یه روز همسرم گفت میخوام باهات حرف بزنم نشستم رو به روش گفتم جانم بگو، گفت من قبل از اینکه با تو ازدواج کنم یه دختر دیگه ای رو میخواستم، ولی مادرم مخالف بود و تو رو برام گرفت، الان فهمیدم که اونم از همسرش طلاق گرفته و منم رفتم صیغهش کردم، زهرا من از موش و گربه بازی و پنهان کاری بدم میاد برای خودم بهت گفتم: الآنم داریم با هم میریم مشهد دو روز بمونیم و میریم شمال دو روزم تو شمال هستیم و بعد هم برمیگردیم، از شنیدن این حرفها قلبم تیر کشید.از جاش بلند شد که بره، دستش روگرفتم، بغضم ترکید با گریه گفتم، چی گفتی واسه خودت؟ من نمیفهمم، دستش رو به تندی و ترش رویی از دست من کشید رفت سمت در هال، دنبالش رفتم چنگ زدم به لباسش، گفتم، صبر کن ببینم کجا داری میری؟...
https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
ما همانند کودکانی هستیم که
تیله ای را در دست چپ خود نگه میدارند و تا وقتی که مطمئن نشوند تیله ای شبیه همان،در دست راستشان هست، رهایش نمی کنند.
ما میخواهیم زندگی جدیدی داشته باشیم، بدون اینکه زندگی گذشته ی خود را از دست بدهیم.
ما لحظه ای که در حال گذر است را نادیده میگیریم....
گ
#حکایت ✏️
مرد بسیار ثروتمندی که از حکیمی دل خوشی نداشت با خدمتکارانش در بازار با حکیم و تعدادی از شاگردانش روبهرو شد. مرد ثروتمند با حالتی پر از غرور و تکبر به حکیم گفت: "تصمیم گرفتهام پول خودم را هدر دهم و برایت سنگ قبری گرانقیمت تهیه کنم. بگو جنس این سنگ از چه باشد و روی آن چه بنویسم تا هر کس بالای آن قبر بایستد و برای تو آرامش طلب کند شاد شود ."
حکیم خندهای کرد و پاسخ داد:" اگر خودت هم بالای سنگ قبر میایستی. سنگ قبر مرا از جنس آیینه انتخاب کن و روی آن هیچ چیز ننویس. بگذار مردمی که بالای آن میایستند تصویر خودشان را ببینند و اگر هم آمرزشی طلب میکنند نصیب خودشان شود."
مرد ثروتمند که از پاسخ حکیم جا خورده بود برای اینکه جلوی اطرافیانش سرشکسته نشود با تمسخر گفت:" اما همه که برای دعای آمرزش بالای سنگ قبر نمیایستند."
حکیم با همان تبسم گرم و صمیمانه همیشگیاش گفت:" آنها آیینهای بیش نخواهند دید."
بسیاری از ما عادت داریم خودمان را آخر صف قرار دهیم و در نتیجه، احساس بی لیاقت و بی ارزش بودن را جذب می کنیم.
تا وقتی این احساس در وجود ما باشد، موقعیت هایی را که به مراتب بی ارزش تر و کم قدرت ترند جذب خود می کنیم.
باید این طرز فکر را تغییر دهی.
🌊
ز روے خوب تو برخورده ام ، خوشا دل من
ڪه هم عطاے تو را دید و هم لقاے تو را
#هوشنگ_ابتهاج🖋
🍃
🍁 🍁
وقتی که تو نیستی
من حُزن هزار آسمانِ بی اردیبهشت را
گریه می کنم
فنجانی قهوه در سایه های پسین،
عاشق شدن در دی ماه
مردن به وقتِ شهریور
وقتی که تو نیستی
هزار کودک گمشده در نهان من
لای لای مادرانه تو را می طلبند.
#سید_علی_صالحی
🍁 🍁
ما در ظلمتایم
بدان خاطر که کسی به عشق ما نسوخت
ما تنهاییم
چرا که هرگز کسی ما را به جانب خود نخواند
عشقهای معصوم ، بیکار و بی انگیزهاند
و دوست داشتن
از سفرهای دراز تهیدست باز میگردد
دیگر
امید درودی نیست
امید نوازشی نیست
#احمد_شاملو
#بنویس
گفتا بنویس ...از غم هجران چه نویسم ؟
با مهر دهان ، از دلِ ویران چه نویسم ؟
صدنامه نوشتیم ... ندیدیم جوابی ،
با چشم تَر وُ دیده ی گریان چه نویسم ؟
چون طرّه گیسوی تو روزم سیه افتاد ،
ای پادشه جمله ی خوبان چه نویسم ؟
در ارزوی وصل تو عمرم به سر آمد ،
بی وصل تو از حال پریشان چه نویسم ؟
یک عمر دویدیم ، به جایی نرسیدیم ،
خون خورده ی دردیم به درمان چه نویسم ؟
از سوخته ی اتش عشقت خبرت نیست ،
وز داغ تو از عاشق نالان چه نویسم ؟
از مرغ اسیری که به دامست وگرفتار ،
از یاد فراموش ... به زندان چه نویسم ؟
آواره ی دهریم پراکنده به هر جا ،
ای خانه ات اباد ، ز سامان چه نویسم ؟
دیریست که دل در پِی آن ماهترینست ،
با اشک روان بر گل خندان چه نویسم ؟
راحم همه از سینه ی عشاق سُراید ،
با حالِ پریشانِ پریشان چه نویسم ؟
🟢🟢
تا چشم تو دیدیم، ز دلم دست كشیدم
ما طاقت تیمار دو بیمار نداریم...
🟢🟢
#الف
ای نیِ محزون
کجایی؟ سوختیم
تیره شد آیینهای
کافروختیم
آه از آن آتش که
ما در خود زدیم
دودِ سرگردانِ بی
سامان شدیم
راندگانِ دل نهاده
با وطن
ماندگانِ،،،،، غُربتِ
طاقت شکن
سینه میجوشد ز
دردِ بی زبان
ای نوایِ بی نوا، نی
را بخوان!
#هوشنگ_ابتهاج
کجا روم ، زدست تو ؟
ز دستِ این ، فراق تو ؟
که جان و دل ، گرفته است ،
خیال تو ، خیال تو ،
🟢🟢