ام به پهنای یک آسمان ستاره...! هیما🌱
9.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاااااااااااااااااالیه حتما ببینید و نشر دهید 🔰استاد پناهیان😍 ⚠️‼️ در تبیین حجاب ضعیفیم 🔻با این کار، خانم‌ها پوشیه هم می‌زنند! 📡 @heiat_14masoum
فرمانده نیروی هوافضای سپاه: 🔰قادریم سپر دفاع موشکی دشمنان را از کار بیاندازیم👏👏👏 سردار حاجی‌زاده: ✅ امروز با همت جوانان و متخصصان از حوزه ساخت تجهیزات تهدید محور به هدف محور وارد شده‌ایم👏👏👏 🔰جدیدترین دستاورد نیروی هوافضای سپاه باعث شده 🔰سپر دفاع موشکی دشمنان ایران از جمله آمریکا، 🔰 رژیم صهیونیستی و حکومت‌های دست نشانده آنان را تا چندین دهه از کار بیاندازد👏👏👏 ✅📣📣📣نشر این پست بسیار مهم جهاد تبیین و دلگرمی همه مسلمین ایران و جهان خواهد شد 📡 @heiat_14masoum
یک نفس مانده که این بغض به غوغا برسد این دل سنگ خرابت به دریا برسد یک بغل مانده مرا بوی تو از یاد ببرد تا نفس هست دل من به فردا برسد یک دعا در پس این معرکه مارا کافی است تا خدا باز به داد من تنها برسد. نها🌱
💕اوج نفرت💕 دستم رو سمت نوار سبز رنگ بردم با تردید روی صفحه کشیدم. کنار گوشم گذاشتم. _الو نگار حرف زدن باهاش با وجود تپش قلبم سختِ _ب...بله _عمو اقا چی بهت گفت تو چی گفتی _احمدرضا این شرایط تو چیه که عمو اقا ازش حرف میزد _دقیقا چی گفته بگو تا بگم _همونی که خودت گفتی. گفتی شرایطم طوری نیست که بتونم تهران رو ترک کنم _نگار باید حضوری ببینمت . حرفی نیست که بشه پشت گوشی گفت _چرا نمیشه. اصلا من با شنیدن صدای نزدیک علیرضا خشکم زد _نگار اول صبحی با کی حرف میزنی؟ با کم ترین سرعت چرخیدم سمتش نفس سنگینی کشیدم. لبخند بی جونی زدم _پروانه. چقدر زود برگشتی؟ احمدرضا گفت _دیگه نمیتونی حرف بزنی؟ _پروانه جان من خودم بهت زنگ میزنم. منتظر جواب احمدرضا نشدم و گوشی رو قطع کردم. از شدت استرس دست هام میلرزیدن گوشی رو روی تخت انداختم دست هام رو مشت کردم تا متوجه لرزشش نشه. دقیق بهم نگاه کرد و گفت _خوبی؟ _اره _یکم رنگت پریده _شاید به خاطر صبحانس. دلخور گفت _نخوردی هنوز از کنارش رد شدم سمت آشپزخونه رفتم _الان میخورم. تو چقدر زود اومدی _رفتم محضر فقط نامه گرفتم کار دیگه ای نداشتم. _پس دانشگاه چی؟ _ساعت اول عباسی به جام رفت. اانم خودم میرم. لیوانی برداشتم و چرخیدم سمتش _یه چایی برات بریزم. وارد اتاقش شد با صدای بلند گفت _بریز ولی داغ باشه. زیر کتری رو روشن کردم صندلی رو از میز فاصله دادم و روش نشستم. من دیگه نباید احمدرضا رو حضوری ببینم. حرفی هم اگه داره یا باید تلفنی بگه یا علنی جلو همه علیرضا روبروم نشست. _افشار که الان کلاس داره چه جوری با تو حرف می زد! _شاید هنوز نرفته سر کلاس. لبش رو پایین داد _پس چاییت کو ایستادم و سمت اجاق گاز رفتم _روشن کردم داغ بشه الان برات میریزم. لیوان هایی که کنار کتری گذاشته بودم رو پر از چایی کردم. روی میز گذاشتم. من غرق در افکار برای اینده با احمدرضا بودم علیرضا مدام باهام حرف میزد برای اینکه شک نکنه به سختی افکار رو پس میزدم و با حواس جمع به حرف هاش گوش میدادم.
هدایت شده از ریحانه 🌱
یک نفس مانده که این بغض به غوغا برسد این دل سنگ خرابت به دریا برسد یک بغل مانده مرا بوی تو از یاد ببرد تا نفس هست دل من به فردا برسد یک دعا در پس این معرکه مارا کافی است تا خدا باز به داد من تنها برسد. نها🌱