ریحانه 🌱
سلام #حضرتامامخامنهایعزیز برای کمک به لبنان حکم جهاد دادند و ما باید با تمام توان این امر رو اجر
عزیزان میدونم که همتون به لبنان کمک کردید. منم کمک کردم ولی حالا شده با یه مبلغ کم دست ما رو بگیرید که بتونیم با تهیه لباس گرم اونم با قیمت تولیدی برای جنگ زدهای لبنان ارسال کنیم🙏
تازه انقلاب شده بود.یه جوون هفده ساله بودم. خانوادهم نه انقلابی بودن نه تو قید و بند دین. ولی من با اونا فرق داشتم. خیلی دلم میخواست یه زن مذهبی بگیرم تا من رو بیشتر جذب دین کنه.
تو کلاس های روحانی محلمون شرکت میکردم. یه روز متوجه شدم یه دختری از محلمون که دوازده سالهش بود هر روز پوشیه میزنه و میاد تو کلاس خانم حاج آقا شرکت میکنه. پرس و جو کردم فهمیدم دختر یکی یدونهی حاج حسینِ. حاج حسین و زنش هر چی بچه بدنیا میآوردن میمرد و فقط این دخترشون مونده بود.
من که صورتش رو ندیده بودم که عاشقش بشم فقط به خاطر حجابش ازش خوشم اومد و به مادرم گفتم.اما مادرم گفت...
https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
ریحانه 🌱
تازه انقلاب شده بود.یه جوون هفده ساله بودم. خانوادهم نه انقلابی بودن نه تو قید و بند دین. ولی من
داستانی بر اساس واقعیت از زندگی یک جانباز دفاع مقدس😍
چه?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_70
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
عجب!! که اینطور، خب دیگه چیکار میکنه؟
وقتی داداشم هست کاریم نداره، اما اون که نباشه، فحشم میده، کتکم میزنه
ببخشید مریم جان من با زدن و بد دهنی کردن، اونم با دخترِ خانمی مثل تو صد درصد مخالفم، ولی افراد بد اخلاق دنبال بهانه هستن، تو چه بهانه هایی دست مینا میدی که اونم بد خلقی میکنه
_مثلا یه دفعه گفت، زود برو نمک بخر، نمکمون تموم شده، غذام داره دیر میشه، من بِدو رفتم، ولی مغازه شلوغ بود، تا نوبت من شد یه کم طول کشید، وقتی اومدم خونه، من رو کشید زیر فحش، موهامم کند، که چرا دیر کردی، هرچی گفتم، مغازه شلوغ بود، بازم فحش میداد
_اوهوم که اینطور، خب دیگه، بگو
_ظهرها که میخوام برم مدرسه، خیلی هواسم رو جمع میکنم هر چی بگه گوش کنم، چون اگر یه زره ازم ناراحت بشه، اینقدر داد میزنه و دمپایی بهم پرت میکنه که من غذا نخورده از خونه فرار میکنم،
_بعدش گرسنه میمونی؟
_گرسنه، گرسنه نمیمونم، به الهه میگم، از خونشون برام لقمه میاره
رنگ از روی مادر شوهرم پرید
_بابای خدا بیامرزت اینقدر براتون مال گذاشته، اونوقت تو باید برای سیر کردن شکمت از یکی دیگه غذا بگیری بخوری، واقعا برای مینا متاسفم، موندم چه جوابی میخواد بخدا بده، خب دخترم، تو چرا اینها رو به داداشت نمیگی
باور نمیکنه، میگه مینا تو رو خیلی دوست داره، یه بار که زده بودم بهش گفتم، بهم گفت، این همه شب و روز داره برات زحمت میکشه، حالا یه وقتم یه تشر بهت میزنه، دختر حرف گوش کنی باش تا دعوات نکنه،
خیلی خب باشه، فعلا همین جا باش تا ببینم چی میشه، دّرست چطوره، خوب میخونی؟
آره، شنبه امتحان دارم، خیلی هم خوندم
آفرین، میدونی که خانم مدیر به خاطر نامزدیت میخواست از مدرسه اخراجت کنه، من خیلی با مدیر صحبت کردم که تو فقط بری امتحان بدی، پس خیلی بخون که بتونی قبول بشی
_میخونم خاطرتون جمع باشه
احمد رضا رو کرد به ما
خوب سرگرم صحبت شدید، ولی من خوابم گرفته، مامان با اجازتون ما بریم بالا بخوابیم
باشه برید، شبتون بخیر
سر سفره صبحانه، حاج خانم رو. کرد به من و احمد رضا، خواهرم امروز ناهار دعوتمون کرده خونشون، اگر تو برنامتون هست جایی برید، قبل از ظهر حتما خونه باشید که با هم بریم
چشم مامان،
خونه خاله پری احمد رضا خیلی بهم خوش گذشت، مخصوصا که بهم هدیه پا گشا داد، دل توی دلم نیست، که برسیم خونه من باز کنم ببینم چیه، غروب خدا حافظی کردیم اومدیم خونه، با احمد رضا رفتیم طبقه بالا، احمد رضا دست دراز کرد سمت من
کادو رو بده به من، باز کنم ببینم چی بهت داده
سرم رو انداختم بالا
نمیخوام، میخوام خودم باز کنم
ابرو داد بالا
میگم بده بازش کنم
کادو رو گرفتم پشتم
نمیخوام، خودم میخوام بازش کنم، اومد جلو که چنگ بندازه بگیرش
کادو رو گذاشتم روی شکمم، نشستم، خم شدم روش
با خنده گفتم کادو خودمه
احمد رضا، تلاش کرد کادو رو از من بگیره، منم تو خودم جمع شد، کاغذش پاره شد، صدای قهقه خنده ما فضای اتاق رو پرکرده، کاغذ کادو پاره شد، احمد رضا، گوشه پارچه ای که از بین کاغذ کادو پارچه ها پیدا شد رو کشید منم سفت چسبیدم به پارچه، من و با پارچه دور خونه چرخوند، صدای در زدم و هم چنان صدای حاج خانم بلند شد
بچه ها، بچه ها چه خبرتونه، مهمون داریم
هر دو شل شدیم، احمد رضا پارچه رو ول کردد، در اتاق رو باز کرد
بفرما تو مامان، مهمونمون کیه؟
عموی مریمِ، حاضر شید بیاید پایین...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_71
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
دلشوره افتاد به دلم، خدایا عموی من اینجا چی کار داره؟ نکنه میخواد من رو دوباره برگردونه خونه داداشم، من اصلا نمیتونم اونجا برم، میدونم که اگر برم زندگی برام میشه جهنم
با احمد رضا آماده شدیم بریم پایین، توی راه پله احمدرضا به من گفت مریم، اگر حرفت رونزنی، اینجا محکوم میشی، بعد کار برای من سخت میشه، اذیتهایی که زن دادشت میکنه رو همه رو بگو، بزار دست من باز باشه برای حمایت از تو
_باشه میگم
پله اخر رو هم قدم برداشتیم گذاشتیم توی هال، چشمم افتاد به، عمو و زن عمو، که نشستند روی مبل، رفتیم جلو سلام و احوالپرسی کردیم، عمو گله امیز گفت
مریم این چه کاریه تو کردی، برای چی از خونه برادرت قهر کردی اومدی اینجا
عمو من اونجا خیلی اذیت میشدم
یعنی چی که اذیت میشدم، چطور توی این چند سال اذیت نمیشدی، همچین که به عقد احمد رضا در اومدی، یادت افتاد که اذیت میشدی
چشمم افتاد به احمد رضا، داره با نگاهش التماس میکنه که بگو
نمی دونم از کجا شروع کنم، عموم دید من ساکتم، گفت
پاشو حاضر شو ببرمت خونه داداشت، تا تاریخ عروسیت
پدر شوهرم گفت
ببخشید حاج موسی مریم خونه غریبه نیومدها
جسارت نباشه حاج رضا، ولی هر چی قائده و رسم و رسوم خودش رو داره، اگر میتونید برای مریم جشن عروسی بگیرید، همین پس فردا جمعه سور و ساتش رو بچینید، مریم بیاد اینجا سر خونه زندگیش، اما الان مردم به ما چی میگن، میگن دختره چون پدر نداشت عمو و دادششم از خداشون بود ردش کنن بره، عقدش کردن، انداختنش خونه پسره و رفتن دنبال کارشون
دیگه سکوت جایز نیست، باید حرفهام رو بزنم، نمی دونم چرا قلبم شروع کرد به زدن، چی بگم چی نگم، یاد حرف مادر شوهرم افتادم گفتم
عمو بابای من این همه مال برای ما گذاشت، ولی شما برو از همسایمون مهبوبه خانم بپرس بگو در هفته چند روز برای من لقمه میگره که من ظهر میخوام برم مدرسه بخورم که گرسنه نمونم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
وی ای پی رمان حرمت عشق
رمان کامله😍
۷۸۹ پارت داره
۵۰ هزار تومن
۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳
انصار لواسانی
بعد ارسال فیش اسم رمان رو حتما بگید
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@Mahdis1234
فیش رو همون روز ارسال کنید
بعد از واریز هم فقط خودتون میتونید بخونید و نباید لینک رو به کسی بدید❌
تازه انقلاب شده بود.یه جوون هفده ساله بودم. خانوادهم نه انقلابی بودن نه تو قید و بند دین. ولی من با اونا فرق داشتم. خیلی دلم میخواست یه زن مذهبی بگیرم تا من رو بیشتر جذب دین کنه.
تو کلاس های روحانی محلمون شرکت میکردم. یه روز متوجه شدم یه دختری از محلمون که دوازده سالهش بود هر روز پوشیه میزنه و میاد تو کلاس خانم حاج آقا شرکت میکنه. پرس و جو کردم فهمیدم دختر یکی یدونهی حاج حسینِ. حاج حسین و زنش هر چی بچه بدنیا میآوردن میمرد و فقط این دخترشون مونده بود.
من که صورتش رو ندیده بودم که عاشقش بشم فقط به خاطر حجابش ازش خوشم اومد و به مادرم گفتم.اما مادرم گفت...
https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
ریحانه 🌱
تازه انقلاب شده بود.یه جوون هفده ساله بودم. خانوادهم نه انقلابی بودن نه تو قید و بند دین. ولی من
داستانی بر اساس واقعیت از زندگی یک جانباز دفاع مقدس😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔹پولی که میخوام انفاق کنم رو، کجا خرج کنم بهتره؟
#استوری | #استاد_شجاعی
🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 چرا حضرت فاطمه زهرا(س) با چنان مقام قدسی برای بازپسگیری فدک اقدام کردند؟
🎞 از اندک فیلمهای باقیمانده از شهید مطهری
◾️سالروز شهادت پاره تن رسولالله(ص) حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها را تسلیت عرض میکنیم.
🏷 #حضرت_فاطمه_سلام_الله_علیها
#فدک #شهید_مطهری
سلام
#حضرتامامخامنهای عزیز برای کمک به لبنان حکم جهاد دادند و ما باید با تمام توان این امر رو اجرا کنیم
این روزها هوا سرد است و هر روز هم دارد سردتر میشود و ما بنا دریم تا با کمک شما #شیعیان امیرالمومنین علیهالسلام لباس گرم برای آوارگانی که به دلیل بمباران اسقاطیل خانه و زندگی خودشون رو از دست دادند لباس گرم تهیه کنیم.
با یه تولیدی صحبت کردیم و ازش خواستیم پالتو گرم برای بانوان و کاپشن برای آقایان و کودکان بدوزند و ایشون هم قبول کردند با حداقل دست مزد انجام بدهند
لذا از شما درخواست داریم که در حد توانتون برای تهیه این لباسها حتی شده با پنج هزار تومان کمک کنید🙏
بزنید رو کارت ذخیره میشه👇👇
5892107046739416
گروه جهادی شهدای دانش آموزی
زیرنظر پایگاه بسیج شهید عبدلی
حوزه بسیج ۲۸۸نجمه اسلامشهر
فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇
@shahid_abdoli
لینکقرارگاه گروه جهادی
https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a
در ضمن این اجازه رو به گروه جهادی بدید تا احیانا اگر مبلغی اضافهتر جمع شد صرف کارهای خیر بکنه🌹
.
🔺 یک عکس و هزاران حرف
🔹این عکس از کهنه سرباز کوبایی هزاران حرف درش نهفته است بسیاری از ملت ها و بسیاری از دولت ها که غوطه ور در بیشعوری پمپاژ شده از سوی رسانه های آمریکایی نشده و همچنان عضو محور ضد آمریکایی هستند ، سلیمانی را از خود دانسته و به ایرانیها از بابت او افتخار میکنند...
🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_72
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
با شنیدن این حرف عموم از تعحب چشمهاش گرد شد، خیلی ناراحت گفت چرا تا به حال به من نگفتی اصلاً چرا بلند نشدی بیای خونه خودمون برای چی مونده اونجا، که این رفتارها را تحمل کنی،
تو دلم گفتم، آخه عموجان مامانم سفارش کرده بود که هیچ وقت تنها خونه شما نیام من که نمی تونم بهت بگم پسرهات هیزن و نگاهشون آلوده است چطور می تونستم بیام، کتکهای زن داداشم، تحقیر هاش، گرسنگی هاش، خیلی بهتر از نگاههای پسرهای تو بود
گفتم بماند من چقدر از زن داداش کتک میخورم و حرف میشنوم مرتب به من میگه، یتیم بدبخت و من خیلی از این حرف بدم میآید
پاشو حاضر شو بریم خونه خودمون
واقعا موندم چی بگم، انگار خدا سر زبانم انداخت
عمو آخه احمدرضا خیلی بدش میاد تو خونه ای که پسر مجرد هست و دائم نامحرم میره و میاد، من برم، به من گفته راضی نیستم اینجور جاها بری
چشمم افتاد به احمدرضا که با تعجب داشت به من نگاه می کرد، اما خیلی راضی بود از حرفی که زدم،
عمو دلخور و عصبی گفت
_ یعنی چی، این حرفها، تو ناموس پسرهای من هستی، دختر عموشونی
رو کرد به احمدرضا
پسر جان دلت رو صاف کن این چه جور حرف زدنه
از فرصتی که عمو داره با احمد رضا صحبت میکنه، استفاده کردم، با چشم اشاره کردم به حاج خانم، که بریم آشپز خونه کارتون دارم
هر دو بلند شدیم اومدیم توی آشپزخونه
جانم مریم، چی شده
حاج خانم عموم اومده من رو ببره خونشون، شما نذار
نمیتونم مریم جان، عموته
سرم رو انداختم پایین، گفتم
آخه عموم پسرهاش خوب نیستند، وقتی مامانم زنده بود یه دفعه من رو اذیت کردند
چشم هاش از تعجب گرد شد
چیکارت کردن؟
کاری نکردن بهم حرفهای بدی زدند. به مامانم گفتم
بهم گفت، هیچ وقت تنهایی خونه عموت نرو، یا با خودم برو یا با یه بزرگتر، وقتی هم رفتی از کنار خودم یا اون بزرگتر تکون نخور
پس الان به خاطر همین گفتی احمد رضا گفته خونه کسی که پسر مجرد داره نرو
ریز سرم رو تکون دادم
بله...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
گوش کن ببین چی بهت میگم مریم جان در این مورد پسر عمو هات اصلاً با احمدرضا حرف نزن، یه وقت احمدرضا یه کاری انجام میده که برای هممون بد میشه
باشه نمیگم
از آشپزخونه اومدم بیرون نشستم روی مبل
عمو رو کرد به حاج رضا
حرف آخر را دارم میزنم، تو خودت ریشی سفید کردی و میدونی که من نمیتونم جواب حرف مردم را بدم، اجازه بده من مریم رو ببرم، هفته دیگه شما براش عروسی بگیرید بیایید ببریدش
حاج خانم نگذاشت پدر شوهرم حرفی بزنه فوری گفت
ببخشید حاج موسی اصلاً و ابداً ما نمیتونیم اجازه بدیم که شما مریم رو ببرید همینجا میمونه، ولی قول میدیم تا هفته دیگه جشن عروسی مریم رو بگیریم
حنابندونش رو چیکار میکنید، اونم میخواد اینجا بگیرید؟
نه، حنابندون رو میتونه داداشش بگیره، ما هم می یایم، مریم رو هم میاریم، اینجوری هیچ موردی نداره اما نمیتونیم بگذاریم شما مریم رو ببرید
اخه برای چی؟ من عموی مریم هستم، شما دارید با من مثل غریبه رفتار میکنید
پسرم احمدرضا خیلی روی این قضیه حساسه، نمیشه ببریدش
پدر شوهرم و احمد رضا هاج واج به من و حاج خانم نگاه میکردن
عمو و زن عموم ناراحت بدون خداحافظی از در خونه رفتن بیرون
احمدرضا رو کرد به من
بیا بریم بالا کارت دارم
یه نگاه به حاج خانم انداختم
چیه چرا وایسادی، دارم بهت میگم بیا بریم بالا
دست من رو گرفت از پله رفتیم بالا، در اتاق رو بست
بشین بگو ببینم چی شده، من کی به تو گفتم جایی که پسر جوون هست نرو، البته خوشم نمیاد که بری، اما من در این مورد با تو صحبت نکرده بودم
هیچی من همین طوری گفتم
من بچه نیستم مریم، تو رفتی آشپزخونه به مامانم چی گفتی؟ اون چیزی رو که به مامانم گفتی به منم بگو
بهش گفتم دوست ندارم برم همین
صداش رو برد بالا
داری کفرمن رو در میاری ، اعصابم رو به هم میریزی، به تو میگم حرف بزن، بگو خوب، چون اگر من از طریق دیگه ای متوجه بشم هیچ وقت نمیبخشمت
از اضطراب تپش قلب گرفتم
قول میدی هیچ کاری نکنی، چون مامانت به من گفت که به تو نگم
قول میدم کار بدی نکنم حرف بزن
مامانم گفت خونه عموت هیچ وقت بدون بزرگتر نرو
چرا مامانت این حرف رو زده
من نمی دونم حتما اینطوری صلاح دیده
چشم هاش رو ریز کرد، تهدید وار گفت
نزار من قاطی کنم، اون حرف اخر رو بزن
دیگه چاره ای ندارم مجبورم واقعیت رو بگم
به خاک پدر مادرم قسم میخورم که دارم حقیقت رو بهت میگم، دو بار بهم متلک گفتن، نگاه های چندش آوری هم به آدم دارن...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام عزیزان توجه داشته باشید که رمان نرگس طبق روال قبل هر روز تا پایان رمان در این کانال گذاشته میشه🌹
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
وی ای پی رمان حرمت عشق
رمان کامله😍
۷۸۹ پارت داره
۵۰ هزار تومن
۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳
انصار لواسانی
بعد ارسال فیش اسم رمان رو حتما بگید
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@Mahdis1234
فیش رو همون روز ارسال کنید
بعد از واریز هم فقط خودتون میتونید بخونید و نباید لینک رو به کسی بدید❌
با نامزدم تصادف کردم وقتی بهوش اومدم پدرم کردم با خونسردی گفت فلج شدی گریهم گرفته بودداد میزدم بابک کجاست بابک اومد توی اتاق دستش شکسته بود و سرش باند پیچی بود. نیم نگاهی بهم کرد و گفت معذرت میخوام و رفت. من چند روز بود بیمارستان بی هوش بودم بعد دو روز پدرم یه برگه داد دستمدرخواست طلاق بود.بابک بخاطر یه حماقت منو تا آخر عمر یکجا نشین کرد و رفت حالا درخواست طلاق داده اما من....
https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
🚂 در به در شدن، سرنوشتِ خائنین به وطن
مصی علینژاد:
سه سال است جای ثابتی ندارم و بیش از ۲۱ باز نقل مکان کردم.
دولت آمریکا به من میگوید که باید هویت و مشخصاتم را تغییر دهم و گوشهای پنهان شوم.
#کاریکاتور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔺 ردپای یهودیت در دیزنی
🔹والتدیزنی یکی از شرکتهای بزرگ انیمیشنسازی در دنیاست و با اینکه توی اعلامیههای رسمی میگه هیچ حمایتی از جوامع مختلف نداره، اما به صورت زیرپوستی میتوان ردپای موضوعات مرتبط با یهودیت را همه تولیدات آنها دید.
#وعده_صادق #ایران_همدل #ایران
🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🎥 خاک فروشی و وطن فروشی به سبک شاهنشاه!
🔺 اظهارات قاسم شعله سعدی، اپوزیسیون ضد ایرانی از امضای پروتکل خفتبار توسط شاه در مورد جزایر سهگانه!
#وعده_صادق #ایران_همدل #ایران
🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
✨ از روح شهدا برای پیمودن ادامه راه کمک بخواهید.
✅ مقام معظم رهبری:
🔸 یادتان باشد به کمک خدای متعال، با همراهی خدای متعال، با هدایت خدای متعال و بندگان خالص و صالح پروردگار میتوانیم این راه را طی کنیم.
پیامبر اکرم، اهلبیت مکرّمش، شهدای این راه، شهیدانی که در مقابل چشم ما به شهادت رسیدند، [مانند] شهید نصرالله، شهید هنیّه، شهید سلیمانی، شهید سِنوار و از این قبیل شهدای عزیزمان، از روح اینها کمک بخواهیم، استمداد کنیم، راه را پیش برویم.
🗓 ۱۴۰۳/۰۸/۱۲
⬅️ بیانات در دیدار دانشآموزان و دانشجویان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
══════﷽🌺 ⃟⃟ ⃟🇮🇷 ⃟🌺
🥀هر روزمون رو با یاد یک شهید متبرک کنیم..
🔸️شادی روح شهدا صلوات..
🔶️شهید سعید میعاد فر
..رفیق شهید،شهیدت میکند..🕊
#رفیق_شهیدم
#شهید
#شادی_روح_شهدا_صلوات
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
️ پشتپرده جدیدترین حمله به خانه نتانیاهو در قیساریا چیست؟
🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ انقلاب اسلامی، آخرین قدم شیعه در راه ظهور
⌛️ با وقوع انقلاب اسلامی، شیعه وارد دوره ولایت اجتماعی شد.
✔️ به این ترتیب که نایب امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آمد و ولایت و سرپرستی جامعه را به عهده گرفت.
✔️ در زمان انقلاب اسلامی، شیعیان در حال تمرین ولایتپذیری از نماینده امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند. در واقع شیعیان در حال آماده شدن برای دوره درخشان ظهور و ولایتپذیری از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) میباشند.
🎙 حجتالاسلام عالی
🏷 امام_زمان_عجّل_الله_فرجه
#ولایت_فقیه #ظهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اوضاعواحوالاینروزهایمردممظلوملبنان👆👆
#سلام
#حضرتامامخامنهای عزیز برای کمک به لبنان حکم جهاد دادند و ما باید با تمام توان این امر رو اجرا کنیم
این روزها هوا سرد است و هر روز هم دارد سردتر میشود و ما بنا دریم تا با کمک شما #شیعیان امیرالمومنین علیهالسلام لباس گرم برای آوارگانی که به دلیل بمباران اسقاطیل خانه و زندگی خودشون رو از دست دادند لباس گرم تهیه کنیم.
با یه تولیدی صحبت کردیم و ازش خواستیم پالتو گرم برای بانوان و کاپشن برای آقایان و کودکان بدوزند و ایشون هم قبول کردند با حداقل دست مزد انجام بدهند
لذا از شما درخواست داریم که در حد توانتون برای تهیه این لباسها حتی شده با پنج هزار تومان کمک کنید🙏
بزنید رو کارت ذخیره میشه👇👇
5892107046739416
گروه جهادی شهدای دانش آموزی
زیرنظر پایگاه بسیج شهید عبدلی
حوزه بسیج ۲۸۸نجمه اسلامشهر
فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇
@shahid_abdoli
لینکقرارگاه گروه جهادی
https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a